mental

/ˈmentl̩//ˈmentl̩/

معنی: دماغی، مغزی، فکری، روانی، معنوی، روحی، هوشی
معانی دیگر: وابسته به مغز و عقل، عقلانی، خردی، ذهنی، (روان شناسی) روانی، (عامیانه) دیوانه، وابسته به چانه، چانه ای، زنخی، زنخدانی

جمله های نمونه

1. mental acrobatics
کارهای مشکل فکری

2. mental aids
کمک های ذهنی

3. mental calculation
حساب کردن در ذهن (به جای روی کاغذ)،محاسبه ی ذهنی

4. mental discipline
آمودگی فکری

5. mental disorder
بیماری روانی،اختلال حواس

6. mental exertion
تلاش فکری

7. mental experiments
تجربیات ذهنی،آزمایش های ذهنی

8. mental health
سلامت روان

9. mental health
تندرستی روانی،بهداشت روانی

10. mental instability
تزلزل روانی

11. mental powers
استعدادهای دماغی

12. a mental cripple
معلول روانی

13. a mental health institution
تیمارگاه بیماران روانی

14. a mental hospital
بیمارستان روانی

15. a mental image
تصویر ذهنی

16. a mental patient
بیمار روانی

17. his mental state disturbs me
وضع روانی او مرا دلواپس می کند.

18. his mental state worries me
وضع روانی او مرا دلواپس می کند.

19. the mental concentration of that job was killing; therefore, i resigned
تمرکز فکری که آن شغل می طلبید طاقت فرسا بود لذا استعفا دادم.

20. because of mental illness, she was institutionalized three times
به خاطر بیماری روانی سه بار او را در تیمارستان بستری کردند.

21. an escape from a mental hospital
فرار از بیمارستان روانی

22. hallucinations occur in certain mental disorders
برخی نابسامانی های روانی موجب پیدایش اوهام می شود.

23. the injuries to her mental health
گزندهای وارده به سلامت روحی او

24. to be committed to a mental hospital
به بیمارستان روانی فرستاده شدن

25. his chronological age is ten but his mental age is only five
سن تقویمی او ده سال ولی سن عقلی او فقط پنج سال است.

26. he is twenty years old, but has the mental age of a five-year old
او بیست ساله است ولی سن عقل او به اندازه ی یک بچه ی پنج ساله است.

27. the man of prejudice is, afortiori, a man of limited mental vision
پر واضح است که آدم متعصب،بینش ذهنی محدودی نیز دارد.

28. his father was certified (insane) and spent the rest of his life in a mental hospital
پدرش را دیوانه شناختند و بقیه ی عمرش را در بیمارستان روانی سپری کرد.

29. Mental disorders, drug use and hypnosis can all cause people to hallucinate.
[ترجمه گوگل]اختلالات روانی، مصرف مواد مخدر و هیپنوتیزم همگی می توانند باعث ایجاد توهم در افراد شوند
[ترجمه ترگمان]اختلالات روانی، مصرف مواد مخدر و هیپنوتیزم می تواند باعث شود که مردم به hallucinate دچار شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. People experience differences in physical and mental capability depending on the time of day.
[ترجمه گوگل]افراد بسته به زمان روز تفاوت هایی را در توانایی های فیزیکی و ذهنی تجربه می کنند
[ترجمه ترگمان]افراد بسته به زمان روز تفاوت در قابلیت فیزیکی و ذهنی را تجربه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دماغی (صفت)
cacuminal, mental, cerebral, cephalic

مغزی (صفت)
nuclear, mental, cerebral, medullary, pulpy, marrowy, pithy, medullar

فکری (صفت)
rational, intellectual, mental, cerebral, meditative, spiritual, reflective

روانی (صفت)
mental, psychic, supersensible

معنوی (صفت)
immaterial, incorporeal, moral, inward, mental, spiritual, psychic, supersensible

روحی (صفت)
intrinsic, moral, inner, mental, spiritual, numinous, spectral, psychic, supersensible, supersubstantial

هوشی (صفت)
mental, noetic

انگلیسی به انگلیسی

• of or relating to the mind, intellectual, cerebral; mentally ill (slang); providing care for those with disorders of the mind; performed by or existing in the mind; of or pertaining to the chin
mental means relating to the process of thinking.
mental also means relating to the health of a person's mind.
a mental act is one that involves only thinking and not physical action.

پیشنهاد کاربران

( صفت ) : 1. ذهنی: مربوط به ذهن 2. چانه ای: مربوط به چانه
mental
مَندال : از کارواژه ی مَندَن یا مَنیدَن یا مَنِستن
مَندال : مَند - آل ( مانند: پوشال )
واژه ی به جا مانده از ریشه ی " مَن " در پارسی امروز : مَنِش
mental: ذهنی
mental: ذهنی
mental attitudes :نگرش های ذهنی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : mentality
✅️ صفت ( adjective ) : mental
✅️ قید ( adverb ) : mentally
در بعضی از بافتها، معنای �اعصاب� یا �عصبی� هم میده. مثلاً آرامش اعصاب. اعصابِ آرام.
Mental در آناتومی جمجمه به معنای چانه است.
فکری، ذهنی، روانی
Crazy ( slang )
دیوونه. ( زبان کوچه بازاری )
connected with or happening in the mind , involving the process of thinking
mental:ذهنی.
metal:فلز.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون ارتباط برقرار کردن بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی، ساخت عبارات َطنز آمیز و. . . بهره برد.
Ahnium is a mental metal
آهنیوم یک فلز ذهنی است.
روانی، مجنون، دیوانه
عقب ماندگی ذهنی
Mental:adjective
Of or in your mind:mental illness* mental
arithmetic ( =done in your head
روحی، روانی، ذهنی
آهنی ، فلزی
صفت:
relating to the mind. مربوط به ذهن است
"mental faculties"
relating to disorders of the mind. مربوط به اختلالات ذهن است.
"a mental hospital""یک بیمارستان روانی"
روحی - ذهنی - روانی
فکری
مغزی.
عقلی، روحی، فکری، روانی
روان
ذهنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس