marriage

/ˈmerɪdʒ//ˈmærɪdʒ/

معنی: اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی
معانی دیگر: همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of being joined in wedlock.
مترادف: matrimony, wedlock
مشابه: match, union

(2) تعریف: the ceremony in which two people are legally joined as husband and wife.
مترادف: matrimony, nuptials, union, wedding
مشابه: espousal

(3) تعریف: any close union of two people, objects, or ideas.
مترادف: liaison, match, union, wedding
مشابه: alliance, association, conjunction, synthesis

جمله های نمونه

1. marriage ceremonies
مراسم ازدواج

2. marriage certificate
قباله ی ازدواج

3. marriage is a permanent bond
ازدواج رابطه ای است دائمی.

4. marriage is an important decision
ازدواج تصمیم مهمی است.

5. marriage rites
مراسم ازدواج

6. marriage vows
پیمان (یا قول و قرارهای) ازدواج

7. marriage without benefit of clergy
ازدواج بدون مراسم مذهبی

8. marriage knot
پیوند زناشویی

9. marriage settlement
توافق مالی قبل از ازدواج،مهریه

10. a marriage can end by death, divorce or annulment
ازدواج می تواند به خاطر مرگ یا طلاق یا ابطال خاتمه یابد.

11. a marriage counsel(l)or
اندرزگر ازدواج (یا امور زناشویی)

12. a marriage license
قباله ی ازدواج

13. plural marriage
ازدواج بسگانه،تعدد زوجات

14. the marriage ceremony was abbreviated by rain
باران موجب شد که مراسم ازدواج کوتاه بشود.

15. the marriage of a lord's daughter with a commoner was considered as a disparagement
ازدواج دختر یک لرد با یک فرد عادی باعث حقارت بود.

16. the marriage of his daughter busted javad completely
ازدواج دخترش جواد را حسابی مفلس کرد.

17. the marriage service
مراسم مذهبی ازدواج

18. their marriage collapsed
ازدواج آنها در هم پاشید.

19. their marriage had a happy ending
ازدواج آنها عاقبت خوبی داشت.

20. their marriage is bound to come to no good
ازدواج آنها عاقبت خوبی نخواهد داشت.

21. their marriage is falling apart
ازدواج آنها در حال به هم خوردن است.

22. their marriage seems rocky
ازدواج آنها ظاهرا پایه ی قرصی ندارد.

23. their marriage was characterized by dissonance and constant quarreling
ویژگی ازدواج آنها ناسازگاری و جنگ و دعوای دایم بود.

24. a hasty marriage
ازدواج عجولانه

25. a runaway marriage
ازدواج دختر و پسر فراری

26. her first marriage was not happy
ازدواج اول او موفق نبود.

27. proposal of marriage
خواستگاری برای ازدواج

28. that hasty marriage shipwrecked his life
آن ازدواج شتاب آمیز زندگی او را تباه کرد.

29. the happy marriage of the two lovers
ازدواج خجسته ی آن دو عاشق و معشوق

30. their hasty marriage was a mistake
ازدواج عجولانه ی آنها خطا بود.

31. their precipitate marriage
ازدواج عجولانه ی آنها

32. alcoholism broke his marriage
اعتیاد به الکل ازدواجش را تباه کرد.

33. mistrust destroyed their marriage
سو ظن موجب تباهی ازدواج آنها شد.

34. suspicion poisoned their marriage
سوظن زناشویی آنها رامسموم کرد.

35. the book of marriage
کتاب (موضوع) ازدواج

36. the institution of marriage
رسم زناشویی

37. to declare a marriage void
ازدواجی را باطل اعلام کردن

38. to dissolve a marriage
ازدواجی را به هم زدن (فسخ کردن)

39. to solemnize a marriage
مراسم ازدواج را بجا آوردن

40. when is the marriage going to take place?
ازدواج کی انجام خواهد شد؟

41. a whirlwind courtship and marriage
خواستگاری و ازدواج بی تامل و تفکر

42. children issuing from this marriage
فرزندان حاصل از این ازدواج

43. he was cynical about marriage
او نسبت به ازدواج بدبین بود.

44. his discontent with his marriage and his job led to his suicide
نارضایتی او از زناشویی و شغلش موجب خودکشی او گردید.

45. i learned of their marriage recently
تازگی از ازدواج آنها خبر یافتم.

46. she requested that her marriage be annulled on account of being a minor
او درخواست کرد که به خاطر صغیر بودن،ازدواجش باطل شود.

47. the couple finalized their marriage plans
آن زوج نقشه ی ازدواج خود را تکمیل کردند.

48. the dissolution of a marriage
طلاق،فسخ ازدواج

49. the fiction that their marriage was o. k. . . .
این پندارش که ازدواج آنها خوب بود . . .

50. the rejection of his marriage offer was a bitter pill to swallow
رد شدن درخواست ازدواج او برایش ناگوار بود.

51. the shipwreck of their marriage
شکست ازدواج آنان

52. their love led to marriage
عشق آنها به ازدواج انجامید.

53. their romance led to marriage
رابطه ی عاشقانه ی آنان منجر به ازدواج شد.

54. they were joined in marriage
آنها وصلت کردند.

55. offer one's hand in marriage
پیشنهاد ازدواج دادن،خواستگاری کردن

56. bound together by vows of marriage
وابسته به هم از طریق سوگند ازدواج

57. her father agreed to their marriage
پد دختر به ازدواج آنها رضایت داد.

58. her father wanted an immediate marriage
پدرش خواهان عروسی فوری بود.

59. his hand-to-mouth income would preclude marriage
درآمد بخور و نمیر به او اجازه ی زن گرفتن نمی داد.

60. i tried to save my marriage but failed
کوشیدم که ازدواجم را حفظ کنم ولی موفق نشدم.

61. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .

62. religious rites that seal a marriage for eternity
مراسم مذهبی که ازدواج را تا ابد معتبر می کند

63. she feels insecure about her marriage
او درباره ی ازدواجش نگران است.

64. she is still undecided about marriage
هنوز در مورد ازدواج مردد است.

65. the seventh year of their marriage
هفتمین سال ازدواج آنها

66. the unhappy end of his marriage
پایان تاسف انگیز ازدواج او

67. they have bound themselves by marriage
آن دو گره ازدواج را بسته اند.

68. to assimilate racial minorities through marriage
جذب کردن اقلیت های نژادی از راه ازدواج

69. without the parent's concurrence, this marriage will be impossible
بدون موافقت والدین این ازدواج غیرممکن خواهد بود.

70. a girl who is ripe for marriage
دختری که آماده برای ازدواج است

مترادف ها

اتحاد (اسم)
consolidation, sodality, accretion, alliance, union, solidarity, association, unison, incorporation, marriage, confederation, band, injunction, league, confederacy

پیمان ازدواج (اسم)
affiance, marriage

جشن عروسی (اسم)
marriage, bridal

عروسی (اسم)
marriage, wedding, nuptial, espousal, nuptials, spousal, hymen, matrimony, wedlock

ازدواج (اسم)
match, marriage, spousal, hymen, matrimony

نکاح (اسم)
marriage, matrimony

زناشویی (اسم)
marriage, matrimony, wedlock

یگانگی (اسم)
sodality, marriage, unity, unification, oneness, uniqueness

تخصصی

[سینما] تهیه نسخه ناطق

انگلیسی به انگلیسی

• institution of being wed, wedlock; wedding ceremony, ceremony in which a man and woman are legally joined together; pairing, coupling; joining together of two parties
a marriage is the relationship between a husband and wife, or the state of being married.
a marriage is also the act of marrying someone.

پیشنهاد کاربران

ازدواج
مثال: They celebrated their 25th wedding anniversary.
آن ها سالگرد 25 سال ازدواجشان را جشن گرفتند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : marry
✅️ اسم ( noun ) : marriage / married / marriageability
✅️ صفت ( adjective ) : married / marriageable
✅️ قید ( adverb ) : _
زندگی زناشویی
ازدواج
من بفکر و قصد ازدواجم هستم اگه هستی بسم الله اگه نیستی خودتو بکش کنار
ازدواج - عروسی، هم بستگی
تبدیل جمله رضاجان و فائزه جان پیوندتان مبارک به انگلیسی
رابطه سببی بواسطه ( ازدواج )
Otherwise my answer to your marriage is negative
در غیر این صورت جواب من برای ازدواج با شما منفی است
God willing, their marriage will soon begin
به خواست خداوند انشاالله ازدواج آنها شروع میشود
پیوند
Get divorced to legally end a marriage.
پایان دادن قانونی یه زندگی مشترک ( طلاق گرفتن )
زندگی مشترک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس