اسم ( noun )
• (1) تعریف: a piece of material, esp. a strong carpet fabric such as wool, that is used as a covering to protect a floor or other surface.
• مشابه: carpet
• مشابه: carpet
• (2) تعریف: a small piece of material that is placed under vases, dishes, or the like and used as a protective covering or decoration.
• (3) تعریف: a pad that is placed on the floor to protect athletes such as gymnasts or wrestlers.
• (4) تعریف: a thick or dense mass of tangled hair, fur, or the like.
• مشابه: carpet, snarl, tangle
• مشابه: carpet, snarl, tangle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: mats, matting, matted
حالات: mats, matting, matted
• (1) تعریف: to cover with a mat or mats.
• (2) تعریف: to cover with or transform into a tangled mass.
• مشابه: tangle
• مشابه: tangle
- An overgrowth of weeds matted the garden.
[ترجمه گوگل] رشد بیش از حد علف های هرز باغ را مات کرد
[ترجمه ترگمان] علف های هرز در باغ سبز شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علف های هرز در باغ سبز شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become an interwoven, tangled mass.
• مشابه: tangle
• مشابه: tangle
- Her hair mats easily.
[ترجمه گوگل] موهایش به راحتی زیرانداز می شود
[ترجمه ترگمان] موهایش به راحتی تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موهایش به راحتی تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a piece of cardboard or other stiff material that acts as a frame for a picture or as a border between a picture and its frame.
- I'm trying to choose a color for the mat that will go well with the colors in the watercolor.
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم رنگی را برای حصیر انتخاب کنم که با رنگ های موجود در آبرنگ هماهنگ باشد
[ترجمه ترگمان] من سعی می کنم یک رنگ برای پادری انتخاب کنم که با رنگ های موجود در the به خوبی حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من سعی می کنم یک رنگ برای پادری انتخاب کنم که با رنگ های موجود در the به خوبی حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: mats, matting, matted
حالات: mats, matting, matted
• : تعریف: to provide (a picture) with a decorative, usu. cardboard border; frame with a mat.
- I bought a lovely print at the art fair, but I haven't had it matted and framed yet.
[ترجمه گوگل] من یک چاپ دوست داشتنی در نمایشگاه هنری خریدم، اما هنوز آن را مات و قاب نکرده ام
[ترجمه ترگمان] من یک اثر انگشت قشنگ را در نمایشگاه هنر خریدم، اما هنوز سر جایش خشک و قاب نشده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یک اثر انگشت قشنگ را در نمایشگاه هنر خریدم، اما هنوز سر جایش خشک و قاب نشده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم و ( noun, verb, adjective )
• : تعریف: variant of matte.