اسم ( noun )
• (1) تعریف: a commission given to a country to administer territory on behalf of an international body such as, formerly, the League of Nations.
• مشابه: authorization, commission, decree, edict, sanction, writ
• مشابه: authorization, commission, decree, edict, sanction, writ
- Britain was given a mandate over Palestine after World War I.
[ترجمه Ali] پس از جنگ جهانی اول، یک فرمان ( حکم ) در خصوص فلسطین به بریتانیا داده شد.|
[ترجمه گوگل] پس از جنگ جهانی اول به بریتانیا مأموریتی بر فلسطین داده شد[ترجمه ترگمان] بعد از جنگ جهانی اول، قیمومیت بریتانیا بر فلسطین واگذار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the territory subject to such an order.
• مترادف: dependency, protectorate
• مشابه: colony, province, subject, territory
• مترادف: dependency, protectorate
• مشابه: colony, province, subject, territory
- Palestine was a British mandate from 1920 until 1948.
[ترجمه Faeze] فلسطین از سال 1920 تا 1948 تحت قیومیت بریتانیا بود.|
[ترجمه گوگل] فلسطین از سال 1920 تا 1948 تحت فرمان بریتانیا بود[ترجمه ترگمان] فلسطین از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۸ یک حکم بریتانیایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a directive given or implied by the vote of an electorate.
• مشابه: command, dictate, directive, landslide, order, will
• مشابه: command, dictate, directive, landslide, order, will
- The government must now act on its mandate to deal with the problem of unemployment.
[ترجمه گوگل] اکنون دولت باید به وظایف خود برای مقابله با مشکل بیکاری عمل کند
[ترجمه ترگمان] دولت اکنون باید به دستور خود عمل کند تا مشکل بیکاری را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت اکنون باید به دستور خود عمل کند تا مشکل بیکاری را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an authoritative order or directive, as from a sovereign or from a higher court to a lower one.
• مترادف: decree, directive, edict, injunction
• مشابه: dictate, fiat, order, remand, ukase
• مترادف: decree, directive, edict, injunction
• مشابه: dictate, fiat, order, remand, ukase
- Many of the nobles refused to obey the king's mandate.
[ترجمه گوگل] بسیاری از اشراف از اطاعت از دستور پادشاه خودداری کردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از نجبا از پیروی از فرمان پادشاه خودداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از نجبا از پیروی از فرمان پادشاه خودداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: mandates, mandating, mandated
حالات: mandates, mandating, mandated
• (1) تعریف: to consign (territories or colonies) to the care and authority of a specified nation by mandate.
• مشابه: consign, entrust
• مشابه: consign, entrust
- The League of Nations mandated Palestine to Britain.
[ترجمه گوگل] جامعه ملل فلسطین را به بریتانیا موظف کرد
[ترجمه ترگمان] سازمان ملل فلسطین را به بریتانیا اجباری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سازمان ملل فلسطین را به بریتانیا اجباری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to authorize or require, as by law or popular vote.
• مترادف: authorize, ordain
• مشابه: compel, impose, institute, license, require, sanction
• مترادف: authorize, ordain
• مشابه: compel, impose, institute, license, require, sanction
- The new law mandates the recycling of glass and paper by all local businesses.
[ترجمه گوگل] قانون جدید بازیافت شیشه و کاغذ توسط تمامی مشاغل محلی را الزامی می کند
[ترجمه ترگمان] قانون جدید بازیافت شیشه و کاغذ را توسط همه تجار محلی الزامی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون جدید بازیافت شیشه و کاغذ را توسط همه تجار محلی الزامی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Surgeon General mandated that cigarette packaging display health warnings.
[ترجمه گوگل] جراح عمومی دستور داد که بسته بندی سیگار هشدارهای بهداشتی را نشان دهد
[ترجمه ترگمان] جراح عمومی دستور داد که بسته های سیگار هشدارهای سلامتی را نمایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جراح عمومی دستور داد که بسته های سیگار هشدارهای سلامتی را نمایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید