lumpy

/ˈləmpi//ˈlʌmpi/

معنی: ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار
معانی دیگر: قلمبه قلمبه، پر برجستگی، دارای سطح ناصاف، آژخگین، گندمه دار، گرماندار، گره دار، گره مند، (آب) موج دار، پر خیز آب، نا آرام، متلاطم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: lumpier, lumpiest
مشتقات: lumpily (adv.), lumpiness (n.)
(1) تعریف: full of or covered with lumps.
متضاد: creamy, smooth

- lumpy gravy
[ترجمه گوگل] سس گلوله ای
[ترجمه ترگمان] گوشت قلنبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a lumpy mattress
[ترجمه گوگل] یک تشک کلوخه
[ترجمه ترگمان] یک تشک قلنبه قلنبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: awkward; heavy; clumsy.

جمله های نمونه

1. a lumpy mattress
تشک ناصاف،تشک قلمبه قلمبه

2. When the rice isn't cooked properly it goes lumpy and gooey.
[ترجمه گوگل]وقتی برنج به درستی پخته نشود، گلوله می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی که برنج به درستی پخته نشود، مایع لزج و چسبناک به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This bed is lumpy?I just can't seem to get comfortable.
[ترجمه گوگل]این تخت برآمده است؟ به نظر نمی رسد راحت باشم
[ترجمه ترگمان]این تخت قلنبه قلنبه شده؟ به نظر نمی رسد راحت باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The fingers were gnarled, lumpy, with long, curving nails suggestive of animal claws.
[ترجمه گوگل]انگشتان غرغر، توده‌ای، با ناخن‌های بلند و خمیده نشان‌دهنده پنجه‌های حیوانات بود
[ترجمه ترگمان]انگشتانش کج شده بود، قلنبه قلنبه قلنبه، با ناخن های دراز و خمیده که از پنجه های حیوانی اویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Lumpy chin I have a pair of juvenile Oscars in a four foot tank.
[ترجمه گوگل]چانه برآمده من یک جفت اسکار نوجوان در یک تانک چهار پا دارم
[ترجمه ترگمان]چانه Lumpy من یک جفت اسکار نوجوانان را در یک تانک چهار فوتی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is pale and lumpy; the tips of the fingers are curled slightly backward.
[ترجمه گوگل]رنگ پریده و توده ای است نوک انگشتان کمی به سمت عقب خم شده است
[ترجمه ترگمان]کم رنگ و قلنبه است؛ نوک انگشتانش کمی به عقب جمع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A milky discharge, if it is lumpy, in big lumps, then Sepia would be well worth trying.
[ترجمه گوگل]ترشحات شیری، اگر توده‌ای باشد و به صورت توده‌های بزرگ باشد، سپیا ارزش امتحان کردن را دارد
[ترجمه ترگمان]اگر قلنبه قلنبه باشد، به صورت قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه به نظر می رسد، و بعد sepia ارزش امتحان کردن را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Or like strands of lumpy noodle in the soup of probability.
[ترجمه گوگل]یا مثل رشته های رشته رشته ای در سوپ احتمال
[ترجمه ترگمان] یا مثل رشته های بزرگ ماکارونی با احتمال احتمالی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What's red and lumpy, wears a mask and rides a horse through the desert?
[ترجمه گوگل]قرمز و برآمدگی چیست، نقاب می زند و سوار بر اسب در بیابان می گذرد؟
[ترجمه ترگمان]چه چیز قرمز و قلنبه، یک نقاب دارد و یک اسب را از صحرا می راند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Saltcoats was made up of lumpy steppe.
[ترجمه گوگل]نمک‌پوش‌ها از استپی توده‌ای تشکیل شده بود
[ترجمه ترگمان]Saltcoats از استپ بیرون زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Is the mattress lumpy and saggy?
[ترجمه گوگل]آیا تشک توده و آویزان است؟
[ترجمه ترگمان]تشک قلنبه شده و گشاد شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. First the ugly lumpy larvae, the precision closeups showing its undershot jaw as it chomped its way through its subaqueous world.
[ترجمه گوگل]ابتدا لارو توده‌ای زشت، نزدیک‌آپ‌های دقیقی که فک زیرین آن را در حالی که راه خود را در دنیای زیرآبی خود می‌گذراند نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]ابتدا لارو قلنبه قلنبه قلنبه قلنبه، همان closeups که فک undershot را نشان می دهد، همان طور که راهش را از میان دنیای subaqueous باز می کند، آرواره undershot را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The skin on his back is speckled and lumpy from burns, but when I ask he laughs.
[ترجمه گوگل]پوست پشتش از سوختگی خالدار و برآمده است، اما وقتی می پرسم می خندد
[ترجمه ترگمان]پوست پشتش جای خال خالی و قلنبه است از سوختگی، اما وقتی از او می پرسم می خندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Doctors have discovered that in suitable cases the lumpy atheroma deposits can be squeezed flat, widening the arteries again.
[ترجمه گوگل]پزشکان کشف کرده‌اند که در موارد مناسب، رسوبات آترومای توده‌ای را می‌توان به صورت صاف فشرده کرد و دوباره شریان‌ها را گشاد کرد
[ترجمه ترگمان]دکترها کشف کرده اند که در موارد مناسب، رسوبات atheroma های قلنبه قلنبه می توانند به شدت فشرده شوند و شریان ها را بزرگ کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I hate lumpy porridge.
[ترجمه گوگل]من از فرنی گلوله متنفرم
[ترجمه ترگمان]از فرنی قلنبه متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناهنجار (صفت)
abnormal, malformed, raucous, dissonant, rough, maladaptive, abnormous, coarse, incult, maladroit, backhand, lumpy, unkempt, scruffy, cacophonous, gruff, incondite, inelegant, uncouth, surly

قلنبه (صفت)
baggy, lumpy, pompous, highfalutin, nobby, bombastic, outstanding, flocculate, sonorous, high-flown, stilted, stodgy

سنگین (صفت)
hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

ناصاف (صفت)
uneven, lumpy, streaky, ragged, coarse-grained, impure, snaggy

موج دار (صفت)
lumpy, vermiculate, wavy, sinuate, rippling, undulant

انگلیسی به انگلیسی

• filled with lumps, bumpy; clumsy, awkward; stupid; wavy (of water)
something that is lumpy contains lumps or is covered in lumps.

پیشنهاد کاربران

Lumpy veinsرگهای بیرون زده
گوله گوله
یکپارچه و غیر قابل تقسیم

بپرس