[ترجمه گوگل]آیا می توانید این شعر را درک کنید؟ [ترجمه ترگمان]آیا می توانید این شعر را درک کنید؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. It doesn't make sense to buy that expensive coat when these cheaper ones are just as good.
[ترجمه آقا پسندی] دلیلی نداره کت به این گرونی بخری وقتی این ارزون ترها به همون خوبین
|
[ترجمه Turn to me] معنی نداره اون کت گرون را بخری وقتی این ارزون تر ها به همون خوبی هستن
|
[ترجمه گوگل]خرید آن کت گران قیمت زمانی که این کت های ارزان تر به همان اندازه خوب هستند، منطقی نیست [ترجمه ترگمان]خریدن آن کت گران قیمت وقتی این لباس های ارزان تر خیلی خوب هستند، منطقی به نظر نمی رسد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Huh? These instructions don't make sense!
[ترجمه ن] ها؟این دستور العمل ها منطقی نیست!
|
[ترجمه گوگل]متعجب؟ این دستورالعمل ها منطقی نیست! [ترجمه ترگمان]ها؟ این دستورالعمل با عقل جور در نمیاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I can't make sense of that painting.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم آن نقاشی را درک کنم [ترجمه ترگمان]نمی توانم از آن نقاشی سر در بیاورم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. These words are jumbled up and don't make sense.
[ترجمه گوگل]این کلمات به هم ریخته است و معنی ندارد [ترجمه ترگمان]این کلمات درهم و برهم هستند و با عقل جور در نمی آیند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Can you make sense out of what this book says?
[ترجمه حامد] میتونی از روایت این کتاب، برداشتی ( درک مشخصی ) داشته باشی؟
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید از آنچه این کتاب می گوید منطقی بسازید؟ [ترجمه ترگمان]میتونی کاری کنی که این کتاب چی میگه؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. To make sense, these figures should not be looked at in isolation.
[ترجمه گوگل]برای منطقی بودن، نباید به این ارقام به صورت مجزا نگاه کرد [ترجمه ترگمان]برای درک این موضوع، این ارقام نباید به تنهایی مورد بررسی قرار گیرند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. I don't get it - it doesn't make sense.
[ترجمه نبی] من اینو نمی فهمم، این با عقل جور در نمیاد
|
[ترجمه گوگل]من متوجه نمی شوم - منطقی نیست [ترجمه ترگمان]متوجه نمی شم - با عقل جور در نمیاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. That doesn't make sense.
[ترجمه نبی] اون منطقی به نظر نمیاد ، ( با عقل جور در نمیاد )
|
[ترجمه گوگل]این معنا ندارد [ترجمه ترگمان]با عقل جور در نمیاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Would it make sense for the city authorities to further restrict parking?
[ترجمه گوگل]آیا منطقی است که مقامات شهری پارکینگ را بیشتر محدود کنند؟ [ترجمه ترگمان]آیا برای مقامات شهر منطقی است که پارکینگ را محدود کنند؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It still doesn't make sense to me?I don't think he's told us the whole truth.
[ترجمه گوگل]هنوز برای من معنی ندارد؟ فکر نمی کنم او تمام حقیقت را به ما گفته باشد [ترجمه ترگمان]هنوز با عقل جور در نمیاد؟ فکر نکنم اون همه حقیقت رو به ما گفته باشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. How can we make sense of such a story as this?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم چنین داستانی را درک کنیم؟ [ترجمه ترگمان]چطور می توانیم چنین داستانی را به این شکل توجیه کنیم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. These figures don't make sense - have we slipped up somewhere?
[ترجمه تورج مجلسی] اعداد و ارقام منطقی بنظر نمیرسند. آیا ما در جایی لغزش کرده ایم؟
|
[ترجمه گوگل]این ارقام منطقی نیستند - آیا ما در جایی لغزش کرده ایم؟ [ترجمه ترگمان]این اعداد با عقل جور در نمیان - از یه جایی فرار کردیم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• rational, logical, understandable
پیشنهاد کاربران
عقلانی بودن It makes sense to buy now while houses are cheap : الان خریدن عقلانیه تا زمانی که خانه ها ارزان است
معقول و منطقی بودن
با عقل جور درآمدن
Make sense be a practical and logical thing to do. به معنای منطقی بودن، معقول بودن
( در حالتِ گذرا ) چیزی را توضیح دادن یا توجیه کردن، توضیح یا توجیهِ چیزی بودن
درک کردن، فهمیدن، معنای چیزی را درک کردن، متوجه شدن، شیر فهم شدن، چیزی برای کسی معنا و مفهوم پیدا کردن
معنا و مفهوم پیدا کردن
قابل فهم
عقلایی
پی بردن نتیجه گرفتن
seem logical
در تدریس : متوجه شدید ؟ فهمیدید ؟ قابل درکه ؟
You get sense
معنی دادن منطقی بودن
یک چیز منطقی رو پذیرفتن
حس و درک کردن حس و درک شدن
ادراک یابی؛ معنایابی
عقلانیه
عقلانی است
it makes sense to منطقی به نظر میرسه که it doesnt make sense to منطقی به نظر نمیرسه که make sense of فهمیدن - درک کردن به حرف اضافه to و of توجه کنید معنی مشخص میشه
به منطق چیزی یا کسی رسیدن
معنا یافتن
به درک ( درست ) رسیدن
"try to use English every day. " this advice just makes sense. "study English for six hours every saturday . " this advice doesn't really make sense.
باعقل جور در آمدن_ منطقی بودن _ دلیل آوردن
It doesn't make sense تفاوتی ایجاد نمیکنه ، فرقی نداره
معقول به نظر رسیدن.
محتاط بودن
حس گیری[معناسازی]
معنادار بودن، معنا داشتن
Make sense در مورد چیزها: معقولانه بودن وبا عقل جور درامدن Make sense درموردافراد : درک کردن فهمیدن و سردراوردن از . . .
سردرآورن از چیزی they try to make sense of that problem آنها سعی کردند از مشکل سر دربیاورند
با عقل جور در آمدن، قابل درک بودن
منطقی به نظر رسیدن . با عقل جور درامدن.
فهمیدن، درک کردن، یا پی بردن به چیزی که فهم و درک اش مشکل یا پیچیده است
Be a patical and logical thing to do
تائید کردن
معنا دادن، language is the medium in which we make sense of things
Someone who makes sense is reasonable or shows good judgment