maraclea

برمیگرده به افسانه قدیمی که پادشاه سیدون که جزو templerها بوده، عاشق زنی به اسم maraclea میشه ولی قبل اینکه ازدواج کنن دختره میمیره و پادشاه شبی که قرار بود جسدش دفن شه، به جسد معشوقش تعرض می کنه و یه صدایی بهش می گه که 9 ماه بعد بیا و پسرت رو ببین. این یارو هم 9 ماه بعد میاد قبر این بانو رو می کَنه و می بینه که جمجمه ش روی استخوان های رون پای جسد به حالت ضربدری قرار گرفته. دوباره همون صدائه به پادشاهه می گه این جمجمه رو بردار که ازت محافظت می کنه. و پادشاهه هم جمجمه رو برمی داره و با استفاده از این جمجمهه در برابر دشمنانش پیروز می شه.
... [مشاهده متن کامل]