major

/ˈmeɪdʒər//ˈmeɪdʒə/

معنی: سرگرد، بالغ، بزرگ، کبیر، بیشتر، عمده، ارشد، بزرگتر، اعظم، اکبر، مهاد، بیشین، متخصص شدن
معانی دیگر: برتر، والاتر، مافوق، کلان، مهست، مهین، به سن قانونی رسیده، رشید، وخیم، (موسیقی) ماژور، (آموزش دانشگاهی) رشته اصلی، در یک رشته ی اصلی تحصیل کردن، طویل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the military rank above captain and below lieutenant colonel.
مشابه: commissioned officer, officer

- My father was a major in the army.
[ترجمه silver girl] پدرم در ارتش ارشد بود
|
[ترجمه ali] پدرم در ارتش سرگرد بود.
|
[ترجمه مهران] پدرم در ارتش سرگرد بود
|
[ترجمه amir] پدرم در ارتش برتر بود.
|
[ترجمه silver girl] پدرم در ارتش فرمانده بود
|
[ترجمه .......] پدر من در ارتش مافوق بود .
|
[ترجمه Aliebrahimi] پدرم در ارتش سرگرد / ارشد بود.
|
[ترجمه Gabby] پدرم در ارتش ارشد بود. ( منظور از ارشد بودن مقام بالایی است یعنی سرگرد بودن )
|
[ترجمه محمدرضا] پدرم سرگرد ارتش بود
|
[ترجمه گوگل] پدرم سرگرد ارتش بود
[ترجمه ترگمان] پدرم در ارتش بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a student's main field of study at a college or university. (Cf. minor.)
مشابه: area, concentration, curriculum, discipline, field, specialty

- Have you decided your major yet?
[ترجمه پرنیا] ایا تا الان رشته ات را انتخاب کرده ای؟
|
[ترجمه Eli] بلاخره رشته ات رو انتخاب کردی
|
[ترجمه گوگل] آیا هنوز رشته خود را تصمیم گرفته اید؟
[ترجمه ترگمان] هنوز major رو گرفتی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My major was biology when I was in college.
[ترجمه سامان] رشته من وقتی که در کالج بودم , زیست شناسی بود
|
[ترجمه رسول] وقتی که در کالج بودم ، رشته ام زیست شناسی بود.
|
[ترجمه armin] وقتی در دانشگاه بودم رشته ی دانشگاهی ام زیست شناسی بود
|
[ترجمه شان] رشته تحصیلی اصلی من در دانشگاه، زیست شناسی بود.
|
[ترجمه amir] وقتی در کالج بودم رشته ام زیست شناسی بود.
|
[ترجمه گوگل] رشته ام زیست شناسی بود که در دانشگاه بودم
[ترجمه ترگمان] وقتی تو دانشگاه بودم، بزرگم زیست شناسی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: greater in size or number.
مترادف: greater, larger, principal
متضاد: minor
مشابه: dominant, predominant, prevailing

- The major proportion of voters were opposed to the new law.
[ترجمه rahmani] افراد زیادی از رای دهندگان بر خلاف قانون جدید بودند.
|
[ترجمه گوگل] اکثریت رای دهندگان با قانون جدید مخالف بودند
[ترجمه ترگمان] بخش عمده ای از رای دهندگان مخالف قانون جدید بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: great in importance, position, or reputation.
مترادف: distinguished, eminent, important, notable, outstanding, prominent, significant
متضاد: minor, small, small time, small-time
مشابه: big, chief, foremost, great, leading, main, momentous, predominant, preeminent, primary, principal

- Robert Frost is considered a major poet in American literature.
[ترجمه گوگل] رابرت فراست را شاعر بزرگ ادبیات آمریکا می دانند
[ترجمه ترگمان] رابرت فراست یک شاعر بزرگ در ادبیات آمریکا محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Why are you making this into a major issue?
[ترجمه گوگل] چرا این موضوع را تبدیل به یک موضوع مهم می کنید؟
[ترجمه ترگمان] چرا این را به یک مساله مهم تبدیل می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of or pertaining to a college student's main field of study. (Cf. minor.)

- I have to take organic chemistry as a major requirement.
[ترجمه حمیدرضا] من باید شیمی آلی را به عنوان یک پیش نیاز اصلی در نظر بگیرم
|
[ترجمه گوگل] من باید شیمی آلی را به عنوان یک نیاز اصلی در نظر بگیرم
[ترجمه ترگمان] من باید شیمی آلی را به عنوان یک نیاز بزرگ در نظر بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: majors, majoring, majored
• : تعریف: to specialize in a field of study.
مشابه: concentrate, specialize

- She's majoring in mathematics. (Cf. minor.).
[ترجمه *_*] او در رشته ی ریاضی تحصیل میکند
|
[ترجمه گوگل] او در رشته ریاضیات است (ر ک صغیر)
[ترجمه ترگمان] او رشته ریاضی دارد (Cf)(کمی)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. major elements
عناصر مهاد

2. major general
سر لشکر

3. major league baseball
لیگ عمده ی بیس بال

4. major medical specialties
رشته های تخصصی عمده در طب

5. major victory
پیروزی بزرگ

6. a major illness
یک بیماری وخیم

7. a major loss
زیان کلان

8. a major military offensive
یک حمله ی بزرگ نظامی

9. a major national newspaper
یک روزنامه ی عمده ی ملی

10. a major seat of learning
یک مرکز عمده ی علم و آموزش

11. my major was english literature and my minor was linguistics
رشته ی اصلی من ادبیات انگلیسی و رشته ی فرعی من زبان شناسی بود.

12. my major was english literature and my minor was linguistics
رشته ی اصلی من ادبیات انگلیس و رشته ی فرعی من زبان شناسی بود.

13. a substantive major
سرگرد رسمی

14. the two major poles of world power
دو قطب عمده ی قدرت جهانی

15. he identified four major issues
او چهار مطلب اصلی را مشخص کرد.

16. he made several major errors
او چندین اشتباه عمده کرد.

17. iran is a major producer of oil
ایران یک تولید کننده ی عمده ی نفت است.

18. one of iran's major poets
یکی از شاعران بزرگ ایران

19. one of the major exponents of plato's philosophy in medieval europe
یکی از مبلغان عمده ی فلسفه ی افلاطون در اروپای قرون وسطی

20. one of the major illuminati recounts . . .
یکی از بزرگان اهل تمیز حکایت کند . . .

21. tehran has two major afternoon dailies
تهران دو روزنامه ی عمده ی عصرانه دارد.

22. there are several major descrepancies between his statements and the testimony of witnesses
بین گفته های او و گواهی شهود مغایرت های عمده ای وجود دارد.

23. two of his major children
دو تا از فرزندان بالغ او

24. a sonata in c major
یک سوناتا در "c" ماژور

25. a summary of the major news
خلاصه ی اهم اخبار

26. carpets account for a major part of our non-oil exports
فرش بخش عمده ی صادرات غیر نفتی ما را تشکیل می دهد.

27. one of the contract's major stipulations
یکی از الزامات عمده ی قرارداد

28. she is a speech major
رشته ی تخصصی او سخنوری است.

29. the passing of a major bill
تصویب یک لایحه ی عمده

30. this house has two major disadvantages
این خانه دو عیب بزرگ دارد.

31. a colonel is above a major
یک سرهنگ مافوق یک سرگرد است.

32. england is still considered a major maritime power
انگلستان هنوز یک قدرت عمده ی دریایی محسوب می شود.

33. malnutrition is one of the major factors in the development of diseases
بدخوراکی (سو تغذیه) یکی از سازه های عمده ی پیدایش بیماری ها است.

34. oil replaced coal as the major fuel
نفت به عنوان سوخت عمده جایگزین زغالسنگ شد.

35. our legal system needs a major overhaul
نظام قضایی ما به اصلاحات اساسی نیاز دارد.

36. tuberculosis and syphilis are two major menaces
سل و سفلیس دو بیم آفرین عمده هستند.

37. for some people money is a major incentive
برای برخی از مردم،پول انگیزه ی بزرگی است.

38. he is considered to be a major parliamentary power
او یک قدرت پارلمانی محسوب می شود.

39. the plan was carried out without major foul-ups
نقشه بدون دردسر عمده اجرا شد.

40. the two sides disagreed on some major issues
دو طرف در برخی موارد مهم با هم همدلی نداشتند.

41. to stimulate sales, they are rebating their major customers
برای رونق دادن به فروش،آنها به مشتریان عمده ی خود تخفیف می دهند.

42. during our meeting, repeated telephone calls were a major intrusion
طی ملاقات ما تلفن های مکرر مزاحمت عمده ای بود.

43. he parlayed a few old airplanes into a major airline
از چند فروند هواپیمای قراضه یک شرکت هواپیمایی عمده به وجود آورد.

44. he was busted from a colonel to a major
از درجه ی سرهنگی به سرگردی تنزل رتبه یافت.

45. the presence of both suitors at the party was a major complication
حضور هر دو خواستگار در مهمانی مشکل بزرگی بود.

مترادف ها

سرگرد (اسم)
major

بالغ (صفت)
full, adolescent, adult, mature, ripe, major, full-fledged, marriageable

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

کبیر (صفت)
great, adult, major

بیشتر (صفت)
further, major, better

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

ارشد (صفت)
superior, senior, commander, major, eldest, classy, elder, superordinate, old-line, first-born, higher-up

بزرگتر (صفت)
senior, head, major, elder, paramount

اعظم (صفت)
major, famous

اکبر (صفت)
major

مهاد (صفت)
major

بیشین (صفت)
major, maximum, maximal

متخصص شدن (فعل)
major, specialize

تخصصی

[شیمی] بزرگتر، برتر، والاتر، ارشد، مافوق، بزرگ، کلان، عمده، مهست، مهین، مهاد
[مهندسی گاز] بزرگتر
[حقوق] کبیر، بالغ، عمده، مهم
[ریاضیات] مهم، ارشد، عمده، اصلی، تخصصی، بزرگ، بزرگ تر، مهاد، بیشتر، اکبر، برتر

انگلیسی به انگلیسی

• military rank above captain and below colonel; adult, one who has reached legal majority; main subject of study chosen by a college or university student; major key (music); major scale (music)
specialize in a certain field of study
more important than others; great; serious; having reached legal majority; pertaining to a main subject of study chosen by a college or university student; of a major scale (music); based on a major scale (music)
you use major to describe something that is more important, serious, or significant than other things.
a major is an army officer of medium rank.
in european music, a major scale is one in which the third note is two tones higher than the first.
if you major in a particular subject, you study it as your main subject at university; used in american english.

پیشنهاد کاربران

☆ این کلمه می تواند در ساختار زیر به کار رود:
choose a major رشته ی دانشگاهی خود را انتخاب کردن
Ex. My son hasn't chosen a major yet
پسرم هنوز رشته ی دانشگاهی خود را انتخاب نکرده است.
[بیماری]
پُردرگیر ، درگیری بالا ، سخت ، شدید
پُر اهمیت
[بیماری]
نمایان ، پیدا ، آشکار
رشته تحصیلی. عمده
major: اصلی
تحصیل کردن
بالاتر، برتر، حیاتی، حائز اهمیت، سرنوشت ساز، تعیین کننده، با اهمیت، چشمگیر، قابل توجه، جدی و مهم، محسوس
Subject that you study at school
ترتیب درجه های نظامی:
recruit / private E - 1 سرباز صفر
private E - 2 سرباز دوم
private first class سرباز یکم
specialist / corporal سرجوخه
sergeant گروهبان سوم
staff sergeant گروهبان دوم
...
[مشاهده متن کامل]

sergeant first class گروهبان یکم
master sergeant / first sergeant استوار دوم
sergeant major استوار یکم
third lieutenant ستوان سوم
second lieutenant ستوان دوم
first lieutenant ستوان یکم
captain سروان
major سرگرد
lieutenant colonel سرهنگ دوم
colonel سرهنگ تمام
second brigadier general سرتیپ دوم
brigadier general سرتیپ
major general سرلشگر
lieutenant general سپهبد
general / full general ارتشبد
منبع: سایت chimigan. com

بارز، شاخص، ملموس
Major responsibility
مسئولیت بزرگ
و البته major ب معنای رشته تحصیلی هم است
اصلی
برای محور بیضی
درمورد بیماری، به معنی "سخت" است؛ بیماری که خطر مرگ به همراه دارد، روی کیفیت زندگی و عملکردهای روزمره تأثیرگذار است و همراه با علائم نگران کننده و درمان سخت است.
Major illness
Very large, very important, very serious
And also
A person's "major" is his field of study
رشته تحصیلی
اصلی
البته دوستان توجه دارند کهMajor به معنی سرگرد، حتما با M ( حرف بزرگ ) نوشته می شود. در غیر اینصورت، معنی سرگرد نخواهد داشت.
I major in biological engineering kaneki
هم معنی رشته تحصیلی میدهد
و هم میتواند معنی اصلح، یا اعلم را یدهد
A major fine, جریمه سنگین
major ( n ) : رشته تحصیلی دانشگاهی
یه جمله میشه با این معنی بگین لطفا = )
major ( adj ) = dominant ( adj )
به معناهای:غالب، اصلی، عمده
تلفظ صحیح این کلمه " مِی جِر " است.
/ˈmeɪdʒər/
گرایش تحصیلی
کارشناس ارشد
ارباب
مهتر
رشته تحصیلی
رشته
پایه / مرجع
The Major Plays: نمایش نامه های پایه / مرجع
تحصیل کردن در ( رشته )
رشته تحصیلی
رشته تحصیلی ( دانشگاه )
در چنین جمله ای. . .
What's your major?
به معنی رشته ی تحصیلی میباشد.
_رشته ی تحصیلی شما چیست؟
رشته تحصیلی فقط در دانشگاه. .

تحصیل کردن
مثال :
Majoring
در حال تحصیل
دانشجوی رشتهِ . . .
۱مهم ۲رشته ۳سرگرد
رشته اصلی
اصلی، مهم، عمده، سروان
خیلی
Main منبع ، مبدا
بزرگ ، عمده، رشته تحصیلی
اساسی
1 - This is major? You got me out of bed for this?
major news
مهم
2 - major poet, major problem
بزرگ
3 - major road, major role
اصلی
4 - major oil producer
عمده
5 - سرگرد ارتش
6 - رشته اصلی دانشگاهی ( برای کسایی ک دو رشته ای میخونند، رشته اول )
شناخته شده
اکثریت
فرمانده. . . ارشد. . . . سرگرد. . . . اعظم. . . . بزرگ: )
رشته ی تحصیلی دانشگاه
اصلی
رشته تحصیلی
بزرگتر. مهم
[نیروی دریایی]
ناخدا سوم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس