meditate

/ˈmedəˌtet//ˈmedɪteɪt/

معنی: قصد کردن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تدبیر کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
معانی دیگر: در اندیشه فرو رفتن، تعمق کردن، ژرف اندیشی کردن، ژرفایش کردن، غور کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، در سر پروراندن، نقشه کشیدن (درفکر)، درصدد بودن، در پی (کاری یا چیزی) بودن، تفکر و عبادت کردن، در خلسه فرو رفتن، عبادت کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: meditates, meditating, meditated
(1) تعریف: to think calmly, deeply, and at length; contemplate, muse, or ponder (sometimes fol. by on or upon).
مترادف: contemplate, ponder, ruminate
مشابه: brood, chew, cogitate, concentrate, mull, muse, reflect, study, think

- He meditated about her complex relationship with him.
[ترجمه گوگل] او در مورد رابطه پیچیده او با او مراقبه کرد
[ترجمه ترگمان] در مورد رابطه پیچیده ای با او فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to engage in a disciplined act of self-forgetful concentration, often under the guidance of a religious rule or master.

- She meditates regularly as part of the Zen discipline.
[ترجمه گوگل] او به طور منظم به عنوان بخشی از رشته ذن مدیتیشن می کند
[ترجمه ترگمان] او به عنوان بخشی از رشته ذن به کار می پردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: meditatingly (adv.), meditator (n.)
• : تعریف: to intend or plan; think about doing or accomplishing.
مترادف: contemplate
مشابه: cogitate, intend, plan, ponder

- The slave meditated his master's death.
[ترجمه گوگل] غلام در مورد مرگ اربابش فکر کرد
[ترجمه ترگمان] برده در فکر مرگ اربابش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to meditate war
نقشه ی جنگ در سرپروردن

2. he used to pray and then meditate for hours
او عبادت می کرد و سپس ساعت ها در بحر مکاشفه فرو می رفت.

3. I meditate in order to relax.
[ترجمه Peter Strahm] به منظور ارام شدن تعمق میکنم.
|
[ترجمه گوگل]برای آرامش مدیتیشن می کنم
[ترجمه ترگمان]برای استراحت فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He that can read an meditate will not find his evenings long or life tedious.
[ترجمه گوگل]کسی که می تواند مدیتیشن بخواند، شب هایش طولانی یا زندگی خسته کننده نخواهد بود
[ترجمه ترگمان]او که می تواند یک مدیتیشن را بخواند، به مرور زمان یا زندگی خسته کننده او را نخواهد یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I try to meditate for half an hour every evening.
[ترجمه Peter Strahm] سعی میکنم هر بعد از ظهر برای نیم ساعت تعمق کنم.
|
[ترجمه گوگل]سعی می کنم هر شب نیم ساعت مدیتیشن کنم
[ترجمه ترگمان]من هر شب سعی می کنم نیم ساعت فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He says to Krishna: There are yogis who meditate and yogis who act.
[ترجمه گوگل]او به کریشنا می گوید: یوگی هایی هستند که مراقبه می کنند و یوگی هایی هستند که عمل می کنند
[ترجمه ترگمان]به کریشنا می گوید: There هستند که مراقبه و yogis می کنند که عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Slice off one piece of bread and meditate on it.
[ترجمه گوگل]یک تکه نان را برش دهید و روی آن مدیتیشن کنید
[ترجمه ترگمان]یک تکه نان بردارید و روی آن تمرکز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Then I sat down to meditate, with the sacred choral music playing softly in the background.
[ترجمه گوگل]سپس به مدیتیشن نشستم و موسیقی کرال مقدس به آرامی در پس زمینه پخش می شد
[ترجمه ترگمان]سپس روی زمین نشستم و در حالی که صدای موسیقی sacred را در پس زمینه شنیده بودم نشستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Meditate. Live purely. Be quiet. Do your work with mastery. Like the moon, come out from behind the clouds! Shine. Buddha
[ترجمه گوگل]مدیتیشن کنید خالصانه زندگی کن ساکت باش کار خود را با تسلط انجام دهید مثل ماه از پشت ابر بیرون بیا! بدرخشید بودا
[ترجمه ترگمان]Meditate فقط زندگی کن ساکت باش کارت رو با تسلط انجام بده مثل ماه، از پشت ابرها بیرون بیا! بدرخش بودا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We must meditate on what God has done in our life instead of what we are still waiting on Him to do. Joyce Meyer
[ترجمه گوگل]ما باید در مورد آنچه خدا در زندگی ما انجام داده است، به جای آنچه که هنوز منتظر انجام او هستیم، مراقبه کنیم جویس مایر
[ترجمه ترگمان]ما باید در مورد آنچه خداوند در زندگی ما انجام داده است و به جای آن چه ما هنوز در انتظار او هستیم، تمرکز کنیم جویس میر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Every morning I like to meditate for 20 minutes.
[ترجمه گوگل]هر روز صبح دوست دارم 20 دقیقه مدیتیشن کنم
[ترجمه ترگمان]هر روز صبح دوست دارم برای ۲۰ دقیقه مدیتیشن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Invitations to meditate, his vast colour-soaked canvases are memorable for the sensations evoked in the viewer rather than for their imagery.
[ترجمه گوگل]دعوت‌ها به مراقبه، بوم‌های رنگارنگ گسترده او به‌جای تصوراتشان به خاطر احساساتی که در بیننده برانگیخته می‌شود به یاد ماندنی است
[ترجمه ترگمان]دعوت به مدیتیشن، پرده های عظیم رنگ آمیزی شده او به خاطر احساساتی که در بیننده برانگیخته است، به جای تصویرسازی آن ها، به یاد ماندنی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I started to meditate on that verse in relation to my argument with my colleague.
[ترجمه گوگل]در رابطه با بحثی که با همکارم داشتم شروع به تأمل در آن آیه کردم
[ترجمه ترگمان]شروع به مدیتیشن در رابطه با بحث خود با هم کار خود کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Do you exercise, bathe, meditate?
[ترجمه گوگل]آیا ورزش می کنید، حمام می کنید، مدیتیشن می کنید؟
[ترجمه ترگمان]تو ورزش می کنی، حموم می کنی، مدیتیشن می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Can hardened criminals meditate their way to a better future?
[ترجمه گوگل]آیا جنایتکاران سرسخت می توانند راه خود را به سوی آینده ای بهتر مدیتیشن کنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا مجرمان سرسخت می توانند راه خود را به سوی آینده ای بهتر هدایت کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قصد کردن (فعل)
design, attempt, decide, meditate

اندیشه کردن (فعل)
deliberate, meditate, bethink, ponder, trow, cogitate, ruminate, muse

تفکر کردن (فعل)
consider, imagine, meditate, ponder, chew, contemplate, speculate, muse

تدبیر کردن (فعل)
devise, design, machinate, work out, meditate, compass, contrive

سربجیب تفکر فرو بردن (فعل)
meditate

انگلیسی به انگلیسی

• muse; reflect, contemplate; consider a plan of action or intent for the future; do meditative exercises
to meditate on something means to think about it carefully and deeply for a long time.
if you meditate, you remain in a calm, silent state for a period of time, often as part of a religious training or practice.

پیشنهاد کاربران

کاربر مون لایت درست میگه مدیتنشن معنی میده
مدیتیشن کردن
سبک سنگین کردن
زنخدان به جیب فرو بردن ؛ کنایه از تفکر کردن. مراقبه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . کنایه از مراقبه کردن و چیزی را چشم داشتن. ( آنندراج ) :
زنخدان فروبرد چندی به جیب
که بخشنده ، روزی فرستد ز غیب.
شیخ شیراز ( از آنندراج ) .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : meditate
✅️ اسم ( noun ) : meditation
✅️ صفت ( adjective ) : meditative
✅️ قید ( adverb ) : meditatively
دَرونمِنیدَن = ( درون منیدن )
تَرامِنیتَن/تَرامِنیدَن = از "تَرا" و "منیتن" ( اندیشیدن ) .
مَنطقِ پُشت آن این است که شما تمرکزِ "اندیشه" ( منیتن ) خودتان را از "بیرون به درون" ( ترا ) میفرستید.
عمیق فکر کرن
با دقت اندیشیدن
Think deeply about something
کلمه meditation از همین کلمه ریشه می گیرد که به معنای تامل عمیق میباشد
مراقبه کردن ، در خلسه فرو رفتن، تمدد اعصاب کردن، تأمل کردن، اندیشیدن
به هیچی فکر نکردن
Make your mind empty of thought
اندیشه کردن ' تمرکز کردن
تمرکز کردن
خارج از شهر ( خارج از جای پر سر و صدا ) رفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس