mandate

/ˈmænˌdet//ˈmændeɪt/

معنی: اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه
معانی دیگر: (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود بکند یا نیابتا اداره کند: قیمومت، امتیاز تحت الحمایگی، خواست رای دهندگان (که با رای دادن هویدا می شود)، کشور تحت الحمایه، (حقوق) دستور دادگاه بالاتر به دادگاه پایین تر، دستور مافوق به مادون، (حقوق - انگلیس) گروگیری اموال شخصی، (حقوق رومی) قراردادی که طبق آن شخص به طور رایگان متعهد به انجام کاری می شود ولی در صورت زیان یا آسیب غرامت یا پاداش دریافت می کند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a commission given to a country to administer territory on behalf of an international body such as, formerly, the League of Nations.
مشابه: authorization, commission, decree, edict, sanction, writ

- Britain was given a mandate over Palestine after World War I.
[ترجمه Ali] پس از جنگ جهانی اول، یک فرمان ( حکم ) در خصوص فلسطین به بریتانیا داده شد.
|
[ترجمه گوگل] پس از جنگ جهانی اول به بریتانیا مأموریتی بر فلسطین داده شد
[ترجمه ترگمان] بعد از جنگ جهانی اول، قیمومیت بریتانیا بر فلسطین واگذار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the territory subject to such an order.
مترادف: dependency, protectorate
مشابه: colony, province, subject, territory

- Palestine was a British mandate from 1920 until 1948.
[ترجمه Faeze] فلسطین از سال 1920 تا 1948 تحت قیومیت بریتانیا بود.
|
[ترجمه گوگل] فلسطین از سال 1920 تا 1948 تحت فرمان بریتانیا بود
[ترجمه ترگمان] فلسطین از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۸ یک حکم بریتانیایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a directive given or implied by the vote of an electorate.
مشابه: command, dictate, directive, landslide, order, will

- The government must now act on its mandate to deal with the problem of unemployment.
[ترجمه گوگل] اکنون دولت باید به وظایف خود برای مقابله با مشکل بیکاری عمل کند
[ترجمه ترگمان] دولت اکنون باید به دستور خود عمل کند تا مشکل بیکاری را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an authoritative order or directive, as from a sovereign or from a higher court to a lower one.
مترادف: decree, directive, edict, injunction
مشابه: dictate, fiat, order, remand, ukase

- Many of the nobles refused to obey the king's mandate.
[ترجمه گوگل] بسیاری از اشراف از اطاعت از دستور پادشاه خودداری کردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از نجبا از پیروی از فرمان پادشاه خودداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: mandates, mandating, mandated
(1) تعریف: to consign (territories or colonies) to the care and authority of a specified nation by mandate.
مشابه: consign, entrust

- The League of Nations mandated Palestine to Britain.
[ترجمه گوگل] جامعه ملل فلسطین را به بریتانیا موظف کرد
[ترجمه ترگمان] سازمان ملل فلسطین را به بریتانیا اجباری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to authorize or require, as by law or popular vote.
مترادف: authorize, ordain
مشابه: compel, impose, institute, license, require, sanction

- The new law mandates the recycling of glass and paper by all local businesses.
[ترجمه گوگل] قانون جدید بازیافت شیشه و کاغذ توسط تمامی مشاغل محلی را الزامی می کند
[ترجمه ترگمان] قانون جدید بازیافت شیشه و کاغذ را توسط همه تجار محلی الزامی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Surgeon General mandated that cigarette packaging display health warnings.
[ترجمه گوگل] جراح عمومی دستور داد که بسته بندی سیگار هشدارهای بهداشتی را نشان دهد
[ترجمه ترگمان] جراح عمومی دستور داد که بسته های سیگار هشدارهای سلامتی را نمایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the government accepted the mandate of the people
دولت خواست مردم را قبول کرد.

2. at that time palestine was under british mandate
در آن هنگام فلسطین تحت الحمایه ی انگلستان بود.

3. the recent elections gave labour no such mandate
انتخابات اخیر چنین اختیاری را به حزب کارگر نداده است.

4. The President had a clear mandate to end the war.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور دستور روشنی برای پایان دادن به جنگ داشت
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور حکم روشنی برای پایان دادن به جنگ داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The President was elected with a clear mandate to tackle violent crime.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور با یک مأموریت روشن برای مقابله با جنایات خشونت آمیز انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور با حکم روشن برای مبارزه با جرائم خشونت آمیز انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Our election victory has given us a mandate to reform the economy.
[ترجمه گوگل]پیروزی ما در انتخابات به ما دستور اصلاح اقتصاد را داده است
[ترجمه ترگمان]پیروزی انتخاباتی ما به ما یک دستور برای اصلاح اقتصاد داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I sought a mandate from my constituents to oppose this tax.
[ترجمه گوگل]من به دنبال دستوری از رای دهندگانم برای مخالفت با این مالیات بودم
[ترجمه ترگمان]من از رای دهندگان خود خواسته بودم که با این مالیات مخالفت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The party was elected with a mandate to reduce the size of government.
[ترجمه گوگل]این حزب با مأموریت کاهش اندازه دولت انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]این حزب با یک دستور برای کاهش اندازه دولت انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Part of winning a mandate is having clear goals and not boxing yourself in.
[ترجمه گوگل]بخشی از به دست آوردن یک مأموریت، داشتن اهداف روشن و بوکس نکردن خود است
[ترجمه ترگمان]بخشی از برنده شدن یک دستور، داشتن اهداف روشن و عدم استفاده از خود در مسابقات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was unrelenting in his pursuit of legal mandate.
[ترجمه گوگل]او در پیگیری مأموریت قانونی خود بی امان بود
[ترجمه ترگمان]او در پی گیری اختیارات قانونی سخت تسلیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They ruled the country under a United Nations mandate.
[ترجمه گوگل]آنها کشور را تحت دستور سازمان ملل اداره می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها کشور را تحت اختیار سازمان ملل متحد اداره کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We have a mandate from the union membership to proceed with strike action.
[ترجمه گوگل]ما از اعضای اتحادیه دستور داریم که به اعتصاب ادامه دهیم
[ترجمه ترگمان]ما یک دستور از عضویت این اتحادیه برای اقدام به اعتصاب را داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The presidential mandate is limited to two terms of four years each.
[ترجمه گوگل]دوره ریاست جمهوری به دو دوره چهار ساله محدود می شود
[ترجمه ترگمان]حکم ریاست جمهوری به دو دوره چهار ساله محدود می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The party sought a mandate to reform the constitution.
[ترجمه گوگل]این حزب به دنبال دستوری برای اصلاح قانون اساسی بود
[ترجمه ترگمان]این حزب خواستار اصلاح قانون اساسی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She has received a clear mandate for educational reform.
[ترجمه گوگل]او دستور روشنی برای اصلاحات آموزشی دریافت کرده است
[ترجمه ترگمان]او یک دستور صریح برای اصلاحات آموزشی دریافت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They accused him of acting without a mandate.
[ترجمه گوگل]آنها او را متهم کردند که بدون مجوز عمل کرده است
[ترجمه ترگمان]آن ها وی را به اقدام بدون حکم متهم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اختیار (اسم)
adoption, authority, option, mandate, authorization, liberty, credential, attribution, clearance

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

تعهد (اسم)
assumption, mandate, assurance, commitment, guarantee, obligation, warranty, onus, committal

فرمان (اسم)
order, bill, word, edict, precept, instruction, command, decree, mandate, commission, errand, institute, sanction, ordonnance, charter, steering wheel, commandment, ordinance, handlebar, rescript

قیمومت (اسم)
mandate, patronage, tutelage, wardship, protectorate, tutorship, tutorage

وکالتنامه (اسم)
mandate, proxy, power of attorney

انگلیسی به انگلیسی

• command, order; authorization granted from one body to a subordinate body; commission granted to a country to administer the affairs of a territory; mandated territory; order from a superior court to a lower court
grant a country the right to administer a territory; issue a command, make an official order
when someone is given a mandate to carry out a policy or task, they are given the authority to do it, or are instructed to do it.
a government's mandate is the authority that it has to carry out particular policies or tasks as a result of winning an election.
you can refer to the fixed length of time that a country's leader or government remains in office as their mandate.
to mandate something means to make it mandatory; used in american english.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: An official order or instruction 📝
🔍 مترادف: Command
✅ مثال: The teacher gave a mandate that all assignments must be submitted by Friday.
دستور العمل، بخشنامه
دستورالعمل ها و چارچوبی که یک فرد بالا دست در یک سازمان در اختیار مجریان یا صاحبت اختیاران مراتب پایین تر قرار می دهد.
وکالت ، نیابت ، کرسی
سرپرستی
نیابتی
مصوبه ( حقوقی )
منشور
مجوز
الزام
الزام کردن کسی به انجام کاری
رسالت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : mandate
✅️ اسم ( noun ) : mandate
✅️ صفت ( adjective ) : mandatory
✅️ قید ( adverb ) : _
کرسی پارلمانی
تفوق آراء انتخاباتی
تعهد
قراداد های بین مشتری و فروشنده
قراداد بین دو نفر
دستور کار
ابلاغ کردن
اجبار کردن
اجباری کردن
تصویب کردن
To order officially ( v )
فرمایشی
اجباری و حکم
Omicron testing and mandate news
خبر تست اجباری امیکرون
الزام، الزامی اجبار، اجباری
دستورالعمل هایی که حتما باید رعایت شوند تا یک فرد یا افرادی درون جامعه یا یک سازمان فعالیت کنند.
معنای آبادیس:
✔️ دستور دادگاه بالاتر به دادگاه پایین تر، دستور
مافوق به مادون ( حقوق )
✔️ حکم، دستور ( به ویژه کتبی )
⭕Democratic governor turns on Biden vaccine mandate⭕, not 'correct' or 'effective' solution
...
[مشاهده متن کامل]

FoxNews. com@
Judge in Texas blocks enforcement of federal employee vaccine ⭕mandate⭕ nationwide
CNN. com@

فرمان , حکم ( کردن )
– At that time palestine was under british mandate
– Many of the nobles refused to obey the king's mandate
– Law mandates that health warnings appear on tobacco packages
دستور
ابلاغیه
عاریتی
دستور کار ( برای سازمان ها و موسسات )
موظف کردن
حکم کردن
امانی؛ امانتی یا سرپرستی
معادل قیمومت trusteeship است.
نظام mandate سیستم میثاق جامعه ملل بود.
نظام trusteeship سیستم سازمان ملل بوده است.
حکم، اعتبارنامه
مقرر کردن
Mandate of heaven
فرمان آسمان، قیومیت بهشت، تیانمینگ
ابلاغ کردن ( حکم )
توصیه - دستور العمل

تحمیل
ملزم کردن، اختیار دادن
در علم حقوق: مأموریت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس