lump

/ˈləmp//lʌmp/

معنی: درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش، دربست، مجموع، توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن
معانی دیگر: غنده، شرحه، پرازده، کنجل، کنجله، چونه، حبه، دانه، گویک، گویه، حبه قند، (پزشکی) غده، قلنبه شدگی، آژخ، گندمه، گندله، گرمان، گرهک، باغره، آمو، دژپیه، دشپیل، آدم کودن، گنده و خر، (عامیانه - جمع) کتک مفصل، توسری، یکپارچه کردن یا پنداشتن، از یک قماش دانستن، سرجمع کردن، به صورت قلنبه یا حبه در آوردن، تکه تکه کردن، کلوخه کردن یا شدن، (معمولا با: along - انسان یا حیوان) با سنگینی و بد قوارگی حرکت کردن، لش وار راه رفتن، (مهجور) مجموعه، (مهجور) توده ی بزرگ، تعداد زیاد، مقدار معتنابه، حبه ای، بصورت قلنبه یا کلوخه، سوختن و ساختن، تحمل کردن، یکجا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mass or pile, esp. a small one.
مترادف: gob, gobbet
مشابه: chunk, clod, clump, mass, nub

- a lump of clay
[ترجمه گوگل] یک توده خاک رس
[ترجمه ترگمان] یک تکه خاک رس
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a bump or swelling, as on the body.
مترادف: bump, protuberance, swelling
مشابه: bulge, bunch, excrescence, growth, neoplasm, node, nodule, tumor

(3) تعریف: a small cube of white sugar, used esp. to sweeten hot drinks.
مترادف: sugar
مشابه: cube
صفت ( adjective )
• : تعریف: in a single unit.
مشابه: aggregate, total

- a lump payment
[ترجمه گوگل] پرداخت یکجا
[ترجمه ترگمان] پرداخت یکجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lumps, lumping, lumped
(1) تعریف: to gather into or consider as a single whole (often fol. by together).
مترادف: combine, merge, unite
مشابه: accumulate, amass, assemble, blend, bunch, collect, fuse, gather, mix, pool, unify

- He lumps all socialists together, as if their views were identical.
[ترجمه گوگل] او همه سوسیالیست ها را با هم جمع می کند، گویی دیدگاه های آنها یکسان است
[ترجمه ترگمان] او همه socialists را با هم می کند، انگار که نظرات آن ها یک سان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be formed into a lump or lumps.
مشابه: clot, coagulate, congeal
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to come to have or be formed into a lump or lumps.
مشابه: clot, coagulate, congeal

جمله های نمونه

1. lump in one's throat
دستخوش احساسات شدید،در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)،بغض کردن

2. lump sum
مبلغ سرجمع،مبلغ قلم،مبلغ یکجا،مبلغی که به صورت یکجا پرداخت شود

3. a lump of bread
یک تکه نان

4. a lump of butter
یک قلنبه کره

5. a lump of coal
یک کلوخه زغال سنگ

6. a lump of dough
یک چونه خمیر

7. a lump of led
یک تکه سرب

8. a lump of sugar
یک حبه قند

9. don't lump him with the other prisoners
او را با سایر زندانیان در یک دسته قرار نده.

10. the lump found in her breast is malignant
غده ای که در پستان او پیدا شده بدخیم است.

11. a raw lump of meat
یک قلنبه گوشت خام

12. sugar and lump sugar
شکر و قند

13. by the lump (or in the lump)
یکجا،یکپارچه،جمعا،چکی،رویهمرفته

14. he was a lump of a lad
او پسر دکل و احمقی بود.

15. the newspapers tend to lump all these extremist groups together
روزنامه ها تمایل دارند که همه ی این دستجات افراطی را از یک قماش بدانند.

16. in a (or one) lump
یک جا،به صورت یک تکه یا قطعه ی کامل،تماما،قلمبه

17. when i saw the coffin, the lump in my throat was ready to burst
وقتی که تابوت را دیدم نزدیک بود بغضم بترکد.

18. if you don't like it you can lump it
آش کشک خالته،بخوری پاته نخوری پاته

19. he wanted to commute his monthly pension salary into a lump sum
او می خواست حقوق ماهیانه ی باز نشستگی خود را به یک مبلغ یکجا تبدیل کند.

20. they have offered to buy all of the dishes in one lump
آنها پیشنهاد کرده اند که همه ی ظرف ها را یکجا بخرند.

21. Melt a lump of butter in your frying-pan.
[ترجمه گوگل]یک تکه کره را در ماهیتابه خود آب کنید
[ترجمه ترگمان]یک تکه کره را در ماهی تابه خود ذوب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. My wife would receive a guaranteed lump sum in the event of my death.
[ترجمه گوگل]همسرم در صورت فوت من مبلغی مقطوع تضمینی دریافت می کند
[ترجمه ترگمان]همسرم در صورت مرگ من مبلغ گزافی را دریافت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. His hands are all of a lump.
[ترجمه ناشناس] کل دستانش ورم کرده بود
|
[ترجمه گوگل]دستانش همه توده است
[ترجمه ترگمان]دست هایش ورم کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Do hurry up, you great lump!
[ترجمه ابوالفضل] عجله کن تن لش!
|
[ترجمه گوگل]عجله کن، توده بزرگ!
[ترجمه ترگمان]زود باش، you!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She could feel a lump in her breast.
[ترجمه گوگل]توده ای را در سینه اش احساس می کرد
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The award will consist of a lump sum to a maximum value of $5000.
[ترجمه گوگل]این جایزه شامل مبلغ یکجا تا حداکثر 5000 دلار خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این جایزه شامل یک مجموع lump تا حداکثر قیمت ۵۰۰۰ دلار خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درشت (اسم)
lump, jumbo

توده (اسم)
gross, stack, aggregate, accumulation, agglomeration, cumulation, mass, pile, lump, bulk, heap, volume, aggregation, hill, congeries, shock, block, wad, barrow, bloc, clot, cob, ruck, rick, dollop, conglomeration, cumulus, midden, riffraff, oodles, tump

مقدار زیاد (اسم)
store, pile, lump, armful, scads, potful, most, slump, jillion

قلنبه (اسم)
lump, block, bloc, nub, pone, hunch, nob

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

گره (اسم)
knot, loop, lump, tie, clue, clew, knob, burr, snag, ganglion, parcel, node, snarl, knurl, nodus, tanglement

کلوخه (اسم)
lump, gob, clog, hunk, nodule

غده (اسم)
knot, wen, lump, tumor, node, gland

ادم تنه لش (اسم)
lump

دربست (صفت)
en bloc, lump, exclusive

مجموع (صفت)
total, collected, lump, whole, assembled

توده کردن (فعل)
stack, cumulate, amass, aggregate, pile, lump, heap, hill, shock, pack, ruck, stockpile

بزرگ شدن (فعل)
greaten, lump, gather, amplify, grow

قلنبه کردن (فعل)
lump

تخصصی

[عمران و معماری] کلوخه
[زمین شناسی] کلوخه، برآمدگی، تکه ،درشت، رشد
[نساجی] محل های ضخیم فتیله - قلمبه - اسلاب
[معدن] کلوخه (عمومی)
[آب و خاک] توده انباشته، مدل یکپارچه

انگلیسی به انگلیسی

• solid shapeless mass of matter; swelling, bump; (medicine) abnormal mass in a person's body (such as in the breast, etc.); collection, aggregation; stupid person (slang)
mass together, gather; form into a lump or lumps; move heavily, move in an awkward and clumsy manner
inclusive, total (of a sum or amount); having the shape of a lump, lumpy
a lump of something is a solid piece of it.
a lump on someone's body is a small, hard swelling that has been caused by an injury or an illness.
a lump of sugar is a small cube of it.
if you lump different people or things together, you consider them as a group.
if someone has a lump in their throat, they have a tight feeling in their throat and feel as if they are going to cry, because of a strong emotion such as sorrow or gratitude.

پیشنهاد کاربران

Lumpy/adj /lumpier, lumpiest: قلنبه قلنبه. پر برجستگی. گوله گوله
lumpy veins سیاهرگهای بیرون زده ( برآمده )
( The skin is lumpy due to Phlebitis is common in people with varicose veins. ( Phlebitis means inflammation of a vein
...
[مشاهده متن کامل]

پوست پراز برآمدگی به دلیل فلبیت در افراد با سیاهرگهای واریسی شایع است ( فلبیت به معنی التهاب یک سیاهرگ یا ورید است ) .
The sauce is lumpy این سس گوله گوله است
a lumpy bed/pillow/mattress
When the rice isn't cooked properly it goes lumpy and gooey وقتی برنج به خوبی پخته نشود گلوله و چسبناک می شود

lump/n. adj. vt. vi برآمدگی. برجستگی . قلنبه. قلنبه شدگی . بادکردگی. غده ( توده ) . حبه . مقدار زیاد . ادم کودن وگنده، تن لش. سوختن و ساختن . تحمل کردن. از یک قماش دانستن . در یک گروه قرار دادن
lump SYN piece/ mass / group/ tumour
...
[مشاهده متن کامل]

a lump of coal/wood یک تکه زغال سنگ/چوب a lump of lead یک تکه سرب a lump of dough یک تکه خمیر
The sauce had lumps of flour in it سس توش قلنبه های آرد داشت
They used to buy ten kilos of meat in one lump
a sugar lump یک حبه قند plural sugar lumps are small cubes of sugar. You put them in cups of tea and coffee.
lump sum plural lump sums مبلغ یکجا، مبلغی که به صورت یکجا پرداخت شود
He had to have cancer surgery for a lump in his chest او مجبور شد برای یک توده در قفسه سینه خود عمل جراحی سرطان انجام دهد
Lump In One's Throat بغض گلو، فشرده شدن گلو بر اثر بغض . در شرف گریه کردن ( یا ترکیدن بغض ) ، بغض کردن
I have lump in my throat = bring a lump to my throat
. I stood there with a lump in my throat با بغض در گلویم آنجا ایستادم
It was quite a moving speech - it almost brought a lump to my throat این سخنرانی کاملاً تکان دهنده بود - تقریباً بغض گلوی من آورد
have to lump it If you say that someone will have to lump it, you mean that they must accept a situation or decision whether they like it or not.
The decision has been made, so if Tom doesn't like it, he can lump it. تصمیم گرفته شده است، بنابراین اگر تام آن را دوست نداشته باشد، می تواند آن را بپذیرد .
They might not like it, but they will have to lump it. آنها ممکن است آن را دوست نداشته باشند، اما مجبور خواهند شد بسوزند و بسازند .
lump together :If a number of different people or things are lumped together, they are considered as a group rather than separately
Children of various abilities are lumped together in one class ~ to consider or deal with as a group
men were lumped together according to height مردان را برحسب قدشان دسته بندی می کردند
the newspapers tend to lump all these extremist groups together روزنامه ها تمایل دارند که همه این گروههای افراطی را از یک قماش بدانند

!Come on, you great lump - get up from that sofa and do some work یا الله خرس گنده ( تن لش ) از آن کاناپه برخیز و کمی کار کن!

معنی 1 لانگمن:
گوله، تکه، یک قطعه کوچک از جسمی جامد بدون شکل خاصی
Strain the custard to remove lumps.
کاستارد را از صافی رد کنید تا گوله هاش از بین بروند.
Melt a lump of butter in your frying - pan
یک تکه کره را در ماهیتابه تان آب کنید.
عقب افتاده
ناقص الخلقه
ورز ( ورز خمیر )
تاول
تکه گوشت
یکی از معنیاش : فرد گنده بی دست و پا و احمق
قلنبه
🐌🦋
[خطاب به کسی که سرش به یک جسم سخت برخورد کرده]:
I think you'll have a lump.
فکر می کنم، سرت قلنبه بشه.
تن لش
:a heavy, awkward, stupid person:
مثال:
Come on, you great lump - get up from that couch and do some work!
یا الله ٬ خرس گنده / تن لش . . . . . .
lump in the throat
بغض در گلو
توده
در مهندسی عمران ( ( کلوخه ) ) ترجمه میشود.
تن لش ؛ اوسگول
بغض در گلو
منگ
عقده دل گشایی
تَر و خشک رو باهم سوزوندن
توده ( منظور در بیماری و سرطان )
تلفیق/ترکیب/جمع/سرجمع کردن، پیوستن
یک توده بی شکل
مثال: a lump of clay
بغض
lump in with : چیزهایی / کسانی را در یک جرگه قرار دادن، یک کاسه کردن
lump in with : چیزی را با چیز یا چیزهایی، کسی را با کس یا کسانی جمع بستن، یکی کردن
تجمع کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس