فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: means, meaning, meant
حالات: means, meaning, meant
• (1) تعریف: to intend to denote or express.
• مشابه: connote, denote, express, imply, represent, signify
• مشابه: connote, denote, express, imply, represent, signify
- What do you mean by saying you're not satisfied?
[ترجمه راضیه] منظور شما چیه با گفتن اینکه شما خوشنود نیستید؟|
[ترجمه ZEYNAB] منظور شما چیست با گفتن اینکه شما خوشحال یا خوشنود نیستید؟|
[ترجمه محمود] منظورت از "راضی نیستم" چیه ؟|
[ترجمه نیلوفر مرادی] منظورت از اینکه میگی راضی نیستی چیه؟|
[ترجمه ب گنج جو] حرف دلتو رک و پوس کنده بگو. منظورت از عدم رضایت چیه؟|
[ترجمه گوگل] منظورت از اینکه میگی راضی نیستی چیه؟[ترجمه ترگمان] منظورت از این حرف چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When I said "I'm sorry," I meant that I felt sympathy for you.
[ترجمه ب گنج جو] همین که یه کلمه گفتم متاسفم یعنی دلم برات می سوزه، خوبیت رو میخوام.|
[ترجمه گوگل] وقتی گفتم "متاسفم" منظورم این بود که با شما همدردی کردم[ترجمه ترگمان] وقتی گفتم \"متاسفم\"، منظورم این بود که نسبت به تو احساس همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What do you mean by locking your door?
[ترجمه afra844] منظورت از قفل کردن در اتاقت چیه؟|
[ترجمه Me] منظورشما از قفل کردن در چیه؟|
[ترجمه ملیکا] منظورت سما از قفل کردن در چیه ؟|
[ترجمه ب گنج جو] در اتاقت قفله، خوب این چه معنی میده.|
[ترجمه گوگل] منظور شما از قفل کردن درب چیست؟[ترجمه ترگمان] منظورت از قفل کردن در چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of words, to signify.
• مترادف: signify
• مشابه: connote, denote, designate, express, represent, stand for
• مترادف: signify
• مشابه: connote, denote, designate, express, represent, stand for
- The word "tomorrow" means "the day that follows today."
[ترجمه ب گنج جو] فردا یعنی پسین روز، روزی که بعده امروز میاد. فهمیدی؟!|
[ترجمه Jina] کلمه ی فردا یعنی روزی که به دنبال امروز می آیدا|
[ترجمه گوگل] کلمه «فردا» به معنای «روزی است که از امروز می آید»[ترجمه ترگمان] کلمه \"فردا\" یعنی \" روزی که از امروز می آید \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be completely serious and in earnest about (something expressed).
- I meant what I said about quitting, and I've already told my boss.
[ترجمه مهدی] در مورد کنار کشیدن جدی گفتم، و درحال حاضر به رئیسم نیز گفته ام.|
[ترجمه ب گنج جو] قصدم در مورد استعفا همونی بود که گفتم، همینو قبلا به رئیس هم گفتم.|
[ترجمه ساحل براتی] او منظوری ندارد که بع من اون حرف را زد|
[ترجمه ساحل براتی] من در خانواده ام خسیس نیستم|
[ترجمه گوگل] منظورم چیزی بود که در مورد ترک کار گفتم و قبلا به رئیسم گفته بودم[ترجمه ترگمان] منظورم همان چیزی بود که در موردش گفتم و همین الان به رئیسم گفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He always says he hates his sister, but he doesn't really mean it.
[ترجمه مودی] او همیشه میگوید که از خواهرش متنفر است اما واقعا منظوری ندارد ( چیزی در دلش نیست )|
[ترجمه ب گنج جو] همیشه رو زبانشه که از خواهرم متنفرم ولی اینا همش حرفه واقعیت چیزی دیگس.|
[ترجمه ساحل] او همیشه این جمله ای راکه من از خواهرم متنفرم را به زبتن دارد اما در اصل در طور نیست|
[ترجمه گوگل] او همیشه میگوید که از خواهرش متنفر است، اما واقعاً منظورش این نیست[ترجمه ترگمان] او همیشه می گوید از خواهرش نفرت دارد، اما واقعا منظوری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Did you mean it when you said you want a divorce?
[ترجمه شیما] جدی گفتی که میخوای طلاق بگیری؟|
[ترجمه گوگل] وقتی گفتی میخوای طلاق بگیری منظورت این بود؟[ترجمه ترگمان] منظورت این بود که گفتی میخوای طلاق بگیری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to have in mind as a goal, purpose, or plan; intend.
• مترادف: intend
• مشابه: aim, plan, propose, purpose
• مترادف: intend
• مشابه: aim, plan, propose, purpose
- I meant to give her this letter, but I forgot.
[ترجمه سیروس] قصدم دادن نامه به او ( زن ) بود اما فراموش کردم|
[ترجمه غ ع مسجدی] قصد داشتم به دادن این نامه به او اما فراموش کردم ( هرگاه بعد از فعل گذشته meant مصدر با to بیاید به معنی قصد و برنامه ریزی شده است )|
[ترجمه گوگل] می خواستم این نامه را به او بدهم، اما فراموش کردم[ترجمه ترگمان] می خواستم این نامه رو بهش بدم ولی یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I mean to leave next week, so I have plenty to do to get ready.
[ترجمه گوگل] میخواهم هفته آینده را ترک کنم، بنابراین کارهای زیادی برای آماده شدن دارم
[ترجمه ترگمان] ، منظورم اینه که هفته دیگه برم واسه همین یه عالمه کار برای آماده کردن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ، منظورم اینه که هفته دیگه برم واسه همین یه عالمه کار برای آماده کردن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a goal of becoming a doctor, and she fully means to attain it.
[ترجمه گوگل] او هدفی دارد که پزشک شود و کاملاً قصد دارد به آن برسد
[ترجمه ترگمان] او یک هدف دارد که به پزشک تبدیل شود، و او به طور کامل به معنای آن است که به آن دست یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک هدف دارد که به پزشک تبدیل شود، و او به طور کامل به معنای آن است که به آن دست یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He meant to be kind by offering the poor woman money, but she was insulted by the gesture.
[ترجمه گوگل] او با پیشنهاد پول به زن فقیر قصد مهربانی داشت، اما با این اشاره به او توهین شد
[ترجمه ترگمان] منظور او این بود که با پیشنهاد پول زن بیچاره مهربان باشد، اما از این حرکت به او توهین شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منظور او این بود که با پیشنهاد پول زن بیچاره مهربان باشد، اما از این حرکت به او توهین شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to desire and plan for (someone) to do something; intend.
• مترادف: intend
• مترادف: intend
- Do you think she meant me to kiss her?
[ترجمه رقیه] آیا فکر می کنی منظورش بوده که او را ببوسم؟|
[ترجمه غ ع مسجدی] آیا فکر می کنی او قصد داشت که من او را ببوسم ( هرگاه بعد از فعل گذشته meant مصدر با to بیاید به معنی قصد و برنامه ریزی شده است )|
[ترجمه رویا] فکر میکنی او میخاست من ببوسمش؟|
[ترجمه ساحل] فکر میکنی او میخواست من او را ببوسم و با این جمله میخواست که منظورش را به من برساند|
[ترجمه گوگل] فکر میکنی منظورش این بوده که ببوسمش؟[ترجمه ترگمان] فکر می کنی منظورش این بود که من او را ببوسم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The murderer meant the police to believe that the house had been broken into.
[ترجمه شیما] قاتل قصد داشت به پلیس القا کنه که خانه بهم ریخته شده بوده.|
[ترجمه اعتصام الدوله] قاتل قصد داشت به پلیس بقبولاند که هنگام ورود منزل تخریب شده بوده است|
[ترجمه گوگل] منظور قاتل این بود که پلیس باور کند که خانه را شکسته اند[ترجمه ترگمان] قاتل به این معنا بود که پلیس معتقد است که خانه به هم خورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: of a deity or fate, to intend (someone or something) for a particular purpose or end because of possessing special qualities.
• مترادف: destine, intend
• مشابه: fate, make
• مترادف: destine, intend
• مشابه: fate, make
- He was meant for the priesthood.
[ترجمه اعتصام الدوله] او برای کشیشی خلق شده بود|
[ترجمه گوگل] او برای کشیشی در نظر گرفته شده بود[ترجمه ترگمان] منظور او برای کشیش شدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You were meant to play this role, and it will make you a star!
[ترجمه sara] از شما خواسته شد این نقش را بازی کنید و این کار از شما یک ستاره خواهد ساخت!|
[ترجمه اعتصام الدوله] شما برای بازی دراین نقش در نظر گرفته شده بودیدو این نقش شما را تبدیل به یک ستاره می کرد|
[ترجمه گوگل] قرار بود این نقش را بازی کنی و این از تو یک ستاره میسازد![ترجمه ترگمان] شما می خواستید این نقش را بازی کنید، و این کار شما را به یک ستاره تبدیل می کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to cause as a result; to have the effect of.
• مشابه: cause, connote
• مشابه: cause, connote
- The fire means we'll have to find a new home.
[ترجمه گوگل] آتش به این معنی است که ما باید خانه جدیدی پیدا کنیم
[ترجمه ترگمان] آتش به این معنیه که باید یه خونه جدید پیدا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آتش به این معنیه که باید یه خونه جدید پیدا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- For the children, the divorce meant growing up without their father.
[ترجمه گوگل] برای بچه ها، طلاق به معنای بزرگ شدن بدون پدر بود
[ترجمه ترگمان] برای بچه ها، مساله طلاق بدون پدرشان در حال رشد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای بچه ها، مساله طلاق بدون پدرشان در حال رشد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The closing of the factory meant their mother's having to find another job.
[ترجمه اعتصام الدوله] تعطیل شدن کارخانه به این معنا بود که مادرشان مجبور است شغل دیگری دست وپا کند|
[ترجمه گوگل] تعطیلی کارخانه به این معنی بود که مادرشان باید شغل دیگری پیدا کند[ترجمه ترگمان] نزدیک شدن کارخانه به این معنا بود که مادرشان باید شغل دیگری پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to have a certain (specified) degree of significance or importance.
• مشابه: be, represent
• مشابه: be, represent
- The letters from home mean a lot to the soldiers.
[ترجمه گوگل] نامه های خانه برای سربازان معنی زیادی دارد
[ترجمه ترگمان] نامه هایی که از خانه می آید برای سربازان بسیار مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نامه هایی که از خانه می آید برای سربازان بسیار مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The welfare of their foster child meant little to this selfish couple.
[ترجمه گوگل] رفاه فرزند خوانده آنها برای این زوج خودخواه اهمیت چندانی نداشت
[ترجمه ترگمان] رفاه و آسایش بچه their به این زوج خودخواه اهمیت چندانی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفاه و آسایش بچه their به این زوج خودخواه اهمیت چندانی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to have intentions of a (specified) sort.
• مشابه: intend, purpose
• مشابه: intend, purpose
- He often fails in what he hopes to do for others, but there is no doubt that he means well.
[ترجمه اعتصام الدوله] او اغلب در انچه امیدوار بود برای دیگران انجام دهد شکست میخورد ولی تریدی وجود ندارد که نییتش خیر بود|
[ترجمه گوگل] او اغلب در کاری که امیدوار است برای دیگران انجام دهد شکست می خورد، اما شکی نیست که منظورش خوب است[ترجمه ترگمان] او اغلب در آنچه که او امیدوار است برای دیگران انجام دهد شکست می خورد، اما هیچ شکی وجود ندارد که او به خوبی به او کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't think she meant ill by what she did; it was just an accident.
[ترجمه اعتصام] من فکر نمکنم به خاطر عملکرد گذشته اش بیمار شده باشد بیماریش کاملا اتفاقی بود|
[ترجمه گوگل] من فکر نمی کنم منظور او از کاری که انجام داد، بیمار بود این فقط یک تصادف بود[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنم منظور او از کاری که کرده بود بد باشد؛ فقط یک تصادف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: meaner, meanest
حالات: meaner, meanest
• (1) تعریف: ill-tempered or showing malice or lack of kindness.
• مترادف: currish, lowdown, malicious, nasty
• متضاد: good-tempered, kind, nice
• مشابه: bad-tempered, cruel, lousy, low, malevolent, ornery, shoddy, spiteful, ugly, vicious, wicked
• مترادف: currish, lowdown, malicious, nasty
• متضاد: good-tempered, kind, nice
• مشابه: bad-tempered, cruel, lousy, low, malevolent, ornery, shoddy, spiteful, ugly, vicious, wicked
- Be careful of that mean dog next door.
[ترجمه اعتصام] مراقب سگ بدجنس همسایه دیوار به دیوار باش|
[ترجمه گوگل] مواظب اون سگ پست همسایه باش[ترجمه ترگمان] مراقب اون سگ همسایه بغلی باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was mean of those kids to tease you.
[ترجمه گوگل] بدشانسی آن بچه ها بود که تو را اذیت کنند
[ترجمه ترگمان] به این معنی بود که بچه ها سربه سرت می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به این معنی بود که بچه ها سربه سرت می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't be mean to the cat; you're hurting her.
[ترجمه sara] با گربه بد جنس نباش داری بهش اسیب میزنی|
[ترجمه گوگل] با گربه بد نباش تو داری بهش صدمه میزنی[ترجمه ترگمان] برای گربه بدجنس نباش، تو داری به او صدمه می زنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His stepfather was simply a mean man who took pleasure in doling out punishment.
[ترجمه اعتصام] ناپدری اش فقط یک مرد بدجنس بود که از اعمال تبیه ابراز خرسندی میکرد|
[ترجمه گوگل] ناپدری او مردی پست بود که از تنبیه کردن لذت می برد[ترجمه ترگمان] ناپدری ام تنها مردی بود که از تقسیم مجازات لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking generosity and humane feelings for others.
• مترادف: inhumane, petty
• متضاد: beneficent, benevolent, bighearted, generous
• مشابه: base, brutish, cruel, dastardly, grubby, inhuman, little, low, shabby, shoddy, small, small-minded, unkind
• مترادف: inhumane, petty
• متضاد: beneficent, benevolent, bighearted, generous
• مشابه: base, brutish, cruel, dastardly, grubby, inhuman, little, low, shabby, shoddy, small, small-minded, unkind
- Don't look to your miserly uncle to help you; he's always had a mean spirit.
[ترجمه گوگل] به عموی بخیل خود نگاه نکنید تا به شما کمک کند او همیشه روحیه پستی داشت
[ترجمه ترگمان] به عموت نگاه نکن تا کمکت کنه؛ اون همیشه بدجنس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عموت نگاه نکن تا کمکت کنه؛ اون همیشه بدجنس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: inferior, low in quality, or poor in appearance.
• مترادف: base, inferior, low-grade, poor, shabby, wretched
• متضاد: grand
• مشابه: cheap, execrable, grubby, little, low, meager, petty, shoddy, sorry
• مترادف: base, inferior, low-grade, poor, shabby, wretched
• متضاد: grand
• مشابه: cheap, execrable, grubby, little, low, meager, petty, shoddy, sorry
- The peasants lived in mean cottages far from the manor.
[ترجمه گوگل] دهقانان در کلبه های پست و دور از عمارت زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان] کشاورزان در کلبه ها زندگی می کردند و از خانه دور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشاورزان در کلبه ها زندگی می کردند و از خانه دور بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: very small in amount.
• مترادف: meager, scanty, skimpy, slim, small
• متضاد: generous
• مشابه: little, measly, negligible, paltry, piddling, trifling
• مترادف: meager, scanty, skimpy, slim, small
• متضاد: generous
• مشابه: little, measly, negligible, paltry, piddling, trifling
- He's paid only a mean salary.
[ترجمه گوگل] او فقط یک حقوق متوسط پرداخت کرده است
[ترجمه ترگمان] اون فقط حقوق mean رو پرداخت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون فقط حقوق mean رو پرداخت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) excellent; difficult to beat.
• مترادف: fine, terrific, wicked
• متضاد: lousy, poor
• مشابه: excellent, impressive, skillful
• مترادف: fine, terrific, wicked
• متضاد: lousy, poor
• مشابه: excellent, impressive, skillful
- She plays a mean game of chess.
[ترجمه گوگل] او یک بازی بد شطرنج بازی می کند
[ترجمه ترگمان] شطرنج بازی شطرنج بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شطرنج بازی شطرنج بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: something halfway between two extremes.
• مترادف: medium
• مترادف: medium
- Can't you settle on a mean between what you want and what they want?
[ترجمه گوگل] آیا نمیتوانید بین آنچه میخواهید و آنچه آنها میخواهند، حد وسطی قائل شوید؟
[ترجمه ترگمان] نمی توانی به این معنا باشی که چه چیزی را دوست داری و چه چیزی را می خواهند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمی توانی به این معنا باشی که چه چیزی را دوست داری و چه چیزی را می خواهند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the average number or amount, usu. calculated by adding all the values in a distribution and dividing their sum by the number of such values.
• مترادف: arithmetic mean, average
• مترادف: arithmetic mean, average
- The mode is the most frequent score among all the scores, and the mean is the average score.
[ترجمه گوگل] حالت بیشترین امتیاز در بین تمام نمرات است و میانگین امتیاز میانگین است
[ترجمه ترگمان] مد معمول ترین امتیاز در میان تمام امتیازات است و میانگین نمره میانگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مد معمول ترین امتیاز در میان تمام امتیازات است و میانگین نمره میانگین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: moderation.
• مترادف: moderation
• مشابه: golden mean, restraint
• مترادف: moderation
• مشابه: golden mean, restraint
- the ideal of the golden mean
[ترجمه گوگل] ایده آل میانگین طلایی
[ترجمه ترگمان] ایده آل از آن معنی طلایی که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایده آل از آن معنی طلایی که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: being average or in the middle.
• مترادف: intermediate, median, medium, middle, moderate
• مشابه: average, middling, normal, OK, ordinary
• مترادف: intermediate, median, medium, middle, moderate
• مشابه: average, middling, normal, OK, ordinary
- The mean temperature here in the summer is around 86 degrees.
[ترجمه گوگل] میانگین دمای اینجا در تابستان حدود 86 درجه است
[ترجمه ترگمان] دمای میانگین در تابستان حدود ۸۶ درجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دمای میانگین در تابستان حدود ۸۶ درجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید