صفت ( adjective )
• (1) تعریف: most important; chief; primary.
• مترادف: biggest, capital, cardinal, chief, leading, paramount, predominant, premier, primary, prime, principal, supreme
• متضاد: minor, subsidiary
• مشابه: central, critical, crucial, first, foremost, head, home, key, lead, master, preeminent, uppermost
• مترادف: biggest, capital, cardinal, chief, leading, paramount, predominant, premier, primary, prime, principal, supreme
• متضاد: minor, subsidiary
• مشابه: central, critical, crucial, first, foremost, head, home, key, lead, master, preeminent, uppermost
- The students were asked to find the main ideas in the essay.
[ترجمه گوگل] از دانش آموزان خواسته شد تا ایده های اصلی را در انشاء بیابند
[ترجمه ترگمان] از دانشجویان خواسته شد تا ایده های اصلی را در این مقاله بیابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از دانشجویان خواسته شد تا ایده های اصلی را در این مقاله بیابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We parked in front of the main entrance to the building.
[ترجمه گوگل] جلوی در ورودی اصلی ساختمان پارک کردیم
[ترجمه ترگمان] ما جلوی ورودی اصلی ساختمان پارک کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما جلوی ورودی اصلی ساختمان پارک کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What was the main reason for this action?
[ترجمه گوگل] دلیل اصلی این اقدام چه بود؟
[ترجمه ترگمان] دلیل اصلی این عمل چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دلیل اصلی این عمل چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: utmost.
• مترادف: consummate, extreme, maximum, ultimate, utmost
• مشابه: absolute, downright, flat-out, out-and-out, sheer, stark, supreme, utter
• مترادف: consummate, extreme, maximum, ultimate, utmost
• مشابه: absolute, downright, flat-out, out-and-out, sheer, stark, supreme, utter
- It was not necessary to use main force in that arrest.
[ترجمه گوگل] در آن دستگیری نیازی به استفاده از نیروی اصلی نبود
[ترجمه ترگمان] استفاده از نیروی اصلی در این دستگیری ضروری نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استفاده از نیروی اصلی در این دستگیری ضروری نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: in the main
عبارات: in the main
• (1) تعریف: the chief channel for distributing water or gas; large pipe or cable.
• مشابه: canal, channel, conduit, duct, pipe
• مشابه: canal, channel, conduit, duct, pipe
- A water main burst, and the neighborhood will have no water for a few hours.
[ترجمه گوگل] یک آب اصلی ترکید و این محله تا چند ساعت آب نخواهد داشت
[ترجمه ترگمان] یک انفجار بزرگ آب، و این محله برای چند ساعت هیچ آبی نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک انفجار بزرگ آب، و این محله برای چند ساعت هیچ آبی نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the open sea.
• مترادف: high seas, open sea
• مشابه: ocean, sea, the blue, the briny
• مترادف: high seas, open sea
• مشابه: ocean, sea, the blue, the briny
- The ship was lost in the briny main.
[ترجمه گوگل] کشتی در آب شور گم شد
[ترجمه ترگمان] کشتی در خیابان اصلی گم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشتی در خیابان اصلی گم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: bodily strength.
• مترادف: brawn, might, muscle, puissance
• مشابه: dynamism, energy, force, power, strength, vigor
• مترادف: brawn, might, muscle, puissance
• مشابه: dynamism, energy, force, power, strength, vigor
- The soldier's might and main saw him through the battle.
[ترجمه گوگل] قدرت و نیروی اصلی سرباز او را در نبرد دید
[ترجمه ترگمان] شاید جنگ سرباز از میان نبرد دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاید جنگ سرباز از میان نبرد دیده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید