messy

/ˈmesi//ˈmesi/

معنی: کثیف، اشفته، شلوغ، بهم خورده، شلوغ کار
معانی دیگر: نابسامان، آشفته، درهم و برهم، پریشان، به هم ریخته، نامرتب، پلشت، پچل، شلخته، لچر، کثیف کننده، پلشت گر، شلوه، شلوه کار

جمله های نمونه

1. messy thinking
اندیشه ی آشفته

2. a messy divorce
طلاق پر دردسر

3. a messy eater
شلخته در غذاخوردن

4. a messy pen that blackened my fingers
قلم کثیف کننده ای که انگشتانم را سیاه کرد

5. a messy room
اتاق کثیف

6. the messy task of feeding a baby
کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد

7. In the sentimental days, I take time, messy floating.
[ترجمه گوگل]در روزهای احساسی، من زمان می گیرم، شناور کثیف
[ترجمه ترگمان]در روزه ای احساساتی، وقتم را تلف خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Life's a little bit messy. We all make mistakes. No matter what type of animal you are, change starts with you.
[ترجمه تبعخلسعتدبنخیزا] زندگی کمی شلوغ و به هم ریخته است و همه ما اشتباهاتی را مرتکب میشویم ، ارزش نداره که چه حیوانی هستید ، تغییر با شماآغاز میشود.
|
[ترجمه M] زندگی کمی آشفته است همه ی ما اشتباه میکنیم . فرقی نمیکند چه حیوانی هستید تغیر با تو آغاز میشود
|
[ترجمه گوگل]زندگی کمی آشفته است همه ما اشتباه می کنیم مهم نیست که چه نوع حیوانی هستید، تغییر از شما شروع می شود
[ترجمه ترگمان]زندگی کمی آشفته است همه ما اشتباه می کنیم فرقی نمی کند چه نوع حیوانی هستید، تغییر با شما آغاز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was a good, if messy, cook.
[ترجمه M] او یک ادم خوب ، اشفته، غذا
|
[ترجمه فاطمه نظری م] او با این حال که کثیفه یک آشپز خوبه.
|
[ترجمه گوگل]او آشپز خوب و البته آشفته ای بود
[ترجمه ترگمان]اون یه آدم خوب و if و آشپز خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Sorry the place is so messy, I haven't had time to clear up.
[ترجمه M] متاسفم که اینجا انقدر اشفته یا کثیف است زمانی برای تمیز کردنش نداشتم
|
[ترجمه شان] از اینکه اینجا اینقدر آشفته ( درهم بر هم ) است ، متاسفم . . . وقت برای جمع و جور کردنش نداشتم.
|
[ترجمه Peter Strahm] متاسفم که اینجا خیلی کثیف و بهم ریخته است، وقتی برای تمیز کردن نداشتم.
|
[ترجمه گوگل]متاسفم که مکان خیلی بهم ریخته است، من وقت نکردم پاک کنم
[ترجمه ترگمان]متاسفم که اینجا انقدر کثیف است که من وقت نداشتم که خودم را جمع و جور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Eating spaghetti can be a messy business.
[ترجمه Fatima] اسپاگتی خوردن کلی کثیف کاری دارد
|
[ترجمه گوگل]خوردن اسپاگتی می تواند یک تجارت کثیف باشد
[ترجمه ترگمان]خوردن اسپاگتی می تواند یک کسب وکار شلوغ باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As the work tends to be a bit messy you'll need to wear old clothes.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که کار کمی نامرتب است، باید لباس های قدیمی بپوشید
[ترجمه ترگمان]از آنجا که کار کمی آشفته است، باید لباس های کهنه بپوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Working underneath the car is always a messy job.
[ترجمه سعید نوری شیرازی] کار مرتبط با اتومبیل، همیشه شغل پردردسری است.
|
[ترجمه گوگل]کار کردن در زیر ماشین همیشه یک کار نامرتب است
[ترجمه ترگمان]کار کردن زیر ماشین همیشه یک شغل شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Your handwriting is too messy — you'd better do it over .
[ترجمه گوگل]دست خط شما خیلی نامرتب است - بهتر است این کار را دوباره انجام دهید
[ترجمه ترگمان]دست خط تو خیلی کثیف است - بهتر است این کار را تمام کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The divorce was painful and messy.
[ترجمه مهران] طلاق ، پردردسر و دردناک بود.
|
[ترجمه مهران] طلاق ، دردناک و ناخوشایند بود.
|
[ترجمه گوگل]طلاق دردناک و کثیف بود
[ترجمه ترگمان]طلاق دردناک و کثیف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A war will be a long and messy business.
[ترجمه گوگل]جنگ یک تجارت طولانی و کثیف خواهد بود
[ترجمه ترگمان]جنگ یک کار طولانی و درهم و برهم خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کثیف (صفت)
nasty, mussy, dirty, bedraggled, filthy, messy, squalid, smeary, sloppy, grubby, impure, scabious, lousy, sordid, grimy, wild and woolly, mucky, soapless, smoochy

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

شلوغ (صفت)
tumultuous, busy, disorderly, messy, noisy, unquiet, chock-a-block

بهم خورده (صفت)
mussy, messy, overcrowded

شلوغ کار (صفت)
messy

انگلیسی به انگلیسی

• unorganized, disorderly; dirty; mixed up; making a mess, dirtying
messy means dirty or untidy; an informal word.
a messy person or activity makes things dirty or untidy; an informal word.
a messy situation is confused or complicated, and involves trouble for people; an informal word.

پیشنهاد کاربران

messy ( adj ) ( mɛsi ) ( messier, messiest ) =dirty and ( or ) not neat, e. g. The house was always messy. The children got really messy playing in the woods.
messy
شلخته، نامرتب، شلوغ پلوغ، بهم ریخته، کرکثیف
آشفته بازار
پرپیچ و خم
پیچیده
کثیف
ببخشید معنی این جمله چیه ؟
. She he's a messy room
به هم ریختگی
در بعضی از موارد معنی' افتضاح به نظر رسیدن' هم میده
ناخوشایند unpleasent
disturbed
به نظر من میشه نا مرتب
نا مرتب یا به هم ریخته
شلخته بی نظم نا مرتب کثیف
اون چه دختر بی نظمی هست
اون چه پسره نا مرتبی است

ژولیده
شلوغ، شلخته و. . .
همه درسته
کثیف
Messy=untidy
نامرتب یا شلخته و. . .

نامنظم
بسیار نامرتب
بسیار ناخوشایند
منبع : https://www. merriam - webster. com/dictionary/messy
نامرتب
شلخته
پیچیده ( در مورد امور یا یک موضوع )
مغشوش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس