اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process of controlling, directing, or governing.
• مترادف: administration, direction, supervision
• مشابه: control, government, guidance, oversight, regime, regulation, stewardship
• مترادف: administration, direction, supervision
• مشابه: control, government, guidance, oversight, regime, regulation, stewardship
- The success of the business was due to excellent management.
[ترجمه گوگل] موفقیت کسب و کار مدیون مدیریت عالی بود
[ترجمه ترگمان] موفقیت کسب وکار به خاطر مدیریت عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موفقیت کسب وکار به خاطر مدیریت عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Management of the students in the classroom was more difficult than the new teacher had imagined.
[ترجمه گوگل] مدیریت دانش آموزان در کلاس دشوارتر از آن چیزی بود که معلم جدید تصور می کرد
[ترجمه ترگمان] مدیریت دانش آموزان کلاس بسیار سخت تر از آن چیزی بود که معلم جدید تصور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدیریت دانش آموزان کلاس بسیار سخت تر از آن چیزی بود که معلم جدید تصور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That old restaurant is under new management now.
[ترجمه گوگل] آن رستوران قدیمی اکنون تحت مدیریت جدید است
[ترجمه ترگمان] آن رستوران قدیمی در حال حاضر تحت مدیریت جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن رستوران قدیمی در حال حاضر تحت مدیریت جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the person or persons in charge of a particular business or other organization.
• مترادف: administration, directors, executives, superintendents, supervisors
• مشابه: bosses, executive officers, higher-ups, honchos, office, overseers, top dogs
• مترادف: administration, directors, executives, superintendents, supervisors
• مشابه: bosses, executive officers, higher-ups, honchos, office, overseers, top dogs
- The customers were very dissatisfied and demanded to speak with the management.
[ترجمه گوگل] مشتریان بسیار ناراضی بودند و خواستار صحبت با مدیریت شدند
[ترجمه ترگمان] مشتریان بسیار ناراضی بودند و می خواستند با مدیریت صحبت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مشتریان بسیار ناراضی بودند و می خواستند با مدیریت صحبت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two sisters make up the management of the business.
[ترجمه گوگل] دو خواهر مدیریت کسب و کار را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] هر دوخواهر مدیریت این کار را به عهده دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر دوخواهر مدیریت این کار را به عهده دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: business owners or executives, collectively.
• مترادف: administration, bosses, executives, higher-ups, owners
• مشابه: honchos, top dogs
• مترادف: administration, bosses, executives, higher-ups, owners
• مشابه: honchos, top dogs
- There seemed to be endless disputes between management and labor during that decade.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسید در آن دهه اختلافات بی پایانی بین مدیریت و کارگر وجود داشته باشد
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که اختلافات بی پایان بین مدیریت و نیروی کار در طی آن دهه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که اختلافات بی پایان بین مدیریت و نیروی کار در طی آن دهه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید