فعل ناگذر ( intransitive verb )حالات: meditates, meditating, meditated
• (1)تعریف: to think calmly, deeply, and at length; contemplate, muse, or ponder (sometimes fol. by on or upon). • مترادف: contemplate, ponder, ruminate • مشابه: brood, chew, cogitate, concentrate, mull, muse, reflect, study, think
- He meditated about her complex relationship with him.
[ترجمه گوگل] او در مورد رابطه پیچیده او با او مراقبه کرد [ترجمه ترگمان] در مورد رابطه پیچیده ای با او فکر می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: to engage in a disciplined act of self-forgetful concentration, often under the guidance of a religious rule or master.
- She meditates regularly as part of the Zen discipline.
[ترجمه گوگل] او به طور منظم به عنوان بخشی از رشته ذن مدیتیشن می کند [ترجمه ترگمان] او به عنوان بخشی از رشته ذن به کار می پردازد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )مشتقات: meditatingly (adv.), meditator (n.)
• : تعریف: to intend or plan; think about doing or accomplishing. • مترادف: contemplate • مشابه: cogitate, intend, plan, ponder
- The slave meditated his master's death.
[ترجمه گوگل] غلام در مورد مرگ اربابش فکر کرد [ترجمه ترگمان] برده در فکر مرگ اربابش بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. to meditate war
نقشه ی جنگ در سرپروردن
2. he used to pray and then meditate for hours
او عبادت می کرد و سپس ساعت ها در بحر مکاشفه فرو می رفت.
3. I meditate in order to relax.
[ترجمه Peter Strahm] به منظور ارام شدن تعمق میکنم.
|
[ترجمه گوگل]برای آرامش مدیتیشن می کنم [ترجمه ترگمان]برای استراحت فکر می کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He that can read an meditate will not find his evenings long or life tedious.
[ترجمه گوگل]کسی که می تواند مدیتیشن بخواند، شب هایش طولانی یا زندگی خسته کننده نخواهد بود [ترجمه ترگمان]او که می تواند یک مدیتیشن را بخواند، به مرور زمان یا زندگی خسته کننده او را نخواهد یافت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I try to meditate for half an hour every evening.
[ترجمه Peter Strahm] سعی میکنم هر بعد از ظهر برای نیم ساعت تعمق کنم.
|
[ترجمه گوگل]سعی می کنم هر شب نیم ساعت مدیتیشن کنم [ترجمه ترگمان]من هر شب سعی می کنم نیم ساعت فکر کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He says to Krishna: There are yogis who meditate and yogis who act.
[ترجمه گوگل]او به کریشنا می گوید: یوگی هایی هستند که مراقبه می کنند و یوگی هایی هستند که عمل می کنند [ترجمه ترگمان]به کریشنا می گوید: There هستند که مراقبه و yogis می کنند که عمل می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Slice off one piece of bread and meditate on it.
[ترجمه گوگل]یک تکه نان را برش دهید و روی آن مدیتیشن کنید [ترجمه ترگمان]یک تکه نان بردارید و روی آن تمرکز کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Then I sat down to meditate, with the sacred choral music playing softly in the background.
[ترجمه گوگل]سپس به مدیتیشن نشستم و موسیقی کرال مقدس به آرامی در پس زمینه پخش می شد [ترجمه ترگمان]سپس روی زمین نشستم و در حالی که صدای موسیقی sacred را در پس زمینه شنیده بودم نشستم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Meditate. Live purely. Be quiet. Do your work with mastery. Like the moon, come out from behind the clouds! Shine. Buddha
[ترجمه گوگل]مدیتیشن کنید خالصانه زندگی کن ساکت باش کار خود را با تسلط انجام دهید مثل ماه از پشت ابر بیرون بیا! بدرخشید بودا [ترجمه ترگمان]Meditate فقط زندگی کن ساکت باش کارت رو با تسلط انجام بده مثل ماه، از پشت ابرها بیرون بیا! بدرخش بودا [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. We must meditate on what God has done in our life instead of what we are still waiting on Him to do. Joyce Meyer
[ترجمه گوگل]ما باید در مورد آنچه خدا در زندگی ما انجام داده است، به جای آنچه که هنوز منتظر انجام او هستیم، مراقبه کنیم جویس مایر [ترجمه ترگمان]ما باید در مورد آنچه خداوند در زندگی ما انجام داده است و به جای آن چه ما هنوز در انتظار او هستیم، تمرکز کنیم جویس میر [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Every morning I like to meditate for 20 minutes.
[ترجمه گوگل]هر روز صبح دوست دارم 20 دقیقه مدیتیشن کنم [ترجمه ترگمان]هر روز صبح دوست دارم برای ۲۰ دقیقه مدیتیشن کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Invitations to meditate, his vast colour-soaked canvases are memorable for the sensations evoked in the viewer rather than for their imagery.
[ترجمه گوگل]دعوتها به مراقبه، بومهای رنگارنگ گسترده او بهجای تصوراتشان به خاطر احساساتی که در بیننده برانگیخته میشود به یاد ماندنی است [ترجمه ترگمان]دعوت به مدیتیشن، پرده های عظیم رنگ آمیزی شده او به خاطر احساساتی که در بیننده برانگیخته است، به جای تصویرسازی آن ها، به یاد ماندنی هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. I started to meditate on that verse in relation to my argument with my colleague.
[ترجمه گوگل]در رابطه با بحثی که با همکارم داشتم شروع به تأمل در آن آیه کردم [ترجمه ترگمان]شروع به مدیتیشن در رابطه با بحث خود با هم کار خود کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Do you exercise, bathe, meditate?
[ترجمه گوگل]آیا ورزش می کنید، حمام می کنید، مدیتیشن می کنید؟ [ترجمه ترگمان]تو ورزش می کنی، حموم می کنی، مدیتیشن می کنی؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Can hardened criminals meditate their way to a better future?
[ترجمه گوگل]آیا جنایتکاران سرسخت می توانند راه خود را به سوی آینده ای بهتر مدیتیشن کنند؟ [ترجمه ترگمان]آیا مجرمان سرسخت می توانند راه خود را به سوی آینده ای بهتر هدایت کنند؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
devise, design, machinate, work out, meditate, compass, contrive
سربجیب تفکر فرو بردن (فعل)
meditate
انگلیسی به انگلیسی
• muse; reflect, contemplate; consider a plan of action or intent for the future; do meditative exercises to meditate on something means to think about it carefully and deeply for a long time. if you meditate, you remain in a calm, silent state for a period of time, often as part of a religious training or practice.
پیشنهاد کاربران
کاربر مون لایت درست میگه مدیتنشن معنی میده
مدیتیشن کردن
سبک سنگین کردن
زنخدان به جیب فرو بردن ؛ کنایه از تفکر کردن. مراقبه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از مراقبه کردن و چیزی را چشم داشتن. ( آنندراج ) : زنخدان فروبرد چندی به جیب که بخشنده ، روزی فرستد ز غیب. شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
تَرامِنیتَن/تَرامِنیدَن = از "تَرا" و "منیتن" ( اندیشیدن ) . مَنطقِ پُشت آن این است که شما تمرکزِ "اندیشه" ( منیتن ) خودتان را از "بیرون به درون" ( ترا ) میفرستید.
عمیق فکر کرن با دقت اندیشیدن Think deeply about something کلمه meditation از همین کلمه ریشه می گیرد که به معنای تامل عمیق میباشد
مراقبه کردن ، در خلسه فرو رفتن، تمدد اعصاب کردن، تأمل کردن، اندیشیدن