اسم ( noun )مشتقات: matchmaking (adj.), matchmaking (n.)
• (1)تعریف: a person who introduces men and women to each other in the hope that they will marry.
• (2)تعریف: someone who arranges athletic matches, esp. wrestling or boxing competitions.
جمله های نمونه
1. Some friends played matchmaker and had us both over to dinner.
[ترجمه آرشید] بعضی از دوستان خواستند بین ما وصلت ایجاد کنند و ما را برای شام دعوت کردند
|
[ترجمه گوگل]بعضی از دوستان خواستگاری کردند و هر دوی ما را برای شام گذاشتند [ترجمه ترگمان]بعضی از دوستان با یک دلال ازدواج کردن و هر دو را برای شام دعوت کرده بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Kirstein was an artistic matchmaker in the manner of Diaghilev, bringing together choreographers, composers and visual artists.
[ترجمه گوگل]کرشتاین یک خواستگار هنری به شیوه دیاگیلف بود که طراحان رقص، آهنگسازان و هنرمندان تجسمی را گرد هم می آورد [ترجمه ترگمان]Kirstein یک matchmaker هنری به سبک of بود که choreographers، آهنگسازان و هنرمندان تجسمی را گرد هم می آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. A Washington matchmaker who links celebrities with charity work, it took Viator no time to imagine the perfect campaign.
[ترجمه گوگل]یک خواستگار واشنگتن که افراد مشهور را با کارهای خیریه مرتبط می کند، Viator زمان زیادی را صرف تصور کمپین عالی نکرد [ترجمه ترگمان]یک دلال ازدواج در واشنگتن که افراد مشهور را با کاره ای خیریه ارتباط می دهد، زمان کافی برای فکر کردن به تبلیغات کامل را ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. In trying to play matchmaker and kill two birds with one stone, I nearly annihilated three.
[ترجمه گوگل]در تلاش برای بازی کردن و کشتن دو پرنده با یک سنگ، تقریباً سه پرنده را نابود کردم [ترجمه ترگمان]در حالی که سعی می کردم با یک سنگ ازدواج کنم و دو پرنده را با یک سنگ بکشم، نزدیک بود سه پرنده را از بین ببرم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. But at that time, the matchmaker arranged us to meet at a park.
[ترجمه گوگل]اما در آن زمان خواستگار ما را قرار داد تا در یک پارک با هم ملاقات کنیم [ترجمه ترگمان]اما در آن زمان، دلال matchmaker ما را برای ملاقات در یک پارک مرتب کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Take that music is a matchmaker, beautiful musical note, one people spreading human being as, use wisdom to create boundless value.
[ترجمه گوگل]در نظر بگیرید که موسیقی یک خواستگاری، نت موسیقی زیبا است، مردمی که انسان را گسترش می دهند، از خرد برای ایجاد ارزش بی حد و حصر استفاده می کنند [ترجمه ترگمان]در نظر بگیرید که این موسیقی یک matchmaker، یک یادداشت موزیکال زیبا، یک انسان است که انسان را گسترش می دهد، و از خرد برای ایجاد ارزش بی حد استفاده می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The receptionist was a real matchmaker.
[ترجمه گوگل]مسئول پذیرش یک خواستگار واقعی بود [ترجمه ترگمان]The یه دلال ازدواج واقعی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Condor simplifies job submission by acting as a matchmaker of ClassAds.
[ترجمه گوگل]Condor با عمل به عنوان یک خواستگار ClassAds، ارائه شغل را ساده می کند [ترجمه ترگمان]Condor واگذاری کار را به عنوان یک matchmaker از ClassAds تسهیل می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. What a fine matchmaker Mrs. Wang had turned out to be!
[ترجمه گوگل]خانم وانگ چه خواستگار خوبی شده بود! [ترجمه ترگمان]عجب ازدواج خوبی بود خانم ونگ برگشته بود! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Matchmaker No problem. I have an idea.
[ترجمه گوگل]خواستگار مشکلی نیست من یه نظری دارم [ترجمه ترگمان] مشکلی نیست من یه فکری دارم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Rose : Ms. Matchmaker, Herb and I just aren't written in the stars.
[ترجمه گوگل]رز: خانم خواستگار، من و هرب در ستاره ها نوشته نشده ایم [ترجمه ترگمان]رز: خانم matchmaker، هرب و من فقط توی ستاره ها written [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. February 2 is perhaps the best matchmaker in this world, "leap year" 1 Let us believe in this.
[ترجمه گوگل]2 فوریه شاید بهترین خواستگار در این جهان است، "سال کبیسه" 1 اجازه دهید به این باور داشته باشیم [ترجمه ترگمان]۲ فوریه شاید بهترین خواستگار در این دنیا باشد، \"سال کبیسه\" ۱ بگذارید این را باور کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Matchmaker, can you match my daughter with a nice young man?
[ترجمه گوگل]خواستگار، آیا می توانی دخترم را با یک مرد جوان خوب جور کنی؟ [ترجمه ترگمان]matchmaker، میتونی با دختر من ازدواج کنی با یه مرد جوان خوب؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The matchmaker has been an important member of Jewish communities for centuries.
[ترجمه گوگل]خواستگار برای قرن ها یکی از اعضای مهم جوامع یهودی بوده است [ترجمه ترگمان]این matchmaker برای قرن ها یکی از اعضای مهم جوامع یهودی بوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
دلال یا دلاله ازدواج (اسم)
matchmaker
انگلیسی به انگلیسی
• one who arranges marriages by finding partners who are suitable for each other; one who sets up matches between comparable contestants (sports) a matchmaker is someone who tries to encourage other people they know to form relationships or to get married. one who arranges marriages for others
پیشنهاد کاربران
راوی کسی که دو طرف ازدواج را با هم آشنا می ند.
همتایاب یابنده مشتری یابنده تأمین کننده
در حوزه ورزش: ترتیب دهنده مسابقه
( قوادة ) قوادة. [ ق َ دَ ] ( ع ص ) زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. ( برهان ) . رجوع به قَوّادة شود. قوادة. [ ق َوْ وا دَ ] ( ع ص ) زن قواد. و در فارسی بدون تشدید واو بکار رود بمعنی زن جاکش یعنی آنکه برای مردان زن فاحشه آورد. ( از ناظم الاطباء ) . رجوع به قواد شود. ... [مشاهده متن کامل]
جاکش
با سلام، در انتهای معانی این کلمه، نوشتید کبریت ساز در حالی کبریت ساز سر هم نیستش یعنی Match maker ممنون میشم تصحیح بفرمایین.
جاکش . دیوث . هم رسانی زن و مرد . در آمریکا بیشتر به کسانیکه زن برای مردها تهیه می کنند
لنبان. [ لَم ْ ] ( ص ، اِ ) زنی را گویند که از قحبگی و فاحشگی گذشته به قیادت و قوادگی مشغول باشد. یعنی کنیزها و دخترخانها به هم رساند و به قحبگی اندازد. ( برهان ) . صاحب آنندراج گوید: لنبان ترکیبی است از لَن به معنی آلت تناسل رجال و دیگر بان که افاده معنی محافظ و نگهبان و مراقب کند : ... [مشاهده متن کامل]
ملامتشان مرا میداشت گفتی چو مهمانی به بنگاه عروسان به خود گفتم عجب نبود که نفرت کنند از صحبت لنبان لبیبان. نزاری.
[اسم فاعل] فرد معرف دو نفر بهم ( جهت آشنایی بیشتر و ازدواج ) ، همسریاب A: He suggested we both have lunch next week B: That would be great. I'd be the matchmaker
دلّاله، زوج یاب
زوج یاب، همسریاب، وصلت ساز، معرف ازدواج
دلال ازدواج
Noun - countable : همسریاب کسی که تلاش می کند برای دیگران، همسری مناسب پیدا کند. مثلا در ایران عموما این کار را خانمها ( مانند: مادر، خواهر ، مادربزرگ ها و . . . . ) انجام می دهند. Marriage broker
همسریاب
واسطه ازدواج - واسطه امر خیر کسی که تلاش میکنه واسطه ازدواج دیگران بشه