اسم ( noun )
• (1) تعریف: one of the twelve Apostles of Jesus Christ, traditionally regarded as the author of the second Gospel.
• (2) تعریف: the book of the New Testament that bears his name.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: something such as a spot, line, or scar that is visible on a surface.
• مترادف: trace
• مشابه: blemish, blot, dot, notch, pit, scar, score, scratch, spot, stain
• مترادف: trace
• مشابه: blemish, blot, dot, notch, pit, scar, score, scratch, spot, stain
- The workers' boots left black marks on the floor.
[ترجمه گوگل] چکمه های کارگران روی زمین آثار سیاهی برجای گذاشت
[ترجمه ترگمان] چکمه های workers روی زمین اثر گذاشته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چکمه های workers روی زمین اثر گذاشته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There were no marks on the body to help identify it for the police.
[ترجمه گوگل] هیچ علامتی روی جسد وجود نداشت که بتواند به شناسایی آن برای پلیس کمک کند
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانی از بدن برای کمک به شناسایی آن برای پلیس وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانی از بدن برای کمک به شناسایی آن برای پلیس وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a symbol or sign.
• مترادف: badge, emblem, identification, signature
• مشابه: brand, indicator, sign, symbol
• مترادف: badge, emblem, identification, signature
• مشابه: brand, indicator, sign, symbol
- A comma is a mark in a system of punctuation.
[ترجمه گوگل] کاما یک علامت در یک سیستم نقطه گذاری است
[ترجمه ترگمان] یک ویرگول یک علامت در یک سیستم نقطه گذاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ویرگول یک علامت در یک سیستم نقطه گذاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unable to sign his name, the man made his mark on the agreement.
[ترجمه گوگل] این مرد که نتوانست نام خود را امضا کند، روی توافق نامه اثر گذاشت
[ترجمه ترگمان] مرد که نمی توانست نامش را امضا کند، علامت خود را روی قرارداد امضا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرد که نمی توانست نامش را امضا کند، علامت خود را روی قرارداد امضا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an indication.
• مترادف: evidence, sign, symbol, symptom, token
• مشابه: hallmark, proof, signature
• مترادف: evidence, sign, symbol, symptom, token
• مشابه: hallmark, proof, signature
- Teasing is often a mark of affection.
[ترجمه گوگل] تمسخر اغلب نشانه محبت است
[ترجمه ترگمان] Teasing اغلب نشانه محبت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Teasing اغلب نشانه محبت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a goal or target; standard.
• مترادف: norm, par, standard, target
• مشابه: code, criterion, finish line, gauge, goal, grade, ideal, measure
• مترادف: norm, par, standard, target
• مشابه: code, criterion, finish line, gauge, goal, grade, ideal, measure
- His work didn't come up to the mark.
[ترجمه گوگل] کار او به حد مطلوبی نرسید
[ترجمه ترگمان] کارش به جایی نرسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارش به جایی نرسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a grade in an academic course or on an assignment or test.
• مترادف: grade, score
• مشابه: appraisal
• مترادف: grade, score
• مشابه: appraisal
- She was proud that her exam received the highest mark in the class.
[ترجمه گوگل] او افتخار می کرد که امتحانش بالاترین نمره را در کلاس کسب کرده است
[ترجمه ترگمان] او به این افتخار می کرد که امتحان او بالاترین درجه را در کلاس به دست آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به این افتخار می کرد که امتحان او بالاترین درجه را در کلاس به دست آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) the intended victim of a swindle.
• مترادف: prey, quarry
• مشابه: dupe, gull, target, victim
• مترادف: prey, quarry
• مشابه: dupe, gull, target, victim
- He was gullible and an easy mark.
[ترجمه گوگل] او ساده لوح بود و نشان آسانی داشت
[ترجمه ترگمان] اون خیلی ساده لوح بود و یه علامت راحت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون خیلی ساده لوح بود و یه علامت راحت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: marks, marking, marked
حالات: marks, marking, marked
• (1) تعریف: to put a mark on.
• مشابه: blemish, brand, initial, mar, scar, score, scratch, sign, spot, stain, stamp
• مشابه: blemish, brand, initial, mar, scar, score, scratch, sign, spot, stain, stamp
- The child's sticky fingers marked the glass.
[ترجمه گوگل] انگشتان چسبنده کودک روی لیوان را علامت زده بود
[ترجمه ترگمان] انگشتان چسبناکش گون به شیشه را نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انگشتان چسبناکش گون به شیشه را نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to identify or be a feature of.
• مترادف: characterize, identify, label, tag
• مشابه: betoken, brand, classify, denote, distinguish, feature, reveal, stamp
• مترادف: characterize, identify, label, tag
• مشابه: betoken, brand, classify, denote, distinguish, feature, reveal, stamp
- His voice marks him as a singer.
[ترجمه گوگل] صدای او او را به عنوان یک خواننده مشخص می کند
[ترجمه ترگمان] صدایش او را به عنوان یک خواننده می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدایش او را به عنوان یک خواننده می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to indicate limits (often fol. by off).
• مترادف: circumscribe, define, delimit, demarcate
• مشابه: delineate, denote, outline
• مترادف: circumscribe, define, delimit, demarcate
• مشابه: delineate, denote, outline
- This line marks off our property.
[ترجمه گوگل] این خط دارایی ما را مشخص می کند
[ترجمه ترگمان] این خط از ملک ما خارج می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این خط از ملک ما خارج می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to identify by putting a mark on.
• مترادف: check off
• مشابه: brand, designate, indicate, label, notch, score, tag
• مترادف: check off
• مشابه: brand, designate, indicate, label, notch, score, tag
- I forgot to mark this present and now I don't remember if it's for Alex or John.
[ترجمه گوگل] یادم رفت این هدیه را علامت بزنم و حالا یادم نیست برای الکس است یا جان
[ترجمه ترگمان] یادم رفت این هدیه را نشان دهم و حالا به یاد ندارم که این برای الکس است یا جان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یادم رفت این هدیه را نشان دهم و حالا به یاد ندارم که این برای الکس است یا جان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to evaluate and judge (schoolwork or the like), often assigning a grade to.
• مترادف: grade, score
• مشابه: appraise, evaluate, judge, rank
• مترادف: grade, score
• مشابه: appraise, evaluate, judge, rank
- The teaching assistant marked the exams.
[ترجمه گوگل] معاون آموزشی امتحانات را علامت گذاری کرد
[ترجمه ترگمان] دستیار تدریس امتحانات را مشخص کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستیار تدریس امتحانات را مشخص کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why did the teacher mark this answer wrong? It looks right to me.
[ترجمه گوگل] چرا معلم این پاسخ را اشتباه علامت گذاری کرده است؟ به نظر من درست است
[ترجمه ترگمان] چرا معلم این جواب رو اشتباه نوشته؟ به نظر من که درست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا معلم این جواب رو اشتباه نوشته؟ به نظر من که درست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Question seven was marked as incorrect when it was actually correct.
[ترجمه غلامرضا ثمری] سوال هفت به عنوان نادرست علامت خورده در حالیکه در واقع درست بود.|
[ترجمه گوگل] سوال هفت زمانی که واقعا درست بود به عنوان نادرست علامت گذاری شد[ترجمه ترگمان] سوال ۷ وقتی اشتباه بود که واقعا درست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to pay attention to; give heed to.
• مترادف: attend, heed, mind, note, regard, take note of
• مشابه: consider, hear, observe, remark, witness
• مترادف: attend, heed, mind, note, regard, take note of
• مشابه: consider, hear, observe, remark, witness
- Mark well what I am saying.
[ترجمه گوگل] آنچه را که می گویم خوب علامت گذاری کنید
[ترجمه ترگمان] مارک \"خوب چیزی که من میگم\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مارک \"خوب چیزی که من میگم\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to make a mark in order to indicate (some information).
- The new patient marked on the form that she had both hypertension and diabetes.
[ترجمه گوگل] بیمار جدید روی فرم مشخص کرد که هم فشار خون و هم دیابت دارد
[ترجمه ترگمان] بیمار جدید به گونه ای مشخص شد که او مبتلا به فشار خون و دیابت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیمار جدید به گونه ای مشخص شد که او مبتلا به فشار خون و دیابت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make a mark or marks.
• مشابه: write
• مشابه: write
• (2) تعریف: to be capable of receiving a mark or impression.
• مشابه: scratch, spot, stain
• مشابه: scratch, spot, stain
- Be careful, for the wall marks easily.
[ترجمه گوگل] مراقب باشید، زیرا دیوارها به راحتی علامت گذاری می شوند
[ترجمه ترگمان] مراقب باشید، زیرا دیوار به راحتی علامت گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مراقب باشید، زیرا دیوار به راحتی علامت گذاری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to evaluate and grade schoolwork.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: see ostmark, deutsche mark, markka.
• (2) تعریف: formerly, the chief monetary unit of Finland and Germany.
• مشابه: deutsche mark, ostmark
• مشابه: deutsche mark, ostmark