maximal

/ˈmæksəml̩//ˈmæksɪml̩/

معنی: بیشین، وابسته به ضرب المثل، وابسته به حداکثر
معانی دیگر: بیشترین، حداکثر، بیشینه، بالاترین حد، مهینه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: maximally (adv.)
• : تعریف: of, pertaining to, or being a maximum.
متضاد: minimal
مشابه: maximum, supreme, ultimate

جمله های نمونه

1. Forty degrees centigrade is the maximal temperature at which this chemical reaction will occur.
[ترجمه گوگل]چهل درجه سانتیگراد حداکثر دمایی است که در آن این واکنش شیمیایی رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]چهل درجه سانتی گراد بیش ترین حرارتی است که در آن واکنش شیمیایی رخ خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She obtained maximal benefit from the course.
[ترجمه گوگل]او حداکثر سود را از دوره به دست آورد
[ترجمه ترگمان]او بیش ترین فایده را از این درس به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Salespeople require goals set for them with maximal clarity and hold high expectations for recognition for their accomplishments.
[ترجمه گوگل]فروشندگان به اهدافی نیاز دارند که با حداکثر وضوح برای آنها تعیین شود و انتظارات بالایی برای به رسمیت شناختن دستاوردهایشان دارند
[ترجمه ترگمان]فروشنده ها به اهداف تعیین شده برای آن ها با حداکثر وضوح و حفظ انتظارات بالا برای به رسمیت شناختن دستاوردهای آن ها، نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Although it is controversial, evidence suggests that maximal water impermeability of the distal nephron requires that glucocorticoid be present.
[ترجمه گوگل]اگرچه بحث برانگیز است، شواهد نشان می دهد که حداکثر نفوذ ناپذیری نفرون دیستال در آب مستلزم وجود گلوکوکورتیکوئید است
[ترجمه ترگمان]اگرچه این موضوع بحث برانگیز است، اما شواهد نشان می دهند که حداکثر impermeability آبی of دوربرد به آن نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Then compare the maximal profits on each subset, and choose one with the highest profits.
[ترجمه گوگل]سپس حداکثر سود را در هر زیر مجموعه مقایسه کنید و یکی را با بیشترین سود انتخاب کنید
[ترجمه ترگمان]سپس حداکثر سود را در هر زیر مجموعه مقایسه کنید و یکی را با بالاترین سود انتخاب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. When antidiuretic hormone is present to a maximal degree, urine concentration is high.
[ترجمه گوگل]هنگامی که هورمون ضد ادرار به حداکثر درجه وجود دارد، غلظت ادرار بالا است
[ترجمه ترگمان]هنگامی که هورمون antidiuretic به مقدار حداکثر وجود دارد، غلظت ادرار بالا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The visitors' seats are angled strategically for maximal view.
[ترجمه گوگل]صندلی‌های بازدیدکنندگان برای حداکثر دید، زاویه‌ای استراتژیک دارند
[ترجمه ترگمان]صندلی ها از نظر استراتژیک به نظر استراتژیک می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Maximal thecal sac compression due to hematoma occurred at an adjacent, nondecompressed level in 28% of patients.
[ترجمه گوگل]حداکثر فشرده‌سازی کیسه‌های موضعی ناشی از هماتوم در سطح مجاور و غیر فشرده در 28 درصد بیماران رخ داد
[ترجمه ترگمان]فشرده سازی کیسه صفرا به علت hematoma در سطح مجاور و nondecompressed در ۲۸ % از بیماران رخ داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It proposes relation between dynamic visual field and maximal safety driving speed.
[ترجمه گوگل]این رابطه بین میدان دید پویا و حداکثر سرعت رانندگی ایمنی را پیشنهاد می کند
[ترجمه ترگمان]این مدل رابطه بین میدان دیداری پویا و حداکثر سرعت حرکت ایمنی را پیشنهاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Objective The clinical effects of maximal dose glyburide therapy in markedly symptomatic patients with NIDDM were further evaluated.
[ترجمه گوگل]هدف: اثرات بالینی حداکثر دوز درمانی گلیبورید در بیماران با علامت قابل توجهی مبتلا به NIDDM بیشتر مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]هدف اثرات بالینی of glyburide dose در بیماران symptomatic به طور قابل ملاحظه ای مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It takes several weeks for the treatment to have maximal effect.
[ترجمه گوگل]چندین هفته طول می کشد تا درمان حداکثر اثر را داشته باشد
[ترجمه ترگمان]چندین هفته طول می کشد تا درمان بیش ترین تاثیر را داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Specimens taken at various levels in the colon showed a microscopic colitis that was maximal in the transverse colon.
[ترجمه گوگل]نمونه های گرفته شده در سطوح مختلف در کولون کولیت میکروسکوپی را نشان دادند که حداکثر در کولون عرضی بود
[ترجمه ترگمان]نمونه ها در سطوح مختلف در کلون، یک colitis میکروسکوپی را نشان دادند که maximal در the عرضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Viewed from the perspective of potential development, the point of initial emergence represents the point of maximal unfolding.
[ترجمه گوگل]از منظر توسعه بالقوه، نقطه ظهور اولیه نشان دهنده نقطه آشکار شدن حداکثر است
[ترجمه ترگمان]با نگاه از دیدگاه توسعه بالقوه، نقطه ظهور اولیه نشان دهنده نقطه حداکثر جریان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Those patients who present with metastatic disease and are treated with maximal endocrine treatment will have a median survival of 36 months.
[ترجمه گوگل]بیمارانی که با بیماری متاستاتیک مراجعه می کنند و با حداکثر درمان غدد درون ریز تحت درمان قرار می گیرند، میانگین بقای 36 ماهه خواهند داشت
[ترجمه ترگمان]آن بیمارانی که با یک بیماری metastatic حضور دارند و با حداکثر درمان غدد درون ریز درمان می شوند، زنده ماندن میانه ۳۶ ماه را خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In heavy experimental infections the most severe signs have appeared at 6-12 weeks after infection when egg-laying is maximal.
[ترجمه گوگل]در عفونت‌های آزمایشی سنگین، شدیدترین علائم در 12-6 هفته پس از عفونت ظاهر می‌شوند که تخم‌گذاری حداکثر است
[ترجمه ترگمان]در عفونت های آزمایشی شدید، شدیدترین نشانه ها در ۶ تا ۱۲ هفته پس از عفونت ظاهر شده اند که تخم گذاری در آن حداکثر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیشین (صفت)
major, maximum, maximal

وابسته به ضرب المثل (صفت)
maximal

وابسته به حداکثر (صفت)
maximal

تخصصی

[فوتبال] حداکثر
[ریاضیات] ماکسیمال

انگلیسی به انگلیسی

• greatest, most, utmost, highest; associated with a maximum

پیشنهاد کاربران

بیشینانه: مثل بیشین/بیشینه. معنی آن با بیشینه در این فرق می کند که محدود به شرایط خاص است.
معادل رسمی برای ماکسیمم و ماکسیمال را بیشین و بیشینه گذاشته اند احتمالاً با این تصور که بیشینه را بیش اینه می خوانند ولی همه بیشین ه می خوانند و عملاً معادل بیشین در نظر می گیرند.
خانه ٔ پر . [ ن َ / ن ِ ی ِ پ ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حداکثر. چون :خانه پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است.
حداکثری

بپرس