1. lost honor
شرافت از دست رفته
2. lost hours
اوقات تلف شده
3. lost in the crowd
ناپیدا در جمعیت
4. lost opportunity
فرصت از دست رفته
5. lost property office
دفتر اشیای گمشده
6. lost without any hope of retrieval
گمشده بدون امید بازیابی
7. lost in
غرق در (چیزی)،مجذوب (چیزی)
8. lost on
بی اثر (بر چیزی)،بی فایده
9. lost to
1- بی توجه نسبت به،عاری از حساسیت نسبت به،بی خیال (در مورد چیزی) 2- دور از دسترس،نامهیا
10. a lost art
هنر فراموش شده
11. a lost battle
نبرد همراه با شکست
12. a lost child
کودک گمشده
13. a lost dog
سگ گمشده
14. a lost memory
خاطره ی زدوده شده
15. a lost race
مسابقه ی باخته
16. a lost soul
روح دچار ضلالت
17. bijhan lost his sight
بیژن بینایی خود را از دست داد.
18. he lost all of his fortune in gambling
او همه ی دارایی خود را در قمار از دست داد.
19. he lost all of his possessions in the war
در جنگ همه ی دارایی خود را از دست داد.
20. he lost an eye in the accident
در حادثه یک چشمش کور شد.
21. he lost everything he owned
او تمام مایملک خود را از دست داد.
22. he lost everything in gambling
او در قمار همه چیز خود را باخت.
23. he lost his fortune in two stock ventures
ثروت خود را در دو معامله ی قماری سهام از دست داد.
24. he lost his grip and fell from the branch
دستش ول شد و از شاخه افتاد.
25. he lost his hold on the rope
طناب از دستش دررفت (رها شد).
26. he lost his job
او شغل خود را از دست داد.
27. he lost his pursuers
او تعقیب کنندگان خود را پشت سر گذاشت.
28. he lost his wad in gambling
همه ی دارایی خود را در قمار از دست داد.
29. he lost in gambling and lost everything in consequence (of it)
او در قمار باخت و درنتیجه هستی خود را از دست داد.
30. he lost part of his fortune
او بخشی از ثروت خود ار از دست داد.
31. he lost steam near the end of the race
در اواخر مسابقه از رمق افتاد.
32. he lost the pistol match due to a jam during the rapid fire
به واسطه ی گیر کردن تپانچه هنگام تیراندازی سریع،مسابقه را باخت.
33. he lost the text of his speech and had to improvise
او متن سخنرانی خود را گم کرد و مجبور به بداهه گویی شد.
34. he lost the thread of the argument
دنباله استدلال را نگرفت.
35. he'd lost a little color from his cheeks
سرخی گونه هایش قدری کم شده بود.
36. i lost count of the (number of) guests
حساب (تعداد) مهمان ها از دستم در رفت.
37. i lost count of time
حساب زمان از دستم در رفت.
38. i lost my contacts
لنزهای چشم خود را گم کرده ام.
39. i lost my purse hereabouts
کیف پولم را همین جاها گم کردم.
40. i lost my watch
ساعتم را گم کردم.
41. i lost the game
من مسابقه را باختم.
42. john lost himself in the book
جان غرق در خواندن کتاب شد.
43. she lost her eyesight in childhood
در کودکی بینایی خود را از دست داد.
44. she lost her honor
او شرافت خود را از دست داد.
45. she lost her investment
او سرمایه گذاری خود را از دست داد.
46. she lost her watch on the way and so she retraced her steps
در راه ساعت خود را گم کرد و لذا از همان راه برگشت.
47. she lost whatever she had
هر چه داشت از دست داد.
48. so lost to perpetuity
(میلتون) بدین طریق برای همیشه دچار ضلالت (شدند).
49. the lost joseph will return to canaan, don't grieve . . .
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور . . .
50. the lost joseph will return to canaan, don't worry
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
51. the lost joseph. . .
یوسف گمگشته . . .
52. the lost mountain climbers looked a little peaked
کوهنوردان گمشده ظاهری بیمار گونه داشتند.
53. the lost soldier might still be alive and whole
ممکن است سرباز مفقود هنوز زنده و سالم باشد.
54. they lost money to the extent that they decided to close the shop
آنها به حدی ضرر کردند که تصمیم گرفتند مغازه را ببندند.
55. they lost their lives for a worthy cause
آنان جان خود را در راه هدف والایی فدا کردند.
56. they lost their lives for their country
آنها جان خود را در راه میهن از دست دادند.
57. we lost the first game and drew the second
مسابقه ی اول را باختیم و دوم را مساوی کردیم.
58. you lost all your money? that'll teach you not to gamble!
همه ی پولت را باختی ؟ تا تو باشی و دیگر قمار نکنی !
59. your lost watch was found
ساعت گمشده ی شما پیدا شد.
60. after he lost the election, his spirits sank to their nadir
پس از شکست در انتخابات،روحیه ی او به پایین ترین حد خود رسید.
61. food had lost its savor for him
برای او خوراک مزه ی خود را از دست داده بود.
62. he felt lost on the first day at the new school
روز اول در مدرسه ی جدید احساس سردرگمی می کرد.
63. he has lost his voice
صدایش گرفته است.
64. he is lost in a sea of debt
در دریایی از قرض گم شده است.
65. he was lost in a labyrinth of despair
او در پیچراهه ی یاس و نومیدی گم شده بود.
66. he was lost in reverie
او در عالم خلسه فرورفته بود.
67. he was lost in thought
او غرق در تفکر بود.
68. i am lost without my glasses
بدون عینک من بیچاره ام.
69. i got lost in the winding passages of the old hotel
در راهروهای پرپیچ و خم آن هتل قدیمی گم شدم.
70. i have lost my own shoes and nobody else's (shoes) fit me!
کفش های خودم را گم کرده ام و کفش های هیچکس دیگر به پایم نمی خورد!