materialize

/məˈtɪriəˌlaɪz//məˈtɪərɪəlaɪz/

معنی: جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن
معانی دیگر: تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: materializes, materializing, materialized
(1) تعریف: to take bodily shape and form; come into physical existence.
متضاد: disappear, evanesce, evaporate, vanish
مشابه: appear, emerge, form, loom, rise

- There was nothing there, and then suddenly the alien materialized before our eyes.
[ترجمه گوگل] هیچ چیز آنجا نبود و ناگهان بیگانه جلوی چشمان ما ظاهر شد
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز آنجا نبود، و بعد ناگهان آن موجود فضایی جلوی چشم ما ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become fact; be realized.
مترادف: come to pass
متضاد: vanish
مشابه: happen, occur, take place

- It was her plan to become a novelist, but her hopes never materialized.
[ترجمه اسماعیل کریمی] نقشه ی او این بود که رمان نویس شود اما امیدهای او هرگز جامه ی عمل به خود نپوشاند/صورت خارجی به خود نگرفت
|
[ترجمه گوگل] این برنامه او بود که رمان نویس شود، اما امیدهای او هرگز محقق نشد
[ترجمه ترگمان] این نقشه او بود که یک رمان نویس شود، اما امیدهای او هرگز آشکار نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: materialization (n.)
(1) تعریف: to give shape or form to.
مترادف: actualize, realize, substantiate
مشابه: accomplish, achieve, attain, concretize, effect

(2) تعریف: to endow with material attributes.
مترادف: incorporate
مشابه: incarnate, objectify, personify, reify

جمله های نمونه

1. my plans did not materialize
نقشه های من تحقق نیافت.

2. his idea of becoming a writer did not materialize
نقشه ی نویسنده شدن او تحقق نیافت.

3. A rebellion by radicals failed to materialize.
[ترجمه گوگل]شورشی توسط رادیکال ها محقق نشد
[ترجمه ترگمان]شورش از سوی تندروها نتوانست جامه عمل بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I don't think her idealistic plans will ever materialize.
[ترجمه گوگل]فکر نمی‌کنم برنامه‌های آرمان‌گرایانه او هرگز محقق شود
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم نقشه های خیالی او همیشه وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The money we had been promised failed to materialize .
[ترجمه گوگل]پولی که به ما وعده داده شده بود محقق نشد
[ترجمه ترگمان]پولی که ما قول داده بودیم، اتفاق نیفتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He claimed that he could make ghosts materialize.
[ترجمه گوگل]او ادعا کرد که می تواند ارواح را به واقعیت تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]او ادعا می کرد که می تواند اشباح را ظاهر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Their much vaunted reforms did not materialize.
[ترجمه گوگل]اصلاحات بسیار تحسین شده آنها محقق نشد
[ترجمه ترگمان]اصلاحات much آن ها تحقق نیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Our plans did not materialize.
[ترجمه گوگل]برنامه های ما عملی نشد
[ترجمه ترگمان]برنامه های ما از بین نرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I don't think his plans will ever materialize.
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم برنامه های او هرگز عملی شود
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم نقشه هاش هیچ وقت دوباره ظاهر بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Whether or not a fourth Odyssey will materialize depends on factors beyond my control.
[ترجمه گوگل]اینکه آیا ادیسه چهارم محقق خواهد شد یا نه به عواملی بستگی دارد که خارج از کنترل من هستند
[ترجمه ترگمان]این که آیا یک Odyssey چهارم تحقق خواهد یافت، بستگی به عواملی فراتر از کنترل من دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If that return failed to materialize, they would have to dip into their own budgets to repay the loan.
[ترجمه گوگل]اگر این بازده محقق نمی شد، آنها باید برای بازپرداخت وام خود در بودجه خود فرو می رفتند
[ترجمه ترگمان]اگر آن بازگشت موفق نشود، آن ها باید برای بازپرداخت این وام به بودجه های خود متوسل شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The train failed to materialize .
[ترجمه گوگل]قطار موفق نشد
[ترجمه ترگمان]قطار نتوانست جامه عمل بپوشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The promised recovery failed to materialize and unemployment kept on rising.
[ترجمه گوگل]بهبود وعده داده شده محقق نشد و بیکاری همچنان در حال افزایش بود
[ترجمه ترگمان]بهبود وعده داده شده نتوانست عملی شود و بیکاری همچنان در حال افزایش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The radical overhaul of press legislation did not materialize.
[ترجمه گوگل]بازنگری اساسی در قانون مطبوعات محقق نشد
[ترجمه ترگمان]اصلاحات اساسی در قوانین مطبوعات تحقق نیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جامه عمل بخود پوشیدن (فعل)
materialize

مادی کردن (فعل)
materialize

صورت خارجی بخود گرفتن (فعل)
materialize

انگلیسی به انگلیسی

• realize; appear suddenly; become reality, become real; cause to appear, produce; regard as matter (also materialise)
if a possible event materializes, it actually happens.

پیشنهاد کاربران

درست از آب در آمدن ( نقشه )
معنای دوستان:
جامه عمل بخود پوشیدن - عملی شدن - عینیت یافتن - محقق شدن - تحقق یافتن
💠 Iran Could Soon Be Flying Russia's Su - 35 Flanker - E Fighter Jet
. . . The Su - 35 is just a heavily upgraded derivative of the Su - 27 aircraft ( NATO reporting name "Flanker" ) and was originally intended for export. However, it has been in service with the Russian Air Force since 2014 and made its first combat deployment in Syria in 2015 – where it was employed to provide cover for other Russian aircraft on bombing missions.
...
[مشاهده متن کامل]

Designated the "Flanker - E" by NATO, this “4 generation" fighter has proven itself to be a very capable foe to current U. S. aircraft, including the F - 15 Eagle, the F/A - 18 Super Hornet, and even the F - 35 Lightning II. The aircraft was initially developed as an export model of the Su - 27.
Several nations have been listed as potential operators including Algeria, Egypt, India, and the United Arab Emirates. However, sales of the Su - 35 to those countries haven't materialized.

ظاهر شدن
the West hastened to materialize Israel’s vision of a world without Hamas resistance fighters
{جهان} غرب تحقق یافتن دیدگاه اسرائیل درباره یک جهان عاری از رزمندگان مقاومت حماس را تسریع کرد.
عملی شدن
به مرحله عمل درآمدن
واقعیت یافتن
عملیاتی شدن
To appear
To appear in bodily or physical form

عینیت یافتن، به وقوع پیوستن، محقق شدن، واقعیت یافتن، جامه عمل پوشیدن
بوجود آمدن یا بوجود آوردن

بپرس