فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: masterminds, masterminding, masterminded
حالات: masterminds, masterminding, masterminded
• : تعریف: to cleverly plan and supervise the development of.
• مترادف: engineer
• مشابه: develop, direct, execute, head, innovate, invent, lead, manage, oversee, run, supervise
• مترادف: engineer
• مشابه: develop, direct, execute, head, innovate, invent, lead, manage, oversee, run, supervise
- The army leaders masterminded the plot to depose the president.
[ترجمه گوگل] رهبران ارتش نقشه برکناری رئیس جمهور را طراحی کردند
[ترجمه ترگمان] رهبران ارتش طرح عزل رئیس جمهور را طراحی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رهبران ارتش طرح عزل رئیس جمهور را طراحی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was she who masterminded the plan to free the laboratory animals.
[ترجمه گوگل] این او بود که نقشه آزادسازی حیوانات آزمایشگاهی را طراحی کرد
[ترجمه ترگمان] او بود که نقشه را طراحی کرد تا حیوانات آزمایشگاهی را آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بود که نقشه را طراحی کرد تا حیوانات آزمایشگاهی را آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a clever and intelligent person, esp. one who develops and directs plans, projects, or the like.
• مترادف: ace, expert, genius, master, pro, whiz, wizard
• مشابه: virtuoso
• مترادف: ace, expert, genius, master, pro, whiz, wizard
• مشابه: virtuoso
- We consider her the mastermind of our department; she oversees our projects and finds solutions to problems that arise.
[ترجمه گوگل] ما او را مغز متفکر بخش خود می دانیم او بر پروژه های ما نظارت می کند و راه حل هایی برای مشکلات پیش آمده پیدا می کند
[ترجمه ترگمان] ما او را طراح بخش خود می دانیم؛ او بر روی پروژه های ما نظارت می کند و راه حل هایی برای مشکلاتی که بوجود می آیند پیدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما او را طراح بخش خود می دانیم؛ او بر روی پروژه های ما نظارت می کند و راه حل هایی برای مشکلاتی که بوجود می آیند پیدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید