صفت ( adjective )
حالات: lovelier, loveliest
مشتقات: loveliness (n.)
حالات: lovelier, loveliest
مشتقات: loveliness (n.)
• (1) تعریف: physically beautiful in an especially charming way.
• مترادف: beauteous, beautiful, fair
• متضاد: hideous, horrible, monstrous, ugly
• مشابه: appealing, attractive, becoming, charming, comely, darling, divine, engaging, exquisite, fetching, good-looking, graceful, handsome, personable, pleasing, pretty, ravishing, seemly, sightly, winning, winsome
• مترادف: beauteous, beautiful, fair
• متضاد: hideous, horrible, monstrous, ugly
• مشابه: appealing, attractive, becoming, charming, comely, darling, divine, engaging, exquisite, fetching, good-looking, graceful, handsome, personable, pleasing, pretty, ravishing, seemly, sightly, winning, winsome
- Their daughter looked lovely on her wedding day.
[ترجمه صادق نجاتی] دخترشان در روز عروسیش زیبا به نظر می رسید.|
[ترجمه Maryam] دختر شان در روز عروسیش دوست داشتی شده بود|
[ترجمه ...] دخترشان در روز عروسیش دوست داشتنی بنظرمی رسید|
[ترجمه علی] دخترشان در روز عروسی زیبا سده بود|
[ترجمه گوگل] دختر آنها در روز عروسی زیبا به نظر می رسید[ترجمه ترگمان] دخترشان در روز عروسیش زیبا به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He brought her a lovely bouquet of spring flowers.
[ترجمه صادق نجاتی] او یک دسته گل دوست داشتنی از گل های بهاری برای او آورد.|
[ترجمه محمدامین] او یک دسته گل خوب برای او از گل های بهاری آورد|
[ترجمه گوگل] او یک دسته گل دوست داشتنی از گل های بهاری برای او آورد[ترجمه ترگمان] دسته گل قشنگی برای او آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having a beauty that appeals to the moral being rather than to the senses.
• مترادف: divine, sweet
• متضاد: horrible, miserable
• مشابه: appealing, attractive, beauteous, beautiful, charming, delicate, elegant, graceful, pleasant, pleasing
• مترادف: divine, sweet
• متضاد: horrible, miserable
• مشابه: appealing, attractive, beauteous, beautiful, charming, delicate, elegant, graceful, pleasant, pleasing
- She was a generous woman with a lovely spirit.
[ترجمه گوگل] او زنی سخاوتمند با روحیه ای دوست داشتنی بود
[ترجمه ترگمان] اون زن سخاوتمندی بود با یه روح دوست داشتنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون زن سخاوتمندی بود با یه روح دوست داشتنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: extremely charming in a sweet or very pleasant way.
• مترادف: charming, delightful
• مشابه: enjoyable, pleasant, pleasing, sweet
• مترادف: charming, delightful
• مشابه: enjoyable, pleasant, pleasing, sweet
- The child had written a lovely poem that almost moved his mother to tears.
[ترجمه گوگل] کودک شعر دلنشینی سروده بود که تقریبا اشک مادرش را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] کودک شعری زیبا نوشته بود که مادرش را تقریبا به گریه می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودک شعری زیبا نوشته بود که مادرش را تقریبا به گریه می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a lovely party out on the patio with just a small number congenial guests.
[ترجمه گوگل] این یک مهمانی دوستداشتنی در پاسیو با تعداد کمی مهمان خوشآمد بود
[ترجمه ترگمان] این یک مهمانی دوست داشتنی بود که در حیاط خلوت خانه فقط یک میهمانی کوچک congenial برگزار می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک مهمانی دوست داشتنی بود که در حیاط خلوت خانه فقط یک میهمانی کوچک congenial برگزار می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید