marshal

/ˈmɑːrʃl̩//ˈmɑːʃl̩/

معنی: سر دسته، ارتشبد، مارشال، کلانتر، به ترتیب نشان دادن، راهنمایی کردن با، مرتب کردن
معانی دیگر: (امریکا) کلانتر، مامور دادگاه، رئیس شهربانی، رئیس آتش نشانی، رزم آرایی کردن، (اشیا یا اندیشه ها و غیره) آراستن، نظم و ترتیب دادن، (در اصل) مهتر، اسب دار (در اسطبل های سلطنتی یا اشرافی)، (قرون وسطی) صاحب منصب عالیرتبه ی دربار، مباشر کل، سپهسالار، (ارتش) ارتشبد، بالاترین رتبه ی نظامی (در بیشتر کشورها)، (انگلیس) مارشال نیروی هوایی، (در رژه ها و مراسم فارغ التحصیلی و غیره) ناظم صف و متصدی تشریفات، راهنمایی کردن با تشریفات

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: in the United States, a Federal officer whose duties are like those of a sheriff.
مشابه: officer, sheriff

(2) تعریف: in the United States, a head police or fire department official.
مشابه: chief, head, leader

(3) تعریف: in some nations, a very high-ranking military officer.
مترادف: field marshal
مشابه: commander, general

(4) تعریف: a person who organizes and directs a parade, ceremony, or the like.
مترادف: emcee, master of ceremonies, MC
مشابه: host

(5) تعریف: an officer whose responsibility is carrying out court orders.
مشابه: sergeant at arms
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: marshals, marshaling, marshaled
مشتقات: marshalcy (n.), marshaler (n.), marshalship (n.)
(1) تعریف: to arrange in an orderly fashion or display.
مترادف: arrange, array, dispose, order, organize
مشابه: deploy, display, exhibit, methodize

- He marshaled his facts before presenting the case.
[ترجمه گوگل] او قبل از ارائه پرونده حقایق خود را جمع آوری کرد
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه پرونده رو ارائه بده، حقایق رو بررسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gather, assemble, or enlist.
مترادف: array, convene, convoke, enlist, muster, summon
مشابه: assemble, deploy, gather, group, line, mobilize, organize

- He marshaled his supporters for a demonstration.
[ترجمه گوگل] او حامیان خود را برای تظاهرات دعوت کرد
[ترجمه ترگمان] او حامیان خود را برای تظاهرات محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to escort or lead (someone), esp. in a formal manner.
مترادف: escort, usher
مشابه: conduct, guide, lead, shepherd

جمله های نمونه

1. the marshal captured the horse thieves
کلانتر اسب دزدها را دستگیر کرد.

2. to marshal forces for battle
نیروها را برای نبرد آراستن

3. provost marshal
رئیس دژبان پادگان

4. i tried to marshal my thoughts
کوشیدم که افکار خود را متمرکز کنم.

5. To write a good article, you need to marshal all the facts together and then judge and arrange them.
[ترجمه گوگل]برای نوشتن یک مقاله خوب، باید همه حقایق را با هم ترکیب کنید و سپس قضاوت و ترتیب دهید
[ترجمه ترگمان]برای نوشتن یک مقاله خوب، شما باید همه حقایق را با هم کار کنید و بعد قضاوت کنید و ترتیب آن ها را بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Heston has been named grand marshal of the parade.
[ترجمه گوگل]هستون به عنوان مارشال بزرگ رژه انتخاب شده است
[ترجمه ترگمان] Heston \"به اسم\" مارشال بزرگ \"در حال رژه بود\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The oldest general was appointed marshal of the armies.
[ترجمه گوگل]قدیمی ترین ژنرال به عنوان مارشال ارتش منصوب شد
[ترجمه ترگمان]قدیمی ترین ژنرال نماینده سپاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He acted as grand marshal of a stock car race.
[ترجمه گوگل]او به عنوان مارشال بزرگ یک مسابقه اتومبیلرانی سهام عمل کرد
[ترجمه ترگمان]او نقش مارشال بزرگ یک مسابقه اتومبیل را بازی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Zhukov was a marshal of the former Soviet Union.
[ترجمه گوگل]ژوکوف مارشال اتحاد جماهیر شوروی سابق بود
[ترجمه ترگمان]ژوکوف مارشال اتحاد جماهیر شوروی سابق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Briggs paused for a moment as if to marshal his thoughts.
[ترجمه نیرا] بریگز برای لحظه ای توقف کرد تا بتواند افکارش را ساماندهی کند
|
[ترجمه گوگل]بریگز لحظه ای مکث کرد انگار می خواست افکارش را به هم بزند
[ترجمه ترگمان]بری گز لحظه ای درنگ کرد، گویی می خواست افکارش را به مارشال برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A federal marshal was killed in a shoot-out.
[ترجمه گوگل]یک مارشال فدرال در تیراندازی کشته شد
[ترجمه ترگمان] یه کلانتر فدرال کشته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Senator Bryant attempted to marshal support for the measure.
[ترجمه گوگل]سناتور برایانت تلاش کرد تا از این اقدام حمایت کند
[ترجمه ترگمان]سناتور برایانت تلاش کرد تا از عهده این کار بربیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Police were brought in to marshal the crowd.
[ترجمه گوگل]پلیس برای سرکوب جمعیت وارد شد
[ترجمه ترگمان]پلیس را برای سپهبد آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The deputy state fire marshal led the arson investigation.
[ترجمه گوگل]معاون مارشال آتش نشانی ایالتی تحقیقات آتش سوزی را رهبری کرد
[ترجمه ترگمان]معاون آتش نشانی تحقیقات آتیش سوزی رو هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The Marshal stared expressionlessly at the blushing face and then at the star on the young man's epaulette.
[ترجمه گوگل]مارشال بدون بیان به صورت سرخ شده و سپس به ستاره روی سردوش مرد جوان خیره شد
[ترجمه ترگمان]مارشال بدون هیچ احساسی به چهره سرخ و درخشان مرد جوان خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سر دسته (اسم)
chief, leader, marshal, chieftain, ringleader, protagonist, head of gang

ارتشبد (اسم)
general, marshal

مارشال (اسم)
marshal

کلانتر (اسم)
reeve, sheriff, marshal

به ترتیب نشان دادن (فعل)
marshal

راهنمایی کردن با (فعل)
marshal

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

انگلیسی به انگلیسی

• group of islands in the pacific ocean under the control of the usa; male first name
federal officer with the duties of a sheriff; officer responsible for the arrangement of ceremonies, master of ceremonies; head of the police or fire department; officer in charge of carrying out orders of the court
organize, set in order; direct; usher
if you marshal things or people, you gather them together and organize them.
a marshal is an official who helps to organize a public event.
in the united states, a marshal is the chief officer of a police or fire-fighting force.
in the united states, a marshal is also a federal officer who has been appointed to carry out court orders.
see also field marshal.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To arrange or organize in a specific order 📏
🔍 مترادف: Arrange
✅ مثال: The general marshaled his troops for the upcoming battle
To arrange or put things in a particular order or sequence. “Marshal” can also refer to the act of gathering or assembling a group of people or things.
مرتب کردن یا قرار دادن چیزها در یک ترتیب یا توالی خاص.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می تواند به گرد آوردن یا جمع کردن گروهی از افراد یا چیزها اطلاق شود.
مثال؛
For example, a teacher might say, “Please marshal your thoughts and present them in a clear manner. ”
In a military context, a commander might order, “Marshal the troops and prepare for battle. ”
A person organizing an event might say, “Let’s marshal all the necessary equipment and supplies before the guests arrive. ”

To assemble them in order
مرتب کردن - سازماندهی کردن
۱. ارتشبد. ۲. مامور دادگاه. مامور قضایی ۳. رئیس شهربانی. کلانتر ۴. رئیس آتش نشانی ۵. مرتب کردن. اراستن. نظم بخشیدن. چیدن 6. {با تشریفات} هدایت کردن
مثال:
I tried to marshal my thoughts.
من سعی کردم افکارم را نظم ببخشم.
...
[مشاهده متن کامل]

The marshal captured the horse thieves.
کلانتر سارقان اسب را دستگیر کرد.

VERB
به ترتیب نشان دادن - راهنمایی کردن با - مرتب کردن - ( اشیا یا اندیشه ها و غیره ) آراستن - نظم و ترتیب دادن کنترل کردن - نظم بخشیدن
💠 The Pre - Commissioning Tests will be limited to:
...
[مشاهده متن کامل]

- Electrical: insulation and continuity Tests
- Instrument: Calibration and cables continuity tests between the item of equipment and
marshalling cabinet in the Technical or Control room, of equipment related to safety
alarm and shutdown devices, safety valves.

در درجه بندی نظامی فارسی: ژنرال، امیر، سرتیپ، تیمسار
این درجه ها همگی یکی هستند.
اگر مفید بود لطفاً لایک بفرمایید.
مدیریت کردن
جلب کردن
Senator Bryant Attempted to marshal support for the measure against abortion
مارشال ( Marshal همچنین با نوشتار Marshall ) یک اصطلاح مورد استفاده در چندین عنوان رسمی در بخش های گوناگون جامعه است. مارشال به عنوان لقبی برای اعضای مورد اعتماد دربارهای سده های میانه در اروپا شهرت و عمومیت یافت. در طول چند سده گذشته از این عنوان برای مراتب عالی رسمی از جمله در درجه های نظامی و غیرنظامی و اجرای قانون استفاده شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

در بسیاری از کشورها رتبه نظامی مارشال یا گاهی فیلد مارشال بالاترین رتبه ارتش و بالاتر از ارتشبد و دریابد در نیروی دریایی است.
برخی مارشال را به معنی کلانتر یا سردسته و برخی برابر سپهبد و سردار دانسته اند.

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Marshal
Marshal Has Old German Roots
Although most French words are derived from Latin, a few—among them marshal—are Germanic. In the last centuries of the Roman Empire, the Germanic Franks occupied what is now France and left behind a substantial linguistic legacy, including what became medieval French mareschal. Mareschal came from a Frankish compound noun corresponding to Old High German marahscal, composed of marah, meaning "horse" ( Old English mearh, with a feminine form mere, whence English mare ) , and scalc, meaning "servant" ( Old English scealc ) . The original marshal was a servant in charge of horses, but by the time the word was borrowed from French into English in the 14th century, it referred primarily to a high royal official.
...
[مشاهده متن کامل]

بالاترین رتبه نظامی - ارتشبد
آراستن
مرتب کردن
ساماندهی کردن
متوسل شدن
ارتشبد
هماهنگ کردن
مامور قضایی
سازماندهی کردن
صف آرایی، به صف کردن، ترتیب دهی
جمع کردن، نگه داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس