• (1)تعریف: ordered as though by a mandate; obligatory. • مترادف: compulsory, obligatory, required, requisite • متضاد: optional • مشابه: imperative, necessary, peremptory
- There is a mandatory waiting period before one can purchase a gun in some states.
[ترجمه شان] پیش از اینکه فردی بتواند تفنگ ( سلاح ) خریداری کند، در برخی از ایالت ها، یک دوره انتظار اجباری وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] قبل از خرید اسلحه در برخی ایالت ها یک دوره انتظار اجباری وجود دارد [ترجمه ترگمان] یک دوره انتظار اجباری قبل از اینکه فرد بتواند اسلحه را در برخی ایالت ها خریداری کند وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A physical exam is mandatory for all entering students.
[ترجمه بهنام] معاینه فیزیکی برای کلیه دانش اموزان ورودی الزامی است.
|
[ترجمه گوگل] امتحان فیزیکی برای تمامی دانشجویان ورودی الزامی است [ترجمه ترگمان] آزمون فیزیکی برای همه ورود به دانش آموزان اجباری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: of, of the nature of, containing, or pertaining to an order or mandate. • مترادف: imperative • مشابه: compulsory, obligatory, peremptory, required, requisite
• (3)تعریف: holding a mandate, as from the League of Nations.
جمله های نمونه
1. a mandatory waiting period of six months
یک دوره ی انتظار اجباری شش ماهه
2. voting is not mandatory
رای دادن اجباری نیست.
3. Growing old is mandatory; growing up is optional.
[ترجمه احصان] بالا رفتن سن یه امر اجباریه ، اما رشد فکری اختیاریه
|
[ترجمه گوگل]پیر شدن اجباری است؛ بزرگ شدن اختیاری است [ترجمه ترگمان]پیر شدن اجباری است؛ رشد در حال افزایش اختیاری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The minister is calling for mandatory prison sentences for people who assault police officers.
[ترجمه efi] وزیر خواستار احکام حبس اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
|
[ترجمه گوگل]وزیر خواستار احکام زندان اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند [ترجمه ترگمان]این وزیر خواهان مجازات اجباری زندان برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Crash helmets are mandatory for motorcyclists.
[ترجمه گوگل]استفاده از کلاه ایمنی برای موتورسواران اجباری است [ترجمه ترگمان]استفاده از کلاه خود Crash برای موتورسواران اجباری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. In 199 the British government made it mandatory to wear rear seat belts in cars.
[ترجمه گوگل]در سال 199 دولت بریتانیا بستن کمربند ایمنی عقب در خودروها را اجباری کرد [ترجمه ترگمان]در ۱۹۹ دولت بریتانیا مجبور شد که کمربندهای صندلی عقب خود را در ماشین بپوشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. It is mandatory for blood banks to test all donated blood for the virus.
[ترجمه گوگل]آزمایش همه خون های اهدایی از نظر ویروس برای بانک های خون الزامی است [ترجمه ترگمان]برای بانک های خون اجباری است که همه خون اهدا شده برای ویروس را تست کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The offence carries a mandatory life sentence.
[ترجمه گوگل]این جرم حبس ابد اجباری دارد [ترجمه ترگمان]این جرم حکم حبس اجباری برای حبس ابد دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Athletes must undergo a mandatory drugs test before competing in the championship.
[ترجمه گوگل]ورزشکاران قبل از شرکت در مسابقات قهرمانی باید آزمایش مواد مخدر اجباری را انجام دهند [ترجمه ترگمان]ورزش کاران باید قبل از رقابت در این رقابت ها، آزمایش اجباری مواد مخدر را انجام دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The Council has made it mandatory for all nurses to attend a refresher course every three years.
[ترجمه گوگل]شورا حضور تمامی پرستاران در دوره تکمیلی هر سه سال یکبار را الزامی کرده است [ترجمه ترگمان]این شورا برای همه پرستاران اجباری شده است که هر سه سال یک بار در یک دوره جدید تجدید نظر کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The judge imposed the mandatory sentence for murder.
[ترجمه گوگل]قاضی این حکم را برای قتل صادر کرد [ترجمه ترگمان]قاضی حکم اجباری قتل را اعمال کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. A reply to this letter is mandatory.
[ترجمه گوگل]پاسخ به این نامه الزامی است [ترجمه ترگمان]جواب این نامه اجباری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The trial judge, Caulfield J., imposed the mandatory sentence of life imprisonment.
[ترجمه گوگل]قاضی پرونده، کالفیلد جی، حکم اجباری حبس ابد را صادر کرد [ترجمه ترگمان]داور محاکمه، کاولفیلد جی و حکم اجباری حبس ابد را صادر کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Political consistency, however, has never been mandatory in either major party.
[ترجمه گوگل]با این حال، ثبات سیاسی هرگز در هیچ یک از احزاب اصلی اجباری نبوده است [ترجمه ترگمان]با این حال، ثبات سیاسی هرگز در یک حزب بزرگ اجباری نبوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The other mandatory modules cover hardware, software and information systems.
[ترجمه گوگل]ماژول های اجباری دیگر سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهند [ترجمه ترگمان]دیگر ماژول های اجباری سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging