lost

/ˈlɒst//lɒst/

معنی: منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه
معانی دیگر: گمگشته، پی گم، گم نشان، به هدر رفته، حرام شده، تباه شده، تلف شده، باخته، شکست خورده، ناپدید، ناپیدا، ناآشکار، گیج، نامطمئن، سردرگم، جهنمی، ملعون، بی ره، نارستگار، از یاد رفته، فراموش شده، غرق در چیزی، سرتاپا مجذوب چیزی، اسم مفعول فعل: lose، ماضی واسم مفعول فعل lose گمشده، ضایع

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: no longer possessed; not able to be found.
مترادف: mislaid, misplaced, missing
مشابه: absent, forfeited, gone, irreclaimable, irrecoverable, irretrievable, stray

(2) تعریف: not won.
مشابه: failed, forfeited, futile, hopeless, irredeemable

(3) تعریف: not maintained or kept.
مترادف: forgotten
مشابه: irrecoverable, irretrievable

(4) تعریف: not knowing where one is.
مترادف: astray
مشابه: adrift, at sea, confounded, off the track, perplexed, stray

- The hikers got lost in the woods.
[ترجمه Ω] گم شدن در جنگل
|
[ترجمه گوگل] کوهنوردان در جنگل گم شدند
[ترجمه ترگمان] The توی جنگل گم شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: ruined or destroyed.
مترادف: destroyed, ruined
مشابه: done for, finished, undone, unsalvageable, wrecked

(6) تعریف: not used; wasted.
مترادف: missed, misspent, squandered, wasted
مشابه: down the drain, irretrievable, misused

- a lost opportunity
[ترجمه Ngiwn] فرصت از دست داده
|
[ترجمه باران] یک فرصت از دست رفته
|
[ترجمه گوگل] یک فرصت از دست رفته
[ترجمه ترگمان] فرصت از دست رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of lose.

جمله های نمونه

1. lost honor
شرافت از دست رفته

2. lost hours
اوقات تلف شده

3. lost in the crowd
ناپیدا در جمعیت

4. lost opportunity
فرصت از دست رفته

5. lost property office
دفتر اشیای گمشده

6. lost without any hope of retrieval
گمشده بدون امید بازیابی

7. lost in
غرق در (چیزی)،مجذوب (چیزی)

8. lost on
بی اثر (بر چیزی)،بی فایده

9. lost to
1- بی توجه نسبت به،عاری از حساسیت نسبت به،بی خیال (در مورد چیزی) 2- دور از دسترس،نامهیا

10. a lost art
هنر فراموش شده

11. a lost battle
نبرد همراه با شکست

12. a lost child
کودک گمشده

13. a lost dog
سگ گمشده

14. a lost memory
خاطره ی زدوده شده

15. a lost race
مسابقه ی باخته

16. a lost soul
روح دچار ضلالت

17. bijhan lost his sight
بیژن بینایی خود را از دست داد.

18. he lost all of his fortune in gambling
او همه ی دارایی خود را در قمار از دست داد.

19. he lost all of his possessions in the war
در جنگ همه ی دارایی خود را از دست داد.

20. he lost an eye in the accident
در حادثه یک چشمش کور شد.

21. he lost everything he owned
او تمام مایملک خود را از دست داد.

22. he lost everything in gambling
او در قمار همه چیز خود را باخت.

23. he lost his fortune in two stock ventures
ثروت خود را در دو معامله ی قماری سهام از دست داد.

24. he lost his grip and fell from the branch
دستش ول شد و از شاخه افتاد.

25. he lost his hold on the rope
طناب از دستش دررفت (رها شد).

26. he lost his job
او شغل خود را از دست داد.

27. he lost his pursuers
او تعقیب کنندگان خود را پشت سر گذاشت.

28. he lost his wad in gambling
همه ی دارایی خود را در قمار از دست داد.

29. he lost in gambling and lost everything in consequence (of it)
او در قمار باخت و درنتیجه هستی خود را از دست داد.

30. he lost part of his fortune
او بخشی از ثروت خود ار از دست داد.

31. he lost steam near the end of the race
در اواخر مسابقه از رمق افتاد.

32. he lost the pistol match due to a jam during the rapid fire
به واسطه ی گیر کردن تپانچه هنگام تیراندازی سریع،مسابقه را باخت.

33. he lost the text of his speech and had to improvise
او متن سخنرانی خود را گم کرد و مجبور به بداهه گویی شد.

34. he lost the thread of the argument
دنباله استدلال را نگرفت.

35. he'd lost a little color from his cheeks
سرخی گونه هایش قدری کم شده بود.

36. i lost count of the (number of) guests
حساب (تعداد) مهمان ها از دستم در رفت.

37. i lost count of time
حساب زمان از دستم در رفت.

38. i lost my contacts
لنزهای چشم خود را گم کرده ام.

39. i lost my purse hereabouts
کیف پولم را همین جاها گم کردم.

40. i lost my watch
ساعتم را گم کردم.

41. i lost the game
من مسابقه را باختم.

42. john lost himself in the book
جان غرق در خواندن کتاب شد.

43. she lost her eyesight in childhood
در کودکی بینایی خود را از دست داد.

44. she lost her honor
او شرافت خود را از دست داد.

45. she lost her investment
او سرمایه گذاری خود را از دست داد.

46. she lost her watch on the way and so she retraced her steps
در راه ساعت خود را گم کرد و لذا از همان راه برگشت.

47. she lost whatever she had
هر چه داشت از دست داد.

48. so lost to perpetuity
(میلتون) بدین طریق برای همیشه دچار ضلالت (شدند).

49. the lost joseph will return to canaan, don't grieve . . .
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور . . .

50. the lost joseph will return to canaan, don't worry
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

51. the lost joseph. . .
یوسف گمگشته . . .

52. the lost mountain climbers looked a little peaked
کوهنوردان گمشده ظاهری بیمار گونه داشتند.

53. the lost soldier might still be alive and whole
ممکن است سرباز مفقود هنوز زنده و سالم باشد.

54. they lost money to the extent that they decided to close the shop
آنها به حدی ضرر کردند که تصمیم گرفتند مغازه را ببندند.

55. they lost their lives for a worthy cause
آنان جان خود را در راه هدف والایی فدا کردند.

56. they lost their lives for their country
آنها جان خود را در راه میهن از دست دادند.

57. we lost the first game and drew the second
مسابقه ی اول را باختیم و دوم را مساوی کردیم.

58. you lost all your money? that'll teach you not to gamble!
همه ی پولت را باختی ؟ تا تو باشی و دیگر قمار نکنی !

59. your lost watch was found
ساعت گمشده ی شما پیدا شد.

60. after he lost the election, his spirits sank to their nadir
پس از شکست در انتخابات،روحیه ی او به پایین ترین حد خود رسید.

61. food had lost its savor for him
برای او خوراک مزه ی خود را از دست داده بود.

62. he felt lost on the first day at the new school
روز اول در مدرسه ی جدید احساس سردرگمی می کرد.

63. he has lost his voice
صدایش گرفته است.

64. he is lost in a sea of debt
در دریایی از قرض گم شده است.

65. he was lost in a labyrinth of despair
او در پیچراهه ی یاس و نومیدی گم شده بود.

66. he was lost in reverie
او در عالم خلسه فرورفته بود.

67. he was lost in thought
او غرق در تفکر بود.

68. i am lost without my glasses
بدون عینک من بیچاره ام.

69. i got lost in the winding passages of the old hotel
در راهروهای پرپیچ و خم آن هتل قدیمی گم شدم.

70. i have lost my own shoes and nobody else's (shoes) fit me!
کفش های خودم را گم کرده ام و کفش های هیچکس دیگر به پایم نمی خورد!

مترادف ها

منحرف (صفت)
aberrant, deviant, deviated, perverted, perverse, deviating, devious, amiss, lost, awry, errant, turning, oblique, skew, hell-bent, twisty

مفقود (صفت)
absent, missing, lost

گم شده (صفت)
lost, lorn

از دست رفته (صفت)
lost, lorn

زیان دیده (صفت)
lost

شکست خورده گمراه (صفت)
lost

انگلیسی به انگلیسی

• no longer in the possession of, misplaced; irrecoverable; unable to find the right way to go; defeated; destroyed; involved, immersed (in one's thoughts, etc.)
lost is the past tense and past participle of lose.
if you are lost, you do not know where you are or you are unable to find your way.
if something is lost, you cannot find it, for example because you have forgotten where you put it.
someone or something that is lost is no longer possessed by the person that they originally belonged to or were associated with.
if you say that you would be lost without someone or something, you mean that you would be very unhappy or unable to work properly without them.
if advice or a comment is lost on someone, they do not understand it, or they ignore it.
if you tell someone to get lost, you tell them rudely to go away; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

رانده شده
گم شده، از دست رفته
مثال: He found his lost keys under the sofa.
او کلیدهای گم شده خود را زیر مبل پیدا کرد.
باخت در ورزش sevile lost 1_2 to Barcelona
lost:گم شدن، از دست دادن
lost: فقدان، از دست دادن
به معنی بالا اوردن و قی کردن هم میشه
Anyone would have lost their supper, if they saw something like that
در بعضی مواقع به معنی کسی به کار میره که غرق انجام کاری یا چیزی شده، مجذوب، شیفته
توضیح دیکشنری کمبریج:
giving so much attention to what you are doing that you are not conscious of anything else that is happening around you
Lost به عنوان صفت، اگر قبل از opportunity یا time بیاد، به منعای زمان یا فرصت از دست رفته میده.
It’ll be impossible to make up the lost time
Longman Dictionary
گمشده، گم کردن چیزی
در حقوق دریایی/ بیمه ی دریایی معمولا در معنای غرق شدن ( کشتی ) به کار میرود. ( گذشته ی lose )
فقدان
So lost درمانده شدن ، ناتوانی بر حل مشکلات
Help me so lost in the east
کمکم کنید بریدم یا خسته شدم از این دوری یا بی کسی
گمنام
وقتی به عنوان صفت برای افراد میاد. مثلا lost European explorers
سرگردان
Oxford word skills
مثلا در جدول لیگ یا در جدول رده بندی
Played: کل بازی ها
Won: پیروزی
Drawn: تساوی
Lost: باخت
معنی:واگذار کردن_ ( همان مفهوم از دست دادن چیزی را میدهد )
The maori also lost much of their land to the Europeans
مائوریها نیز بخش زیادی از زمین خود را به اروپاییان واگذار کردند.
در چنین مثال هایی بهتره از مصدر واگذار کردن استفاده بشه تا مصدر از دست دادن. 🙂
معنی سردرگم هم میده
یعنی کسی که نمیدونه چیکار کنه
Opposite to win
your eyes are where i lost in. . .
گیج شدن
منحرف. . . . . . . . Don't get lost
منحرف نشو!
از بین رفتن
بی اثر

گم شده
ناپدیدشده
پنهان شده
ازکف رفته، نابودشده
گم شده
باخته
از دست رفته
خراب شده
گیج , حیران
ناپدید. . . . ناپیدا. . . . گم شده. . . .
برای معنی کلمات مورد نظر به پیج من سر بزنید
گم شدن ( در گذشته )
زمان حال=lose
گشمده و ناپدید

Get lost dirty old
گم شو پیر کثیف
تنها بودن ، گم شدن

You look lost
شما بنظرم گم شدی
گم شدن گم شده ها
کاهش
با احترام لغت lost معنی پنهان . جلوچشم نبودن
از دست دادن
باختن
Missing
ناپدید
ناپیدا
گم گشته
فراموش کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس