manager

/ˈmænədʒər//ˈmænɪdʒə/

معنی: مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان
معانی دیگر: گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who directs, controls, or administers a business or other enterprise.
مترادف: administrator, director, superintendent, supervisor
مشابه: agent, boss, executive, higher-up, operator, overseer, steward

(2) تعریف: one who is responsible for the training of an athlete or athletic team.
مترادف: coach, trainer
مشابه: adviser

(3) تعریف: one who oversees the business affairs of an entertainer.
مترادف: agent, steward
مشابه: comptroller, controller, overseer

جمله های نمونه

1. her manager was an autocrat
مدیر او آدم خودکامه ای بود.

2. his manager required him to be present
مدیر او تاکید کرد که حضور به هم رساند.

3. a new manager was hired to revive the moribund factory
مدیر جدیدی استخدام شد تا کارخانه ی از کار افتاده را احیا کند.

4. a worthy manager
یک مدیر لایق

5. the bank's manager skipped off with the money
رئیس بانک با پول ها غیبش زد.

6. the bustling manager of that company
مدیر پرتکاپوی آن شرکت

7. the new manager is a wildcat
مدیر جدید آدم پرخاشگری است.

8. a crass, bespectacled manager behind a large desk
یک مدیر عینکی احمق پشت یک میز بزرگ

9. the company's new manager
مدیر جدید شرکت

10. she went right to the manager himself
او یکراست رفت پیش خود مدیر.

11. their conspiracy to dishonor the manager boomeranged on themselves
تبانی آنها برای مفتضح کردن مدیر به ضرر خودشان تمام شد.

12. he now occupies the post of manager
اکنون مقام مدیریت را به عهده دارد.

13. he had a sharp tilt with the manager
با مدیر درگیری شدیدی داشت.

14. the workers requested the dismissal of the new manager
کارگران خواهان برکناری مدیر جدید شدند.

15. They quashed the indictment against the manager.
[ترجمه امیرعباس] آنها کیفرخواست علیه مدیر را ابطال کردند
|
[ترجمه گوگل]آنها کیفرخواست علیه مدیر را ابطال کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها اتهامات علیه مدیر را سرکوب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They have appointed Smith/a new manager.
[ترجمه گوگل]آنها اسمیت/یک مدیر جدید را منصوب کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها اسمیت \/ یک مدیر جدید را منصوب کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The manager is compiling an inventory of all the hotel furniture.
[ترجمه گوگل]مدیر در حال تهیه فهرستی از تمام مبلمان هتل است
[ترجمه ترگمان]مدیر در حال تدوین فهرستی از تمام اسباب و اثاثه هتل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I have to consult the manager about the matter.
[ترجمه گوگل]من باید با مدیر در مورد موضوع مشورت کنم
[ترجمه ترگمان]من باید در مورد این موضوع با مدیر مشورت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The manager is out,can I take a message?
[ترجمه علف] مدیر گو کرده میتونم بهش اس بدم
|
[ترجمه یه اکسوال بدبخ🗿] منیجر رف ، متنم بش اس بدم؟🗿📿
|
[ترجمه گوگل]مدیر بیرون است، آیا می توانم پیام بدهم؟
[ترجمه ترگمان]مدیر بیرون است، آیا می توانم پیغامی ببرم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She applied to the manager for a job as clerk.
[ترجمه گوگل]او برای کار به عنوان منشی به مدیر درخواست داد
[ترجمه ترگمان]او برای شغلی به عنوان منشی استخدام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The new manager will be given carte blanche as long as she can increase the company's profits.
[ترجمه گوگل]به مدیر جدید تا زمانی که بتواند سود شرکت را افزایش دهد کارت بلاانش داده می شود
[ترجمه ترگمان]مدیر جدید تا زمانی که بتواند سود شرکت را افزایش دهد، به اختیار تام قرار خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The manager was very apologetic about everything.
[ترجمه گوگل]مدیر از همه چیز عذرخواهی کرد
[ترجمه ترگمان]مدیر از همه چیز عذرخواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The manager carries the greatest burden of responsibility.
[ترجمه گوگل]مدیر بزرگترین بار مسئولیت را به دوش می کشد
[ترجمه ترگمان]مدیر بیش ترین مسیولیت را بر عهده دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مدیر (اسم)
principal, master, moderator, administrator, manager, director, foreman, superintendent, helmsman, intendant, padrone, schoolmaster

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

ضابط (اسم)
manager, bailiff, commander

متصدی (اسم)
superior, head, manager, director, foreman, superintendent, warden, chief, operator, overseer, boss

مباشر (اسم)
manager, foreman, supervisor, superintendent, steward, overseer, intendant

کارفرمان (اسم)
manager

تخصصی

[حسابداری] مدیر(حسابرسی)
[کامپیوتر] مدیر
[فوتبال] مدیر
[صنعت] مدیر
[نساجی] مدیر
[ریاضیات] مدیر

انگلیسی به انگلیسی

• one who manages, director, administrator; supervisor, overseer
a manager is the person responsible for running an organization.
the manager of a pop star or other entertainer is the person who looks after the star's business interests.
the manager of a sports team is the person responsible for organizing and training it.

پیشنهاد کاربران

مدیر ، سر مربی
مدیر
مثال: She's the manager of the sales department.
او مدیر بخش فروش است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : manage
✅️ اسم ( noun ) : management / manager / manageress / manageability
✅️ صفت ( adjective ) : manageable / managerial / managed
✅️ قید ( adverb ) : managerially / manageably
مدیر برنامه های ورزشکاران و هنرمندان حرفه ای
ˈm�n. ə. dʒɚ
برای us
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : manage
اسم ( noun ) : management / manager
صفت ( adjective ) : managerial / managed / manageable
قید ( adverb ) : managerially
منیجر
مدیر کارفرما سرپرست
مدیر. رئیس کل. ریئس یک شرکت
منیجر به زبان ساده میشه مدیر
خیلی ذهنتونو درگیر نکنین همون میپدیر میشه
سرمربی
manager
این واژه ای هند و اروپایی ( ایریایی/آریایی ) است
این واژه از ۳ بخش ساخته شده است :manager: man - a - ger
man :این همان واژهء مَن و کارواژهء مَنیدن یا اَندیشیدن و مَنِش است.
- a - : میدنوند است.
...
[مشاهده متن کامل]

- ger : همان پسوند - گَر پارسی به مینه کُنَنده
اگر به روش گَرته/گَرده برداری برابرسازی کنیم:
مِنِیجِر=مَنگَر، مَنِگَر، مَنوگَر=اَندیشه گَر، کسی که با اندیشیدن بُنگاه و کارخانه ای می چرخاند.
دیگر واژه ها:
مُدیر: دُوراننده، گَرداننده، چَرخاننده

Boss
she wishes to see the manager
او امیدوار است که مدیر را ببیند 📓
پ. ن:در اینجا wish به معنی آرزو نیست چون جمله مربوط به امری ممکن است پس از آرزو کردن برای معنی استفاده نمیکنیم: )
مدیر🆚
the women over there plan to meet the manager
خانم هایی که آنجا هستند میخواهند مدیر را ببینند
واپایش گر
رییس، سرپرست، رییس مکانی یا باشگاهی

مدیر برنامه , مدیر , رئیس , کارفرما
مدیر، سرپرست بخش
مدیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس