map

/ˈmæp//mæp/

معنی: نقشه، نگاشت، نگاشتن، ترسیم کردن، نقشه کشیدن
معانی دیگر: نقشه کشی کردن، نقشه برداری کردن، (با out) به دقت ترتیب دادن، طرح ریزی کردن، برنامه ریزی کردن، نقشه ی نجومی، نقشه ی ستارگان آسمان، هر چیز نقشه مانند، ترسیم، (خودمانی) چهره، صورت، رخ، اکتشاف کردن، جهان پژوهی کردن، زمینه یابی کردن، مساحی کردن، زمین پیمایی کردن، (ریاضی) نگاشتن، بازنمایی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: put on the map, wipe off the map
• : تعریف: a representation of a geographic or celestial region, usu. drawn or printed to scale on a flat surface.
مترادف: chart
مشابه: atlas, globe, guide, plan, plat
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: maps, mapping, mapped
(1) تعریف: to make a map representing (an area or place).
مترادف: chart
مشابه: delineate, diagram

(2) تعریف: to survey in order to make a map of.
مترادف: chart, plat, survey
مشابه: scope out

(3) تعریف: to lay out with precision and detail, as though on a map (often fol. by out).
مترادف: draw up
مشابه: block, chart, draft, lay, outline, plan, plot, scheme, sketch

- Let's map out our strategy for winning the contest.
[ترجمه گوگل] بیایید استراتژی خود را برای برنده شدن در مسابقه ترسیم کنیم
[ترجمه ترگمان] بیایید استراتژی خود برای برنده شدن رقابت را نقشه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. map scale
مقیاس نقشه

2. a map of iran
نقشه ی ایران

3. base map
نقشه ی پایه،نقشه ی اساسی

4. the map indicates the location of his tomb
نقشه،محل قبر او را نشان می دهد.

5. the map of the treasure house had been folded in an old newspaper
نقشه ی گنجینه در روزنامه ی کهنه ای پیچیده شده بود.

6. to map out a project
طرحی را برنامه ریزی کردن

7. to map the surface of the moon
سطح ماه را نقشه برداری کردن

8. road map
راه نامه،نقشه ی راه ها،راهنمای جاده

9. a large-scale map
نقشه ای که محل کوچکی را بزرگ نشان می دهد

10. the original map is lost, this is an enlargement (of it)
نقشه ی اصلی مفقود شده است و این نسخه ی بزرگ شده ی آن است.

11. a finely detailed map
نقشه ای دارای جزئیات دقیق

12. he drew a map of the neighborhood
او نقشه ی محله را کشید.

13. she plucked the map down from the wall
نقشه را از دیوار پایین کشید.

14. to consult a map
به نقشه(ی راه ها یا جغرافی) مراجعه کردن

15. put on the map
(شهر یا محلی را) مشهور کردن،شناساندن

16. wipe off the map
نابود کردن،از نقشه محو کردن

17. cotidal lines on a map
خطوط کشند نما در روی نقشه

18. isoclinal lines on a map
خط های هم تک شیب در نقشه

19. isodynamic lines on a map
خط های هم مغناطیس روی نقشه

20. follow the arrow on the map and keep going
روی نقشه دنبال فلش (پیکان) را بگیر و برو.

21. indicate your position on this map
روی این نقشه جای خود را مشخص کنید.

22. the commander stood up and overlooked the map on the table
فرمانده ایستاد و (از بالا) به نقشه ی روی میز نگاه کرد.

23. the disposition of the artillery was shown on the map
نقشه آرایش توپخانه را نشان می داد.

24. The map had a lot of little pins stuck into it.
[ترجمه گوگل]نقشه تعداد زیادی پین کوچک در آن گیر کرده بود
[ترجمه ترگمان] نقشه یه عالمه سنجاق توش گیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The generel pinpointed the enemy's position on the map.
[ترجمه گوگل]ژنرال موقعیت دشمن را روی نقشه مشخص کرد
[ترجمه ترگمان]The موضع دشمن را روی نقشه تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Can you find our position on this map?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید موقعیت ما را در این نقشه پیدا کنید؟
[ترجمه ترگمان]می تونی موقعیت ما رو توی این نقشه پیدا کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The complexity of the road map puzzled me.
[ترجمه گوگل]پیچیدگی نقشه راه من را متحیر کرد
[ترجمه ترگمان]پیچیدگی نقشه راه مرا گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Do you have a map? Because I just keep losting in your eyes!
[ترجمه گوگل]آیا یک نقشه دارید؟ چون من فقط در چشمان تو گم می شوم!
[ترجمه ترگمان]نقشه ای داری؟ چون من فقط تو چشمات نگاه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I'll draw you a map of how to get to my house.
[ترجمه گوگل]من برای شما نقشه ای می کشم که چگونه به خانه من بروید
[ترجمه ترگمان]یه نقشه برای رسیدن به خونه م برات می کشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Her eyes beetled across the map.
[ترجمه گوگل]چشمانش در سراسر نقشه سوسک کرد
[ترجمه ترگمان]چشمانش روی نقشه چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نقشه (اسم)
program, design, scheme, plan, project, model, plat, chart, map, plot

نگاشت (اسم)
map, mapping

نگاشتن (فعل)
record, pen, register, map

ترسیم کردن (فعل)
trace, map

نقشه کشیدن (فعل)
scale, machinate, plan, project, plat, map, plot, compass, engineer, finagle

تخصصی

[عمران و معماری] نقشه
[کامپیوتر] طرح ؛ نگاشتن ؛ نگاشت ؛ نقشه
[برق و الکترونیک] نقشه، نگاردن
[ریاضیات] نگاشت، تصویر کردن، نقشه، نگاشتن، تابع
[] نقشه
[آب و خاک] نقشه

انگلیسی به انگلیسی

• two dimensional depiction of a geographic or celestial area; diagram of a route
create a geographic diagram; plan; outline
a map is a drawing of an area as it would appear if you saw it from above. a map shows the main features of an area and sometimes has special information on it.
if you map out a plan or task, you work out how you will do it.

پیشنهاد کاربران

کشف و معرفی کردن چیزی
مخفف عبارت Minor - attracted person. فردی که به کوکان میل جنسی دارد و عبارت است از تمایل جنسی عودکننده یا تحریک جنسی نسبت به کودکان زیر ۱۳ سال.
در زبان فرانسه به آن پدوفیلی ( p�dophilie ) می گویند.
نقشه
مثال: She used a map to find her way through the city.
او از یک نقشه استفاده کرد تا راه خود را در شهر پیدا کند.
Mean Arterial Pressure ( MAP )
This map looks like a cat
به عنوان فعلِ نقشه کشیدن، یا الگوی مسیری را طراحی کردن هم به کار میره
She maps a course for the next four years
MAP ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: بجا
تعریف: ← بسته بندی با جوّ اصلاح شده
تطبیق دادن
پارسی / آلمانی / انگلیسی:
وانگاشت/ mapping / Abbildung
وانگاشتن / to map / abbilden
دیدگاه من:از دید نازک بینیِ زبانی، واژگان پارسی و آلمانیِ بالا در پیوند با برابرواژه ی انگلیسیِ آنها درست تر هستند ( با توجه به بکارگیریِ پیشوند ( وا ) در پارسی و پیشوند ( ab ) در آلمانی در نمونه های بالا )
...
[مشاهده متن کامل]

این واژگان به فراوانی در دانش مزداهیک ( ریاضی ) بکار می روند.

نَقشِهیدن.
شکل , نما
جهت اکتشاف طراحی و ترسیم کردن
نقشه، نقشه راه
Map : نقشه. ، راه کمکی
نقشه ی راه، طرح و برنامه
تصویر ذهنی
He makes a detailed map of his wife's world
نقشه

نگاشتن
زیرا این کلمه حرف noun می باشد.
فعل: نگاشت کردن، نگاشتن
نقشه
نگاشت
map a model of earth or an area
نقشه، نقشه کشیدن
نقشه کشیدن
A paper that show the cities, countries and etc.
نقشه
a drawing of earth that shows countries, cities, etc
سنسور فشار هوا.
manifuld absiloud pressur
تطابق دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس