تلقی شدن
It makes a bad impression if you’re late for an interview
تاثیر گذاشتن
make a deep impression on
تاثیر عمیق بر . . . گذاشتن
تاثیر عمیق بر . . . گذاشتن
او رو من تاثیر گذاشت
اثر گذاشتن، تأثیر گذاری ( بر روی کسی یا چیزی )
این اصطلاح معمولا با یک صفت هم همراه است مثل good, bad, strong و غیره!
He tried to make a good impression on his girlfriend's parents
او سعی داشت که تأثیر خوبی بر روی والدین دوست دخترش بگذارد!
این اصطلاح معمولا با یک صفت هم همراه است مثل good, bad, strong و غیره!
او سعی داشت که تأثیر خوبی بر روی والدین دوست دخترش بگذارد!