mandatory

/ˈmændəˌtɔːri//ˈmændətr̩i/

معنی: اجباری، الزام اور، الزامی
معانی دیگر: واجب، زوری، ناگزیر، وابسته به حکم کتبی، فرمانی، دستور، حکمی، فرمودی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: mandatorily (adv.)
(1) تعریف: ordered as though by a mandate; obligatory.
مترادف: compulsory, obligatory, required, requisite
متضاد: optional
مشابه: imperative, necessary, peremptory

- There is a mandatory waiting period before one can purchase a gun in some states.
[ترجمه شان] پیش از اینکه فردی بتواند تفنگ ( سلاح ) خریداری کند، در برخی از ایالت ها، یک دوره انتظار اجباری وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] قبل از خرید اسلحه در برخی ایالت ها یک دوره انتظار اجباری وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یک دوره انتظار اجباری قبل از اینکه فرد بتواند اسلحه را در برخی ایالت ها خریداری کند وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A physical exam is mandatory for all entering students.
[ترجمه بهنام] معاینه فیزیکی برای کلیه دانش اموزان ورودی الزامی است.
|
[ترجمه گوگل] امتحان فیزیکی برای تمامی دانشجویان ورودی الزامی است
[ترجمه ترگمان] آزمون فیزیکی برای همه ورود به دانش آموزان اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, of the nature of, containing, or pertaining to an order or mandate.
مترادف: imperative
مشابه: compulsory, obligatory, peremptory, required, requisite

(3) تعریف: holding a mandate, as from the League of Nations.

جمله های نمونه

1. a mandatory waiting period of six months
یک دوره ی انتظار اجباری شش ماهه

2. voting is not mandatory
رای دادن اجباری نیست.

3. Growing old is mandatory; growing up is optional.
[ترجمه احصان] بالا رفتن سن یه امر اجباریه ، اما رشد فکری اختیاریه
|
[ترجمه گوگل]پیر شدن اجباری است؛ بزرگ شدن اختیاری است
[ترجمه ترگمان]پیر شدن اجباری است؛ رشد در حال افزایش اختیاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The minister is calling for mandatory prison sentences for people who assault police officers.
[ترجمه efi] وزیر خواستار احکام حبس اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
|
[ترجمه گوگل]وزیر خواستار احکام زندان اجباری برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
[ترجمه ترگمان]این وزیر خواهان مجازات اجباری زندان برای افرادی است که به افسران پلیس حمله می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Crash helmets are mandatory for motorcyclists.
[ترجمه گوگل]استفاده از کلاه ایمنی برای موتورسواران اجباری است
[ترجمه ترگمان]استفاده از کلاه خود Crash برای موتورسواران اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In 199 the British government made it mandatory to wear rear seat belts in cars.
[ترجمه گوگل]در سال 199 دولت بریتانیا بستن کمربند ایمنی عقب در خودروها را اجباری کرد
[ترجمه ترگمان]در ۱۹۹ دولت بریتانیا مجبور شد که کمربندهای صندلی عقب خود را در ماشین بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is mandatory for blood banks to test all donated blood for the virus.
[ترجمه گوگل]آزمایش همه خون های اهدایی از نظر ویروس برای بانک های خون الزامی است
[ترجمه ترگمان]برای بانک های خون اجباری است که همه خون اهدا شده برای ویروس را تست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The offence carries a mandatory life sentence.
[ترجمه گوگل]این جرم حبس ابد اجباری دارد
[ترجمه ترگمان]این جرم حکم حبس اجباری برای حبس ابد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Athletes must undergo a mandatory drugs test before competing in the championship.
[ترجمه گوگل]ورزشکاران قبل از شرکت در مسابقات قهرمانی باید آزمایش مواد مخدر اجباری را انجام دهند
[ترجمه ترگمان]ورزش کاران باید قبل از رقابت در این رقابت ها، آزمایش اجباری مواد مخدر را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The Council has made it mandatory for all nurses to attend a refresher course every three years.
[ترجمه گوگل]شورا حضور تمامی پرستاران در دوره تکمیلی هر سه سال یکبار را الزامی کرده است
[ترجمه ترگمان]این شورا برای همه پرستاران اجباری شده است که هر سه سال یک بار در یک دوره جدید تجدید نظر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The judge imposed the mandatory sentence for murder.
[ترجمه گوگل]قاضی این حکم را برای قتل صادر کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی حکم اجباری قتل را اعمال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A reply to this letter is mandatory.
[ترجمه گوگل]پاسخ به این نامه الزامی است
[ترجمه ترگمان]جواب این نامه اجباری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The trial judge, Caulfield J., imposed the mandatory sentence of life imprisonment.
[ترجمه گوگل]قاضی پرونده، کالفیلد جی، حکم اجباری حبس ابد را صادر کرد
[ترجمه ترگمان]داور محاکمه، کاولفیلد جی و حکم اجباری حبس ابد را صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Political consistency, however, has never been mandatory in either major party.
[ترجمه گوگل]با این حال، ثبات سیاسی هرگز در هیچ یک از احزاب اصلی اجباری نبوده است
[ترجمه ترگمان]با این حال، ثبات سیاسی هرگز در یک حزب بزرگ اجباری نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The other mandatory modules cover hardware, software and information systems.
[ترجمه گوگل]ماژول های اجباری دیگر سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهند
[ترجمه ترگمان]دیگر ماژول های اجباری سخت افزار، نرم افزار و سیستم های اطلاعاتی را پوشش می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزام اور (صفت)
imperative, obligatory, binding, mandatory

الزامی (صفت)
obligatory, mandatory, obliging

تخصصی

[صنعت] اجباری،الزامی
[حقوق] الزامی، لازم الرعایه، لازم الاجرا، اجباری، امری

انگلیسی به انگلیسی

• compulsory, obligatory; of or pertaining to a command or mandate
if something is mandatory, a law states that it must be done.

پیشنهاد کاربران

سلام. کاربر عجمنده این وسط چی میگه. . .
واجب، الزامی، بایدی، الزام آور،
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : mandate
✅️ اسم ( noun ) : mandate
✅️ صفت ( adjective ) : mandatory
✅️ قید ( adverb ) : _
تعزیری
Mandatory Law : قانون حاکم
دستوری
لازم الاجرا
واجب
وَنکولی.
Unavoidable
اجباری
obligatory
Mandatory : اجباری - الزامی
Compulsory - forced - required - necessary - obligatory مترادف هاش
Optional - unnecessary - voluntary - subjective متضادهاش
بایدی
اجباری، الزامی
اجباری ضروری شده بوسیله قانون
مترادف ها compulsory
obligatory
A pre_sentence report is mandatory یک گزارش پیش شرط لازم است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس