اسم ( noun )
• (1) تعریف: anything used for constructing or making something else.
• مترادف: stuff
• مشابه: component, constituent, ingredient, matter, medium, raw material, substance
• مترادف: stuff
• مشابه: component, constituent, ingredient, matter, medium, raw material, substance
- Materials such as limestone, marble, and glass were used in vast amounts to build the cathedral.
[ترجمه گوگل] برای ساخت کلیسای جامع از مصالحی مانند سنگ آهک، سنگ مرمر و شیشه استفاده شده است
[ترجمه ترگمان] مواد مانند سنگ آهک، مرمر و شیشه در مقادیر وسیعی برای ساخت کلیسا استفاده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواد مانند سنگ آهک، مرمر و شیشه در مقادیر وسیعی برای ساخت کلیسا استفاده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A lot of the material purchased for the construction project was never used.
[ترجمه گوگل] بسیاری از مواد خریداری شده برای پروژه ساخت و ساز هرگز استفاده نشد
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی از مواد خریداری شده برای پروژه ساخت وساز هرگز مورد استفاده قرار نگرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی از مواد خریداری شده برای پروژه ساخت وساز هرگز مورد استفاده قرار نگرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: cloth or fabric.
• مترادف: cloth, fabric, textile
• مشابه: piece goods, tapestry, yard goods
• مترادف: cloth, fabric, textile
• مشابه: piece goods, tapestry, yard goods
- She's bought all the material to make her wedding dress.
[ترجمه گوگل] او همه وسایل را برای درست کردن لباس عروسش خریده است
[ترجمه ترگمان] او تمام مواد لازم را برای تهیه لباس عروسی خریداری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تمام مواد لازم را برای تهیه لباس عروسی خریداری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: any group of ideas, sources, data, or the like that can be used to create a larger work.
• مترادف: data, documentation, fodder, statistics
• مشابه: information, notes, raw material
• مترادف: data, documentation, fodder, statistics
• مشابه: information, notes, raw material
- She gathered material for her novel by reading newspapers from the 1920s.
[ترجمه گوگل] او با خواندن روزنامه های دهه 1920 مطالبی را برای رمانش جمع آوری کرد
[ترجمه ترگمان] او با خواندن روزنامه از دهه ۱۹۲۰، مطالبی را برای رمان او جمع آوری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با خواندن روزنامه از دهه ۱۹۲۰، مطالبی را برای رمان او جمع آوری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: important or relevant.
• مترادف: important, significant, substantial, substantive
• متضاد: immaterial, irrelevant
• مشابه: concrete, consequential, pertinent, profound, relevant, vital, weighty
• مترادف: important, significant, substantial, substantive
• متضاد: immaterial, irrelevant
• مشابه: concrete, consequential, pertinent, profound, relevant, vital, weighty
- The constant presence of loved ones made a material difference in the patient's recovery.
[ترجمه گوگل] حضور همیشگی عزیزان در بهبودی بیمار تفاوت مادی داشت
[ترجمه ترگمان] حضور مداوم عزیزان، تفاوت مادی را در بهبودی بیمار ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حضور مداوم عزیزان، تفاوت مادی را در بهبودی بیمار ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of or pertaining to the physical or tangible.
• مترادف: corporeal, earthly, physical, secular, temporal, worldly
• متضاد: immaterial, intangible, nonmaterial, spiritual
• مشابه: carnal, concrete, mundane, palpable, phenomenal, substantive, tangible, terrestrial
• مترادف: corporeal, earthly, physical, secular, temporal, worldly
• متضاد: immaterial, intangible, nonmaterial, spiritual
• مشابه: carnal, concrete, mundane, palpable, phenomenal, substantive, tangible, terrestrial
- A priest must be concerned with both the material and the spiritual realms in order to be of service.
[ترجمه گوگل] یک کشیش باید هم به عرصه مادی و هم به قلمرو معنوی توجه داشته باشد تا بتواند خدمت کند
[ترجمه ترگمان] یک کشیش باید هم به مادی و هم قلمرو روحانی مربوط باشد تا بتواند خدمت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک کشیش باید هم به مادی و هم قلمرو روحانی مربوط باشد تا بتواند خدمت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in law, relevant to the issues of a case.
• مشابه: evidential, pertinent, relevant, to the point
• مشابه: evidential, pertinent, relevant, to the point
- The witness held back information that was material to the case.
[ترجمه گوگل] شاهد اطلاعاتی را که برای پرونده مهم بود، پنهان کرد
[ترجمه ترگمان] شاهد اطلاعات مربوط به این پرونده را بر عهده داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاهد اطلاعات مربوط به این پرونده را بر عهده داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید