mayor

/ˈmeɪər//meə/

معنی: شهردار
معانی دیگر: شهردار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: mayoral (adj.), mayorship (n.)
• : تعریف: the chief official of a village, town, or city.

جمله های نمونه

1. the mayor and corporation
شهردار و انجمن شهر

2. the mayor and his cohorts
شهردار و دار و دسته اش

3. the mayor has asked the people to save water
شهردار از مردم خواسته است که در (مصرف) آب امساک کنند.

4. the mayor pledged to clean up the city
شهردار قول داد شهر را از عوامل ناباب پاک کند.

5. the mayor promised to give the city a face lifting
شهردار قول داد که ظاهر بهتری به شهر بدهد.

6. the incoming mayor
شهردار آینده

7. the ineffective mayor
شهردار بی عرضه (نالایق)

8. a race for mayor
رقابت برای شهردار شدن

9. he served as mayor for seven years
او هفت سال شهردار بود (در سمت شهردار خدمت کرد).

10. the office of mayor
شغل شهرداری،مقام شهردار

11. they boomed him for mayor
از او برای شغل شهرداری سخت حمایت کردند.

12. he was officially installed as mayor
او رسما به عنوان شهردار منصوب شد.

13. in his official capacity as mayor
در مقام رسمی خود به عنوان شهردار

14. the man he had fingered for mayor
مردی که او برای سمت شهردار معرفی کرده بود

15. a reception in honor of the new mayor
پذیرایی به افتخار شهردار جدید

16. upon the ordinance of his excellency the mayor
بنا به فرمایش جناب شهردار

17. to put the problem of parking before the mayor
مسئله ی پارکینگ را با شهردار در میان گذاشتن

18. the mountaineers sent an envoy to negociate with the mayor
کوه نشینان نماینده ای فرستادند تا با شهردار مذاکره کند.

19. The mayor leaned over backward to avoid the appearance of nepotism.
[ترجمه گوگل]شهردار به عقب خم شد تا از ظاهر خویشاوندی جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]شهردار به عقب خم شد تا از قیافه nepotism بپرهیزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. My uncle was the mayor of Memphis.
[ترجمه گوگل]عموی من شهردار ممفیس بود
[ترجمه ترگمان] عموم شهردار \"ممفیس\" بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The mayor wore his chain of office.
[ترجمه گوگل]شهردار زنجیر دفتر خود را پوشید
[ترجمه ترگمان]شهردار زنجیری خود را به دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The mayor laid the cornerstone of the new library.
[ترجمه گوگل]شهردار سنگ بنای کتابخانه جدید را گذاشت
[ترجمه ترگمان]شهردار سنگ بنای کتابخانه جدید گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The Mayor recited to the Queen a long and tedious speech of welcome.
[ترجمه گوگل]شهردار یک سخنرانی طولانی و خسته کننده را برای ملکه خواند
[ترجمه ترگمان]شهردار برای خوش آمد گویی طولانی و خسته کننده ای به ملکه گفت: خوش آمدید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He's going to be sworn in as Mayor next week.
[ترجمه گوگل]او قرار است هفته آینده به عنوان شهردار سوگند یاد کند
[ترجمه ترگمان]قرار است هفته بعد به عنوان شهردار سوگند یاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شهردار (اسم)
provost, burgomaster, mayor, municipality

انگلیسی به انگلیسی

• elected official acting as executive head of a town or city
the mayor of a town is the person who has been elected to lead and to represent it for a year.

پیشنهاد کاربران

شهردار
مثال: The mayor announced new plans for the city.
شهردار برنامه های جدیدی برای شهر اعلام کرد.
شهردار
City Manager
رئیس شهرداری
شهر دار یا کسی که روی شهر تسلط دارد

بپرس