صفت ( adjective )
مشتقات: meaninglessly (adv.), meaninglessness (n.)
مشتقات: meaninglessly (adv.), meaninglessness (n.)
• : تعریف: empty of meaning or value; purposeless.
• مترادف: empty, insignificant, pointless, purposeless, senseless
• متضاد: meaningful, purposeful, worthwhile
• مشابه: absurd, blank, hollow, inane, inconsequential, negligible, nonsensical, nugatory, piddling, trifling, useless, vain, worthless
• مترادف: empty, insignificant, pointless, purposeless, senseless
• متضاد: meaningful, purposeful, worthwhile
• مشابه: absurd, blank, hollow, inane, inconsequential, negligible, nonsensical, nugatory, piddling, trifling, useless, vain, worthless
- She felt that she was spending her life doing meaningless tasks.
[ترجمه fz.es] اواحساس میکرد که زندگی خودرا صرف انجام کاری بی معنی کرده است.|
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که زندگی خود را صرف انجام کارهای بی معنی می کند[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که زندگی خود را برای انجام کاره ای بی معنی صرف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He said that he loved her, but his words were meaningless to her.
[ترجمه گوگل] می گفت دوستش دارم اما حرفش برایش بی معنی است
[ترجمه ترگمان] او گفت که او را دوست دارد، اما سخنانش برایش بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او گفت که او را دوست دارد، اما سخنانش برایش بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید