صفت ( adjective )
حالات: lower, lowest
حالات: lower, lowest
• (1) تعریف: close to the ground or bottom; not high.
• مترادف: short
• متضاد: high, lofty
• مشابه: inferior, knee-high, lower, shallow, small, squat, stumpy, truncated
• مترادف: short
• متضاد: high, lofty
• مشابه: inferior, knee-high, lower, shallow, small, squat, stumpy, truncated
- She sat on a low stool, milking a cow.
[ترجمه حامد] او بر روی چهارپایه ای کوچک ( کم ارتفاع ) نشسته بود، از گاو شیر می دوشید|
[ترجمه گوگل] او روی یک چهارپایه پایین نشسته بود و یک گاو را می دوشید[ترجمه ترگمان] روی چهارپایه ای نشست و گاو شیر را شیر می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The horse easily jumped over the low bar.
[ترجمه گوگل] اسب به راحتی از روی میله پایین پرید
[ترجمه ترگمان] اسب به آسانی از روی پیشخوان پایین پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب به آسانی از روی پیشخوان پایین پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: below the general or normal level, as water or land.
• مترادف: depressed
• متضاد: elevated
• مشابه: lower, nether, sunken
• مترادف: depressed
• متضاد: elevated
• مشابه: lower, nether, sunken
- With little rain this summer, the water in the lake is very low.
[ترجمه کیان] بابارندگی کم درتابستان، اب در دریاچه بسیار کم یاپایین است|
[ترجمه گوگل] با بارش کم در تابستان امسال، آب دریاچه بسیار کم است[ترجمه ترگمان] در این تابستان، آب دریاچه خیلی پایین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: indicating a small amount, force, degree, or the like.
• مترادف: small
• متضاد: high
• مشابه: inconsequential, insignificant, little, low-grade, lowly, meager, mean, paltry
• مترادف: small
• متضاد: high
• مشابه: inconsequential, insignificant, little, low-grade, lowly, meager, mean, paltry
- The child was running a low temperature.
[ترجمه گوگل] دمای کودک پایین بود
[ترجمه ترگمان] بچه در حال دویدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه در حال دویدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: depressed, weak, or unhappy.
• مترادف: blue, dejected, depressed, despondent, dispirited, down, low-spirited, unhappy
• متضاد: high
• مشابه: doleful, down in the mouth, downcast, downhearted, dumpy, forlorn, gloomy, glum, melancholy, sad
• مترادف: blue, dejected, depressed, despondent, dispirited, down, low-spirited, unhappy
• متضاد: high
• مشابه: doleful, down in the mouth, downcast, downhearted, dumpy, forlorn, gloomy, glum, melancholy, sad
- This dark, rainy weather always makes me a little low.
[ترجمه گوگل] این هوای تاریک و بارانی همیشه من را کمی پایین می آورد
[ترجمه ترگمان] این هوا تیره و بارانی همیشه مرا کمی آرام می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این هوا تیره و بارانی همیشه مرا کمی آرام می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's recovering from the flu, but he's still feeling a bit low.
[ترجمه گوگل] او در حال بهبودی از آنفولانزا است، اما هنوز کمی احساس ضعف دارد
[ترجمه ترگمان] او از سرماخوردگی در حال بهبودی است، اما هنوز کمی احساس ضعف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از سرماخوردگی در حال بهبودی است، اما هنوز کمی احساس ضعف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: not loud.
• مترادف: soft, subdued
• متضاد: loud
• مشابه: dull, faint, feeble, hushed, imperceptible, inaudible, indistinct, low-pitched, muffled, muted, quiet, small
• مترادف: soft, subdued
• متضاد: loud
• مشابه: dull, faint, feeble, hushed, imperceptible, inaudible, indistinct, low-pitched, muffled, muted, quiet, small
- The restaurant always plays low music to give the place a nice atmosphere.
[ترجمه گوگل] رستوران همیشه موسیقی کم پخش می کند تا فضای خوبی به مکان بدهد
[ترجمه ترگمان] رستوران همیشه موسیقی پایینی را بازی می کند تا فضای خوبی برای این مکان فراهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رستوران همیشه موسیقی پایینی را بازی می کند تا فضای خوبی برای این مکان فراهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: indicating inferiority, as in quality.
• مترادف: inferior, low-grade, second-rate
• مشابه: base, common, inadequate, mean, mediocre, shoddy, unacceptable, unprofessional, wanting
• مترادف: inferior, low-grade, second-rate
• مشابه: base, common, inadequate, mean, mediocre, shoddy, unacceptable, unprofessional, wanting
- He was upset about his low grade on the final exam.
[ترجمه گوگل] از نمره پایینش در امتحان نهایی ناراحت بود
[ترجمه ترگمان] او از نمره پایین خود در امتحان نهایی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از نمره پایین خود در امتحان نهایی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: nearly used up or depleted.
• مترادف: depleted, diminished, reduced
• مشابه: decreased, exhausted, inadequate, insufficient, meager, scarce
• مترادف: depleted, diminished, reduced
• مشابه: decreased, exhausted, inadequate, insufficient, meager, scarce
- Our money supply will be low until I get paid at the end of the month.
[ترجمه گوگل] حجم پولمون کم میشه تا آخر ماه حقوق بگیرم
[ترجمه ترگمان] تامین پول ما تا پایان ماه پایین خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تامین پول ما تا پایان ماه پایین خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our gas was a bit low, so we stopped at a gas station.
[ترجمه گوگل] بنزین ما کمی کم شده بود، در پمپ بنزین توقف کردیم
[ترجمه ترگمان] گاز ما کمی کم بود، بنابراین در ایستگاه گاز توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاز ما کمی کم بود، بنابراین در ایستگاه گاز توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: mean, coarse, or lacking in dignity.
• مترادف: base, coarse, despicable, mean, vile, vulgar
• مشابه: abject, cheap, common, contemptible, dastardly, dishonorable, gross, grubby, ignoble, ignominious, low-minded, raunchy, shabby, sordid, undignified, wretched
• مترادف: base, coarse, despicable, mean, vile, vulgar
• مشابه: abject, cheap, common, contemptible, dastardly, dishonorable, gross, grubby, ignoble, ignominious, low-minded, raunchy, shabby, sordid, undignified, wretched
- a low kind of life
- a low joke
قید ( adverb )
حالات: lower, lowest
حالات: lower, lowest
• (1) تعریف: in a reduced or humble state.
• مشابه: down
• مشابه: down
- He was brought low by circumstances.
[ترجمه گوگل] شرایط او را پایین آورده است
[ترجمه ترگمان] اون با شرایط خاص خودش رو به اینجا آورده بود …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون با شرایط خاص خودش رو به اینجا آورده بود …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in or to a lower position or level.
• مترادف: down
• متضاد: high
• مشابه: deep, lowly, prone
• مترادف: down
• متضاد: high
• مشابه: deep, lowly, prone
- The plane flew low over the ground.
[ترجمه گوگل] هواپیما در ارتفاع پایین بر روی زمین پرواز کرد
[ترجمه ترگمان] هواپیما از روی زمین به پایین پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیما از روی زمین به پایین پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in or to a state of depletion.
• مترادف: out
• مشابه: down, lowly
• مترادف: out
• مشابه: down, lowly
- The gas is running low.
[ترجمه گوگل] بنزین داره کم میشه
[ترجمه ترگمان] گاز در حال دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاز در حال دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: at a relatively quiet level.
• مترادف: quietly, softly
• مشابه: lowly
• مترادف: quietly, softly
• مشابه: lowly
- The radio played low.
[ترجمه نازنین] برنامه رادیویی با صدای کم پخش شد|
[ترجمه گوگل] رادیو کم پخش شد[ترجمه ترگمان] رادیو پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: lowness (n.)
مشتقات: lowness (n.)
• (1) تعریف: something that is low, such as a quantity, an action, or a person's spirits.
• متضاد: high
• مشابه: blues, depth, nadir, rock bottom, zero
• متضاد: high
• مشابه: blues, depth, nadir, rock bottom, zero
- His insult was a new low in rudeness.
[ترجمه گوگل] توهین او از نظر بی ادبی جدید بود
[ترجمه ترگمان] توهینی که به او کرده بود در rudeness بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] توهینی که به او کرده بود در rudeness بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He in a good mood yesterday, but today was one of his lows.
[ترجمه گوگل] دیروز حالش خوب بود اما امروز یکی از بدترین ها بود
[ترجمه ترگمان] دیروز حالش خوب بود، اما امروز یکی از lows بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیروز حالش خوب بود، اما امروز یکی از lows بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an atmospheric condition of low pressure, often indicating storms or violent weather patterns.
• متضاد: high
• مشابه: depression
• متضاد: high
• مشابه: depression
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lows, lowing, lowed
حالات: lows, lowing, lowed
• : تعریف: to make the sound characteristic of a cow; moo.
• مترادف: moo
• مشابه: bellow, bleat
• مترادف: moo
• مشابه: bellow, bleat
- We could hear the cows lowing out in the pasture.
[ترجمه گوگل] صدای بلند کردن گاوها در مرتع را می شنیدیم
[ترجمه ترگمان] می توانستیم صدای گاوها را در چراگاه بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می توانستیم صدای گاوها را در چراگاه بشنویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the sound made by cattle.
• مترادف: moo
• مشابه: bellow, bleat
• مترادف: moo
• مشابه: bellow, bleat