خود را وقف کاری کردن
He lost himself in his work.
خودش رو وقف کارش کرده است.
a musician who completely loses herself in the music
موزیسینی که خودش رو وقف موسیقی می کند.
خودش رو وقف کارش کرده است.
موزیسینی که خودش رو وقف موسیقی می کند.
- همه ی فکر و ذکر شدن
"a musician who completely loses herself in the music"
"موسیقی دانی که فکر و ذکرش می شود موسیقی"
"موسیقی دانی که فکر و ذکرش می شود موسیقی"
- گم و گور شدن
- پرت شدن حواس
- راه گم کردن
- همه ی فکر و ذکر شدن
- پرت شدن حواس
- راه گم کردن
- همه ی فکر و ذکر شدن
- وقف کاری شدن
- فکر و ذکر را وقف کاری کردن
- همه ی فکر و ذکر شدن
"a musician who completely loses herself in the music"
"موسیقی دانی که خودش را وقف موسیقی می کند"
- فکر و ذکر را وقف کاری کردن
- همه ی فکر و ذکر شدن
"موسیقی دانی که خودش را وقف موسیقی می کند"