اسم ( noun )
• (1) تعریف: an edge and the border area near it.
• مترادف: border, frame, periphery, rim, verge
• مشابه: bound, boundary, circuit, edge, fringe, hem, lip
• مترادف: border, frame, periphery, rim, verge
• مشابه: bound, boundary, circuit, edge, fringe, hem, lip
- It's illegal to drive on the margin of a highway.
[ترجمه گوگل] رانندگی در حاشیه بزرگراه غیرقانونی است
[ترجمه ترگمان] رانندگی در حاشیه یک بزرگراه غیر قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رانندگی در حاشیه یک بزرگراه غیر قانونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the blank space between written or printed matter and the edge of a page.
• مشابه: border, edge, frame, periphery
• مشابه: border, edge, frame, periphery
- I got my paper back, and the professor wrote some nice comments in the margins.
[ترجمه گوگل] مقاله ام را پس گرفتم و استاد در حاشیه آن نظرات خوبی نوشت
[ترجمه ترگمان] من paper را پشت سر گذاشتم، و استاد نظرات جالبی در حاشیه نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من paper را پشت سر گذاشتم، و استاد نظرات جالبی در حاشیه نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She set narrow margins for her document.
[ترجمه گوگل] او حاشیه های باریکی را برای سندش تعیین کرد
[ترجمه ترگمان] او حاشیه های محدودی برای اسناد خود تعیین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او حاشیه های محدودی برای اسناد خود تعیین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a limit beyond which something is no longer desirable or beyond which something no longer exists.
• مترادف: bounds, fringe, limit
• مشابه: brink, extreme, verge
• مترادف: bounds, fringe, limit
• مشابه: brink, extreme, verge
- His behavior went to the margin of propriety.
[ترجمه گوگل] رفتار او به حاشیه رفت
[ترجمه ترگمان] رفتارش با رعایت ادب و نزاکت رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفتارش با رعایت ادب و نزاکت رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This film would have been judged beyond the margins of decency in the 1950s.
[ترجمه گوگل] این فیلم در دهه 1950 فراتر از حاشیه های نجابت قضاوت می شد
[ترجمه ترگمان] این فیلم فراتر از حاشیه های ادب در دهه ۱۹۵۰ مورد قضاوت قرار می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فیلم فراتر از حاشیه های ادب در دهه ۱۹۵۰ مورد قضاوت قرار می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an amount allowed beyond what is considered necessary, so as to provide for profit, safety, accuracy, or the like.
• مترادف: leeway
• مشابه: elbowroom, excess, latitude, loophole, play, safety, tolerance
• مترادف: leeway
• مشابه: elbowroom, excess, latitude, loophole, play, safety, tolerance
- Leave a good margin of time for getting to the airport in this weather.
[ترجمه METIA] زمان مناسبی را برای رسیدن به فرودگاه در این آب و هوا در نظر بگیرید|
[ترجمه گوگل] در این آب و هوا، فاصله زمانی خوبی برای رسیدن به فرودگاه بگذارید[ترجمه ترگمان] زمان خوبی را برای رسیدن به فرودگاه در این آب و هوا تنها بگذارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The calculation gives a margin of error of four per cent for the poll.
[ترجمه گوگل] این محاسبه حاشیه خطای چهار درصدی را برای نظرسنجی نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] این محاسبه مقدار خطای چهار درصد برای نظرخواهی را به دست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این محاسبه مقدار خطای چهار درصد برای نظرخواهی را به دست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the difference between the cost and the selling price of goods.
• مترادف: markup
• مشابه: appreciation, inflation, profit
• مترادف: markup
• مشابه: appreciation, inflation, profit
- Our margin of profit is very small on these products.
[ترجمه گوگل] حاشیه سود ما روی این محصولات بسیار کم است
[ترجمه ترگمان] سود ما در این محصولات بسیار کم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سود ما در این محصولات بسیار کم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: any of several monetary differences, as between the amount of a loan and the value of the collateral.
• مترادف: differential
• مشابه: cost, expense, profit, yield
• مترادف: differential
• مشابه: cost, expense, profit, yield
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: margins, margining, margined
حالات: margins, margining, margined
• (1) تعریف: to supply with a margin.
• مترادف: border, edge, fringe, rim
• مشابه: bound, circle, encircle, encompass, frame, outline, trim
• مترادف: border, edge, fringe, rim
• مشابه: bound, circle, encircle, encompass, frame, outline, trim
• (2) تعریف: to add notes in the margin of.
• مشابه: annotate, mark, notate, note
• مشابه: annotate, mark, notate, note
• (3) تعریف: to deposit money in a brokerage account as surety against losses, or to establish or add to a margin account by such deposits.