mashed

/mæʃt//mæʃt/

جمله های نمونه

1. mashed apple
سیب له شده

2. he mashed out his cigaret underfoot
او سیگارش را با پا له کرد.

3. we ate fried chickens and mashed potatoes
ما جوجه ی سرخ کرده و پوره ی سیب زمینی خوردیم.

انگلیسی به انگلیسی

• crushed, pulped; having been reduced to a uniform mass

پیشنهاد کاربران

پوره ی سیب زمینی
له شدن و له کردن
پوره مثلا mashed carrot معنیش پوره ی هویج
له شدن ، له کردن
پوره شده
مثال :mashed potatoes
پوره سیب زمینی
خرد شده

بپرس