medium

/ˈmiːdiəm//ˈmiːdɪəm/

معنی: وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط
معانی دیگر: میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غیره در آن کشت می شود) کشت بوم، (هنر) وسیله ی بیان، (پختن یا سرخ کردن یا کباب کردن گوشت) نه خیلی خام (rare) و نه خیلی پخته (well-done)، درحد وسط، متعادل، احضار کننده ی ارواح مردگان، (آبگونه ای که برای صاف و یکدست کردن رنگ یا رنگیزه به آن افزوده می شود) مایه، تینر، رقیق کننده، طب محیط کشت، میانجی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: media, mediums
(1) تعریف: an intervening substance or agency through which a force is effective.
مترادف: vehicle
مشابه: agency, instrumentality, intermediary, means, mode

- Copper wire is a medium for conducting electricity.
[ترجمه گوگل] سیم مسی وسیله ای برای هدایت الکتریسیته است
[ترجمه ترگمان] سیم مسی، وسیله ای برای پخش الکتریسیته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an instrument, means, or agency.
مترادف: instrument, means
مشابه: agency, mechanism, tool, vehicle

- We use money as a medium of exchange.
[ترجمه گوگل] ما از پول به عنوان وسیله مبادله استفاده می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما از پول به عنوان یک وسیله مبادله استفاده می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: any one of the means of mass communication, such as television, radio, newspapers, or the like.

- Which medium do you most often go to for news?
[ترجمه گوگل] برای اخبار بیشتر سراغ کدام رسانه می روید؟
[ترجمه ترگمان] شما اغلب برای شنیدن خبرها به کدام رسانه می روید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.) newspapers, television, radio, and other means of mass communication collectively (used with a singular or plural verb).
مترادف: communications, mass media, media
مشابه: press

- The media have a strong influence over our thinking.
[ترجمه گوگل] رسانه ها تاثیر زیادی بر تفکر ما دارند
[ترجمه ترگمان] رسانه ها تاثیر زیادی بر تفکر ما دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The couple's engagement was immediately announced in the media.
[ترجمه گوگل] نامزدی این زوج بلافاصله در رسانه ها اعلام شد
[ترجمه ترگمان] نامزدی این زوج بلافاصله در رسانه ها اعلام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a middle or intermediate thing or condition.
مشابه: intermediary, mean, middle

- There must be a happy medium between what you want to do and what she wants to do.
[ترجمه گوگل] باید میان کاری که شما می خواهید انجام دهید و کاری که او می خواهد انجام دهد، یک واسطه خوشحال کننده وجود داشته باشد
[ترجمه ترگمان] باید بین کاری که تو می خوای بکنی و کاری که می خواد انجام بده، وجود داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a means of personal communication or artistic expression.
مشابه: method, mode

- Ansel Adams is an artist whose medium is photography.
[ترجمه گوگل] انسل آدامز هنرمندی است که رسانه اش عکاسی است
[ترجمه ترگمان] انسل آدامز یک هنرمند است که رسانه آن عکاسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the natural or social environment in which one lives.
مترادف: element, environment, habitat
مشابه: milieu

(8) تعریف: a person through whom spirits manifest themselves, as in a seance.
مترادف: psychic
مشابه: clairvoyant, necromancer
صفت ( adjective )
• : تعریف: middle or intermediate in size or degree.
مترادف: intermediate, moderate
مشابه: average, mean, middle, middling, modest

- The suspect is a man of medium height.
[ترجمه Yasin] مظنون یک مرد با قد متوسط است
|
[ترجمه گوگل] مظنون مردی با قد متوسط ​​است
[ترجمه ترگمان] مظنون مردی با قد متوسط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I ordered a medium soda.
[ترجمه زهرا] من یک نوشابه متوسط سفارش دادم.
|
[ترجمه زهرا] من یک نوشابه گاز دار متوسط سفارش دادم.
|
[ترجمه تیام] من یک سودا متوسط سفارش دادم
|
[ترجمه گوگل] من یک نوشابه متوسط ​​سفارش دادم
[ترجمه ترگمان] من یه سودا سفارش دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. medium temperature
حرارت میانین (نه زیاد نه کم،متعادل)

2. medium artillery
(توپ جنگی با کالیبر بین 105 تا 155) توپخانه ی میان پرازه

3. medium bomber
(هواپیما) بمب افکن میان سنگین (در برابر: بمب افکن سبک light bomber و بمب افکن سنگین heavy bomber)

4. medium of instruction
زبانی که با آن تدریس انجام می شود

5. low and medium income groups
گروه هایی با درآمد پایین و متوسط

6. only per medium of an expanded consumption
فقط از راه بسط مصرف

7. a man of medium height
مردی میان بالا

8. she chose the medium of print to express her beliefs
او برای بیان عقاید خود از رسانه ی مطبوعات انتقاد می کرد.

9. copper is a good medium for conducting heat
برای رساندن حرارت،مس وسیله ی خوبی است.

10. try to find the medium between prodigality and stinginess
بکوش تا میانگیر (حدفاصل) ولخرجی و خست را بیابی.

11. poetry is the most effective medium of expression
شعر موثرترین وسیله ی ابراز احساسات است.

12. sound also travels through the medium of water
صدا در پرگیر آب هم حرکت می کند.

13. the radio is an effective medium for advertising
برای آگهی کردن رادیو رسانه ی خوبی است.

14. he writes articles, but his favorite medium of expression is poetry
او مقاله می نویسند ولی بیانگر محبوب او شعر است.

15. viruses grew faster in a sugar medium
ویروس ها در کشت بوم قنددار تندتر رشد کردند.

16. for a fish water is the natural medium
محیط طبیعی برای ماهی آب است.

17. not everyone can arrive at a happy medium
همه کس نمی تواند به میانه روی خرسندی انگیز برسد.

18. to them the church was the only medium of god's revelation
برای آنها کلیسا یگانه رسانگر تجلی خدا بود.

19. There are three sizes-small, medium and large.
[ترجمه 𝓜𝓸𝓱𝓪𝓶𝓶𝓪𝓭 𝓶𝓮𝓱𝓭𝓲 9] سه سایز وجود دارد ، کوچک ، متوسط ، بزرگ
|
[ترجمه گوگل]سه سایز کوچک، متوسط ​​و بزرگ وجود دارد
[ترجمه ترگمان]سه اندازه کوچک، متوسط و بزرگ وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Commercial television is an effective medium for advertising.
[ترجمه گوگل]تلویزیون تجاری یک رسانه موثر برای تبلیغات است
[ترجمه ترگمان]تلویزیون تجاری یک رسانه موثر برای تبلیغات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. A medium dose produces severe nausea within hours.
[ترجمه گوگل]دوز متوسط ​​در عرض چند ساعت حالت تهوع شدید ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]مقدار متوسط در عرض چند ساعت حالت تهوع شدید ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I like the happy medium of working hard during the week and enjoying myself at weekends.
[ترجمه گوگل]من محیط شاد کار سخت در طول هفته و لذت بردن از خودم در تعطیلات آخر هفته را دوست دارم
[ترجمه ترگمان]من محیط شاد کار را در طول هفته دوست دارم و در تعطیلات آخر هفته از خودم لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He used the medium of radio when he wanted to enlist public support or reassure the citizenry.
[ترجمه گوگل]او زمانی که می خواست حمایت عمومی را جلب کند یا به شهروندان اطمینان دهد از رسانه رادیویی استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]او زمانی که می خواست از رادیو استفاده کند، از رادیو استفاده کرد یا به شهروندان اطمینان خاطر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. My hairdryer has three settings - high, medium and low.
[ترجمه گوگل]سشوار من سه تنظیم دارد - زیاد، متوسط ​​و کم
[ترجمه ترگمان]hairdryer من دارای سه تنظیمات سطح بالا، متوسط و پایین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. A T-shirt can be an excellent medium for getting your message across.
[ترجمه گوگل]یک تی شرت می تواند وسیله ای عالی برای انتقال پیام شما باشد
[ترجمه ترگمان]یک تی شرت می تواند یک وسیله عالی برای دریافت پیام شما باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. I still aim to strike a happy medium between producing football that's worth watching and getting results.
[ترجمه گوگل]من همچنان قصد دارم بین تولید فوتبالی که ارزش دیدن داشته باشد و نتیجه گرفتن، رسانه ای شاد ایجاد کنم
[ترجمه ترگمان]من هنوز قصد دارم تا یک محیط شاد را بین تولید کننده فوتبال که ارزش تماشا کردن و کسب نتیجه را دارد، بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وسیله (اسم)
instrument, handle, recourse, makeshift, organ, appliance, medium, facility, inducement, make-do

واسطه (اسم)
medium, go-between, middleman, inductor

رسانه (اسم)
medium, vehicle

محیط کشت (اسم)
medium

معتدل (صفت)
liberal, modest, moderate, medium, mild, well-proportioned, temperate, middle-of-the-road, pinkish, soft-spoken

نیم پز (صفت)
medium

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

تخصصی

[شیمی] 1- میانگیر، میانی، میانه، بینابین 2- رسانگر، وسیله (ى رساندن ) 3- (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه 4- (هر ماده یا چیزى که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا
[سینما] قالب بیانی - رسانه
[عمران و معماری] متوسط - محیط - واسطه - میانی
[کامپیوتر] رسانه 1. ماده ای که برای ذخیره اطلاعات به کار می رود. دیسکهای مغناطیسی، نوارها و دیسکهای نوری ف نمونه ی رسانه های ذخیره هستند . 2. روشی برای ارائه ی اطلاعات به کار بر کامپیوتر ف بینایی یک رسانه و صوت رسانه ای دیگری است . سیستمهای چند رسانه ای تصویر و صوت را ترکیب می کنند . جمع آن media ( رسانه ها ) است. - وسیله ؛ واسط ؛ رسانه
[برق و الکترونیک] متوسط
[زمین شناسی] متوسط، حد میانه
[بهداشت] محیط کشت
[نساجی] متوسط
[ریاضیات] دنده ی متوسط، رابط، محیط، پیرامون، متوسط، واسطه، وسیله، معتدل، میانجی، رسانه
[خاک شناسی] متوسط
[پلیمر] میانی، رسانه، محیط، متوسط
[آب و خاک] محیط، واسطه، متوسط

انگلیسی به انگلیسی

• means by which something is accomplished; means of expression; channel of communication; middle man, intermediary; substance or environment through which something is affected; broker; psychic (spiritual)
intermediate in size or degree, not to an extreme; mediocre
if something is of medium size, it is neither large nor small.
if something is of a medium colour, it is neither light nor dark.
a medium is the means that you use to communicate or express something; a formal use.
a medium is also a person who claims to communicate with people who are dead.
see also media.

پیشنهاد کاربران

ابزار - وسیله
Medium - restricted theories of translation
نظریه های محدود به ابزار ترجمه
غذایی که درست به اندازه پخته شده .
به جای واژه های "متوسط، مِدیوم" بگوییم "میانه"، به جای واژه های "حداکثر، های" بگوییم "بیشینه" و به جای "حداقل، لُو" بگوییم "کَمینه"
این واژگانی که به گوشتان خورده است بهتر از برابر های انگلیسی و عربی شان نیستند؟
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین میتوان به جای "حداقل" در گفتگو ها گفت "کَمِ کَم، کمِ کمِش" و به جای "حداکثر" بگوییم "زیادِ زیاد، زیاد زیادِش". برای نمونه:
نادرست:حداقل این کار را که میگویم بکنید.
درست تر:کَمِ کَمِش این کار را که میگویم بکنید.
جای دوری نمی رود که از این واژگان بیگانه بکار نبریم!اگر به جای "میانه" بگویید "مِدیوم" کسی به شما نمیگوید که خیلی خَفَن هستید!
بدرود!

متوسط، رسانه
مثال: Television is a popular medium for entertainment.
تلویزیون یک رسانه محبوب برای سرگرمی است.
مِدیُوم یا میدیِم یک پلتفرم نشر الکترونیک آنلاین است که در اوت ۲۰۱۲ توسط بنیان گذار توییتر اوان ویلیامز بنیان نهاده شد. از نظر قانونی این پایگاه متعلق به شرکت مدیوم است. این پلتفرم یک مثال تکامل یافته
...
[مشاهده متن کامل]
از روزنامه نگاری اجتماعی است که در عمل به عنوان یک سرویس میزبانی وبلاگ شناخته می شود و ترکیبی از مجموعه افراد آماتور، حرفه ای، ناشران، نشریات و وبلاگ های رسمی را در بر می گیرد.

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Medium_(website)
( صفت ) : میانگین: متوسط، در وسط یا در نیمه راه ■ ( اسم ) : 1. واسطه: ماده ای که از طریق آن چیزی عمل می کند. 2. محیط کشت: ترکیب مایع یا جامدی که به طور ویژه برای رشد و نگهداری یا انتقال ریزاندامگان ها یا سایر انواع یاخته ها تهیه می شود
در متون علمی به معنای محیط است.
( The sound speed is changed in different media ( mediums.
سرعت صدا در محیط های مختلف تغییر می کند.
متوسط ، معتدل
به تلفظ کلمه خوب دقت کنید 🛑
/ مِدی یِم / ❌
/ می دی یِم / ✅
میانه، متوسط
معنی محیط هم میده مثل
the medium of interest
یعنی محیط مورد نظر
Medium
معتدل، نیم پز، متوسط ، وسیله
ابدار هم معنی میده مثلاmedium steak
گاهی وقتا معنی �حرفه� هم میده. مثلا:
He had gained considerable knowledge of the photographic medium.
artistic medium
ابزارِ بیانِ هنری
a person who says that they can receive messages from people who are dead
کسی که با ارواح ارتباط دارد.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/medium
medium = پیامبر / رسانه / وسیله / واسطه یا میانجی
رسانه یک وسیله انقال دهنده هست . وسیله کارش رسوندنه مثل وسیله نقلیه و کسی یا چیزی رو به جایی یا نزد کسی میبره در واقع میانجی گری میکنه
پیام بر یا پیغام بر هم کارش همینه . وسیله ای هست که پیامی رو از نزد خدا یا ارواح به نزد کس دیگه ای ( مردم ) میبره
...
[مشاهده متن کامل]

در هنر هم medium معنی ( وسیله زبانی یا بیانی ) میده . در واقع هنرمند خودش رو به واسطه هنرش به دیگران بیان میکنه حالا اون وسیله میتونه هر چی باشه سینما یا نقاشی یا ادبیات یا وسائل بیانی دیگه

بستر
medium ( adj ) = moderate ( adj )
به معناهای : متوسط، معتدل، معمولی، میانه
A way of communication
واسطه
متوسط
medium ( زیست شناسی - میکرب شناسی )
واژه مصوب: محیط
تعریف: ← محیط کشت
متوسط ؛ وسیله , روش ؛ نیم پز ( گوشت )
# a medium‑sized book
# a boy of medium height
# Radio is a communication medium
# We use money as a medium of exchange
# They told the story through the medium of dance
# Would you like your steak rare, medium, or well‑done?
Cooked not a little , not a lot
به حد کافی و متوسط پخته شده
واسطه ( برای هر کاری )
cooked not a little not a lot
واسطه روحی یا مدیوم به معنی شخصی با توانایی روحی بالا برای برقراری ارتباط با ارواح و جهان فراطبیعی است
همچنین به کسانی گفته میشه که روح احضار می کنن و یا مثلا جن گیری می کنن
۱. حد متوسط / متوسط
۲. ابزار / وسیله
EXAMPLE : I take a medium size in clothes
من در لباس ها ٬ سایز متوسط می خرم .
میانجی
1 - رسانه
2 - متوسط
3 - محیط
Elastic medium
محیط قابل ارتجاع ( مثل هوا یا آب که حجمش تغییر میکنه با اعمال فشار )
میان دار_ میان گیر_ میانجی_ واسطه
محیط
در الکترومغناطیس
محیط کشت
در شیمی و زیست شناسی
متوسط، رسانه ( جمع: media )
محیط کشت
محیط
در الکترومغناطیس کاربرد دارد
محیط ( در مخابرات )
وسیله
روش
وسیله و واسطه ای برای منحرف ساختن ذهن، رسانه ( دیداری، شنیداری )
در هنر، ابزار کار را می گویند. مانند رنگ روغن یا اکرلیک و. . .
حد متوسط ( در مورد مو و لباس )
1. متوسط
2. رسانه، جمعش میشه media یا mediums به معنی رسانه ها
در شیمی:محلولو محیط معنی می دهد
cooked not a little not a lot
متوسط پخته شده نه خیلی زیاد و نه خیلی کم

واژه ی medium یا مدیُم ریشه در اوستا دارد
cooked not a little, not a lot
متوسط ، سایز متوسط
معتدل
رسانه ( دیداری، شنیداری )
متوسط . نیم پز
واسطه روحی
نیمه پز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥١)

بپرس