manageable

/ˈmænɪdʒəbl̩//ˈmænɪdʒəbl̩/

معنی: رام، قابل اداره، کنترل پذیر
معانی دیگر: اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: manageably (adv.), manageability (n.)
• : تعریف: capable of being handled, controlled, or managed.
متضاد: cumbersome, difficult, impossible, unmanageable, unwieldy
مشابه: easy, gentle

- His mother did not see a goat as a manageable pet.
[ترجمه گوگل] مادرش یک بز را به عنوان حیوان خانگی قابل کنترل نمی دید
[ترجمه ترگمان] مادرش یک بز را به عنوان حیوان خانگی قابل مدیریت ندیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Things had gone awry, but the situation was still manageable in her opinion.
[ترجمه گوگل] همه چیز به هم ریخته بود، اما به نظر او وضعیت هنوز قابل کنترل بود
[ترجمه ترگمان] اوضاع خراب شده بود، اما وضعیت هنوز به نظر او قابل کنترله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He found his students more interested in the subject this year and therefore more manageable.
[ترجمه گوگل] او امسال شاگردانش را بیشتر به این موضوع علاقه مند کرد و بنابراین قابل کنترل تر بود
[ترجمه ترگمان] او امسال دانش آموزانش را بیش از این به این موضوع علاقه مند کرد و به همین دلیل بیش از پیش قابل مدیریت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the rate of inflation has reached a more manageable level
نرخ تورم به حد قابل کنترل تری رسیده است.

2. The journey is easily manageable in half an hour.
[ترجمه گوگل]سفر به راحتی در نیم ساعت قابل مدیریت است
[ترجمه ترگمان]این سفر در عرض نیم ساعت به راحتی قابل مدیریت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Try to reduce your tasks to more manageable proportions .
[ترجمه گوگل]سعی کنید وظایف خود را به نسبت های قابل کنترل تری کاهش دهید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید کارهایتان را به نسبت های قابل مدیریت بیشتر کاهش دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is important to present new information in manageable chunks.
[ترجمه گوگل]ارائه اطلاعات جدید در بخش های قابل مدیریت بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان]مهم است که اطلاعات جدید را در قطعات قابل مدیریت ارایه دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The debt has been reduced to a more manageable level.
[ترجمه گوگل]بدهی به سطح قابل مدیریت تری کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]بدهی به سطح قابل مدیریت تری کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This method divides the task into more manageable proportions.
[ترجمه گوگل]این روش کار را به نسبت های قابل مدیریت تری تقسیم می کند
[ترجمه ترگمان]این روش کار را به نسبت های قابل مدیریت تری تقسیم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The present flow of refugees was manageable.
[ترجمه گوگل]جریان کنونی پناهندگان قابل مدیریت بود
[ترجمه ترگمان]جریان کنونی پناهندگان قابل مدیریت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The job is just about manageable in the time.
[ترجمه گوگل]کار تقریباً در زمان قابل مدیریت است
[ترجمه ترگمان]شغل تنها در این زمان قابل مدیریت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The work has been divided into smaller, more manageable sections.
[ترجمه گوگل]کار به بخش های کوچکتر و قابل مدیریت تر تقسیم شده است
[ترجمه ترگمان]این اثر به بخش های کوچک تر و قابل مدیریت تقسیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Divide the task into manageable sections.
[ترجمه گوگل]کار را به بخش های قابل مدیریت تقسیم کنید
[ترجمه ترگمان]وظیفه را به بخش های قابل کنترل تقسیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Soda silica glasses are not very manageable, however.
[ترجمه گوگل]با این حال، لیوان‌های سودا سیلیس چندان قابل کنترل نیستند
[ترجمه ترگمان]با این حال شیشه های سیلیکا چندان قابل مدیریت نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. What started out as a relatively manageable protest against stolen elections has now mushroomed into a full-fledged democracy movement.
[ترجمه گوگل]آنچه که به عنوان اعتراض نسبتاً قابل کنترل علیه انتخابات دزدیده شده آغاز شد، اکنون به یک جنبش دموکراسی تمام عیار تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]آنچه که به عنوان یک اعتراض نسبتا قابل مدیریت علیه انتخابات به سرقت رفته بود اکنون به یک جنبش دموکراسی تکامل یافته تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The price of keeping the bonus down to manageable proportions is a somewhat less efficient outcome.
[ترجمه گوگل]قیمت پایین نگه داشتن پاداش به نسبت های قابل کنترل، نتیجه ای تا حدودی کمتر کارآمد است
[ترجمه ترگمان]قیمت نگه داری پاداش به نسبت های قابل مدیریت یک نتیجه نسبتا کم تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Add about 2 more cups flour to make manageable dough and turn out on to lightly floured surface.
[ترجمه گوگل]حدود 2 فنجان دیگر آرد اضافه کنید تا خمیر قابل کنترلی به دست آید و روی سطح کمی آردپاشی شده قرار دهید
[ترجمه ترگمان]حدود ۲ فنجان دیگر آرد اضافه کنید تا خمیر قابل مدیریت تهیه شود و به سطح صاف floured تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رام (صفت)
domestic, tame, amenable, docile, meek, manageable, obedient, biddable, treatable, governable

قابل اداره (صفت)
manageable

کنترل پذیر (صفت)
manageable

تخصصی

[سینما] انضباط پذیر / بحث کردنی / مهارپذیر

انگلیسی به انگلیسی

• capable of being managed; governable, controllable; submissive, docile, compliant
something that is manageable can be dealt with because it is not too big or complicated.

پیشنهاد کاربران

achievable, doable, practicable, possible, feasible , reasonable , attainable
دست یافتنی، قابل وصول، شدنی، قابل انجام، انجام پذیر، عملی، قابل اجرا، میسر، قابل استفاده، ممکن، امکان پذیر، منطقی، معقول، متعادل، قابل دستیابی
۱. مهار شدنی. رام شدنی. قابل کنترل ۲. معقول
مثال:
The rate of inflation has reached a more manageable level.
نرخ تورم به سطح معقول {و قابل کنترل} بیشتری رسیده است.
کنترل شده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : manage
✅️ اسم ( noun ) : management / manager / manageress / manageability
✅️ صفت ( adjective ) : manageable / managerial / managed
✅️ قید ( adverb ) : managerially / manageably
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : manage
اسم ( noun ) : management / manager
صفت ( adjective ) : managerial / managed / manageable
قید ( adverb ) : managerially
قابل مهار ، قابل کنترل
متناسب، مناسب
قابل مدیریت

بپرس