lose

/ˈluːz//luːz/

معنی: گم کردن، تلف کردن، شکست خوردن، از دست دادن، باختن، مفقود کردن، زیان کردن
معانی دیگر: گم شدن (در برابر: یافتن find)، شکست خوردن یا دادن، بازاندن (در برابر: بردن win)، نابود کردن یا شدن، از دست رفتن، فناشدن، تباه شدن یا کردن، از دست دادن (در برابر: به دست آوردن gain)، (الهیات) جهنمی شدن، ملعون شدن، بی ره شدن، (در مورد چیزهای ناخواسته) کم کردن، (از شر چیزی) راحت شدن، نشنیدن، ندیدن، نفهمیدن، موجب از دست دادن شدن، موجب گمراهی (یا سردرگمی و غیره) شدن، سردر گم بودن، هدر دادن، جلو زدن از، پشت سر گذاشتن، قال گذاشتن، (معمولا به حالت مجهول) دستخوش (چیزی) بودن، فرورفتن (در چیزی)، (ساعت و غیره) عقب افتادن، آهسته بودن، منقضی شدن، باختن در قمار وغیره

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: loses, losing, lost
(1) تعریف: to no longer possess; be unable to find; misplace.
مترادف: misplace
متضاد: find, gain, win
مشابه: mislay

- We lost the map and had trouble finding our way back.
[ترجمه سیروس مرادی] ما نقشه را گم کردیم و در پیدا کردن راه برگشتمان با مشکل مواجه شدیم.
|
[ترجمه پراف] ما نقشه رو گم کردیم و مشکل پیدا کردن راه برگشت داشتیم
|
[ترجمه گوگل] نقشه را گم کردیم و در یافتن راه برگشت با مشکل مواجه شدیم
[ترجمه ترگمان] ما نقشه رو از دست دادیم و مشکل پیدا کردن راه برگشت رو پیدا کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I seem to have lost my keys.
[ترجمه سیروس مرادی] بنظرم ( انگار ) کلیدهایم را گم کرده ام.
|
[ترجمه گوگل] انگار کلیدهایم را گم کرده ام
[ترجمه ترگمان] انگار کلیدهام رو از دست داده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fail to keep possession of.
متضاد: acquire, keep, regain
مشابه: drop, forfeit, fritter away, waste

- I just lost a quarter in this candy machine.
[ترجمه گوگل] من فقط یک ربع را در این دستگاه آب نبات از دست دادم
[ترجمه ترگمان] من فقط یه سکه تو این ماشین آب نبات از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to fail to win.
متضاد: gain, win
مشابه: bite the dust, blow, default, fall, forfeit, yield

- They lost the contest.
[ترجمه گوگل] آنها مسابقه را باختند
[ترجمه ترگمان] مسابقه رو از دست دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fail to maintain; be unable to keep.
متضاد: arrest, catch, engage, gain, hold
مشابه: exhaust, forfeit, yield

- He lost his health, and then his pride.
[ترجمه گوگل] سلامتی و بعد غرورش را از دست داد
[ترجمه ترگمان] او سلامتی خود را از دست داد و سپس غرورش را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to suffer the loss of through death.
مشابه: mourn

- He lost his mother last week.
[ترجمه گوگل] او هفته گذشته مادرش را از دست داد
[ترجمه ترگمان] هفته پیش مادرش رو از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to fail to use or take advantage of; waste.
مترادف: squander, waste
متضاد: seize
مشابه: consume, dissipate, exhaust, fritter away, miss

- This argument is causing us to lose time.
[ترجمه گوگل] این بحث باعث از دست دادن زمان ما می شود
[ترجمه ترگمان] این بحث باعث می شود که ما زمان را از دست بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to go astray from.
مشابه: miss, stray from

- I lost my way.
[ترجمه گوگل] راه رو گم كردم
[ترجمه ترگمان] راهم رو گم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to experience defeat or loss.
متضاد: profit, triumph, win
مشابه: bite the dust, fail, go down, yield

(2) تعریف: to diminish the effectiveness in a particular way.
متضاد: gain, profit
مشابه: depreciate, deteriorate, diminish

- The tale loses in retelling.
[ترجمه گوگل] داستان در بازگویی بازنده است
[ترجمه ترگمان] داستان در بازگو کردنش از دست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. lose (or take off) weight
وزن کم کردن،لاغر شدن

2. lose caste
مقام اجتماعی خود را از دست دادن،خوار شدن

3. lose color
(رخسار یا اشیا مثلا پارچه) رنگ پریده شدن،رنگ باختن

4. lose consciousness
از هوش رفتن

5. lose contact
بی اطلاع ماندن از،تماس خود را از دست دادن

6. lose control
سلطه یا اختیار را از دست دادن،از عهده برنیامدن،کنترل از دست دادن،عنان از دست دادن

7. lose count (of)
حساب از دست کسی دررفتن

8. lose ground
عقب افتادن،پس روی کردن،تضعیف شدن،ناموفق شدن

9. lose height
پایین رفتن،ارتفاع از دست دادن،زیر رفتن

10. lose in the shuffle
(به واسطه ی شلوغی و عدم نظم) از قلم افتادن یا انداختن،گم کردن یا شدن

11. lose interest in
کم علاقه شدن نسبت به

12. lose money
پول باختن،پول از دست دادن،ضرر کردن

13. lose nerve
جرئت نکردن،خود را باختن

14. lose one's cool
خونسردی خود را از دست دادن،از جا در رفتن،برآشفتن

15. lose one's head
خونسردی خود را از دست دادن،دستپاچه شدن

16. lose one's head
خود را باختن،خونسردی خود را از دست دادن،غیر عاقلانه رفتار کردن،گیج شدن

17. lose one's heart
عاشق شدن

18. lose one's heart (to)
عاشق (کسی) شدن،دلباختن،دلباخته شدن

19. lose one's marbles
(خودمانی) دیوانه شدن،به کله ی (کسی) زدن

20. lose one's nerve
جرات نکردن،ترسیدن،دل و جرات خود را از دست دادن

21. lose one's reason
دیوانه شدن،عقل خود را از دست دادن

22. lose one's shirt
(خودمانی) هستی خود را از دست دادن،مفلس شدن

23. lose one's temper
از کوره در رفتن،ناگهان خشمگین شدن،متانت خود را از دست دادن

24. lose out
(عامیانه) ناکام شدن،شکست خوردن،باختن

25. lose out on
(عامیانه) باختن،از فرصت استفاده نکردن،ناکام شدن

26. lose possession (of something)
(چیزی را) از دست دادن

27. lose sight of
فراموش کردن،از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن

28. lose sight of
1- گم کردن،دیگر ندیدن 2- فراموش کردن،فروگذار کردن،در نظر نگرفتن

29. lose sleep over something
دلواپس چیزی بودن،از نگرانی (درباره ی چیزی) به خواب نرفتن

30. lose time
1- (ساعات و غیره) آهسته کار کردن،عقب افتادن 2- فرصت یا وقت از دست دادن

31. lose track of
حساب (چیزی را) از دست دادن،رشته کار را از دست دادن،بی خبرماندن

32. don't lose these tickets!
این بلیط ها را گم نکن !

33. don't lose your bottle!
خودت را نباز!

34. never lose hope!
هرگز امید را از دست نده (نومید نشو)!

35. to lose (one's) face
آبروی کسی رفتن،خیط شدن

36. to lose a cold
از شر سرماخوردگی راحت شدن

37. to lose altitude
فرازا از دست دادن

38. to lose color
رنگ رفته شدن

39. to lose extra weight
اضافه وزن خود را کاهش دادن

40. to lose heart
دلسرد شدن

41. to lose one's balance
تعادل خود را از دست دادن (فکری یا جسمی)

42. to lose one's chance
فرصت را از دست دادن

43. to lose one's footing
جاپای خود را از دست دادن (لیز خوردن)

44. to lose one's hold on life
مهار زندگی خود را از دست دادن

45. to lose one's interest in something
علاقه ی خود را نسبت به چیزی از دست دادن

46. to lose one's mind
عقل خود را باختن

47. to lose one's poise
خونسردی و متانت خود را از دست دادن

48. to lose one's prestige
شهرت خود را از دست دادن

49. to lose one's reputation
نام نیک خود را از دست دادن

50. to lose one's soul
گمراه و جهنمی شدن (روح خود را از دست دادن)

51. to lose one's temper
خونسردی خود را حفظ نکردن

52. to lose one's way
راه خود را گم کردن

53. to lose speed
سرعت از دست دادن

54. to lose the lead
عقب افتادن

55. to lose the wind of the deer
رد بوی آهو را گم کردن

56. to lose time
وقت تلف کردن

57. to lose touch with reality
از واقعیت دور شدن

58. did you lose your key again?
دوباره کلیدت را گم کردی ؟

59. if you lose your confidence, you will not succeed
اگر اعتماد به نفس خود را از دست بدهی موفق نخواهی شد.

60. they will lose the war
آنها جنگ را خواهند باخت.

61. win or lose
چه برنده چه بازنده

62. she did not lose a word of his speech
حتی یک کلمه از نطق او از نظرش دور نشد.

63. i am beginning to lose my patience
صبرم دارد تمام می شود.

64. if you want to lose weight, consume fewer calories
اگر می خواهی وزن کم کنی کمتر کالری مصرف کن.

65. sound causes him to lose the train of his thought
صدا موجب می شود که رشته ی افکارش را از دست بدهد.

66. we have nothing to lose but our chains
چیزی که نداریم از دست بدهیم مگر غل و زنجیرهایمان.

67. those who cheat will ultimately lose out
در پایان کار آنان که تقلب می کنند بازنده خواهند بود.

68. he won a lot of money, only to lose it later on
او پول زیادی برد اما بعدا آن را باخت.

69. it was quite a letdown to see him lose
مشاهده ی باختن او کاملا مرا دمق کرد.

70. if you let the gas out, the balloon will lose its buoyancy
اگر گاز آن را بیرون بدهی بالون فرازمانی خود را از دست خواهد داد.

مترادف ها

گم کردن (فعل)
bewilder, tine, lose, misplace, miss, mislay

تلف کردن (فعل)
lose, depredate, squander, fritter away, misspend

شکست خوردن (فعل)
lose, fail, flop, flunk, slip up, lose out

از دست دادن (فعل)
tine, lose, miss, unhand

باختن (فعل)
lose, shut out

مفقود کردن (فعل)
lose

زیان کردن (فعل)
lose

تخصصی

[ریاضیات] ضرر، زیان، اتلاف، افت، زیان کردن، لطمه زدن، تلف کردن، باختن، گم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• fail to keep possession of; mislay, misplace; be deprived of; be defeated, fail; be bereaved; suffer a loss; waste; miss; go in the wrong direction; become less effective or valuable, diminish
if you lose something, you cannot find it, for example because you have forgotten where you put it.
you also say you lose something when you no longer have it, although you would like to have it, usually because it has been taken away from you or destroyed.
if you lose a quality or characteristic, you do not have it any more.
if you lose blood or fluid from your body, it leaves your body so that you have less of it.
if you lose weight, you become thinner.
if you lose a part of your body, it is cut off in an operation or in a violent accident.
if you lose a relative or friend, they die.
if you lose an opportunity or lose time, you waste it.
if a business loses money, it earns less than it spends.
if a clock or watch loses time, it shows a time that is earlier than the real time.
if you lose a competition or argument, someone does better than you and defeats you.
see also lost.
if you have something to lose, you may suffer if you do something unsuccessfully.
if someone loses their life, they die in a sudden, violent way, for example in an accident or a war.
if you lose sight of something, you can no longer see it.
if you lose sight of an aim, objective, or important fact, you forget about it because you are distracted by other, less important things.
if you lose out, you do not succeed in what you are doing and so suffer a loss or disadvantage.

پیشنهاد کاربران

گم کردن، از دست دادن
مثال: She didn't want to lose her keys again.
او نمی خواست دوباره کلیدهایش را گم کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
خاموش کردن
مثال : lose the lights
چراغ ها را خاموش کنید.
مصادره کردن ( بانک و. . )
میبازم، باختن
غافل شدن
از دست دادن، بر یاد دادن
?How important is the Internet to you
- Extremely important. I depend on it for work, research, study and entertainment, so without it I’d be complete ⭐lost
Lose office to
ازدست دادن جایگاه ( علوم سیاسی )
The labor party lost office in october 1951 to churchill's conservatives.
در اکتبر۱۹۵۱حزب کارگرجایگاهش رادرمقابل محافظه کاران چرچیل ازدست داد.
بازنده
Lose mean
You can not find it
ناخواسته کمرنگ شدن
ناخواسته کم شدن، کاستن
اُوزدِهیدن = اوز دهیدن ( دادن ) = از دست دادن.
گُمیدن = to get lost
گُماندن = to lose
اَزدَستیدن = to lose
به باد دادن
در آوردن لباس یا جامه ، کندن
سریال فرندز : lose the robe 》بِکَن حولتو، حولتو در بیار
We lost the map and we can't find the treasure
از دست دادن، باختن، گم کردن، تلف کردن،

not to have something
و من می گویم که:معنیِ و برابرِ فارسیِ این واژه - گُم - است که همانندی در گفتن هر 2 واژه به چراییِ هم ریشه بودن انگلیسی وفارسی اَست زمان گذشته یِ این واژه - Lost - که برابرِ فارسی اَش می شود : کاست - کاستن .
...
[مشاهده متن کامل]

به نظر من هنگامی که انسان ها آغاز به سخن گفتن کردن واژه هایی همانند را برای مفهوم ها و چیزهای همانند و مشابه ، ساختند نمونش - گُم - و - کَم - هستن که معنی نزدیک به هم و در نتیجه واژه هایی همانند هم دارند هنگامی که چیزی گم بشود یعنی چیزی کم شده است پس مفهوم نزدیک به هم در واژه سازی نخستین انسانها پیامد داشته .

OPP of win
فاقد
فقدان
ضرر کردن
از دست داد ن
باختن ، شکستن ، از دست دادن
زدن ریش
lose the goatee
وزن از دست دادن، لاغر شدن
از کف دادن
گم کردن
To have less of sth
گم کردن به معنای کاهش هم میشه مثل lose weight
گم کردن

گم کردن باختن شکست

Lose به معنای گم شدن است که به معنی های دیگر مثل باختن، از دست دادن و. . .
از دست دادن - باختن - گم کردن
To lose yourself in something
to be paying so much attention to something that you do not notice anything else
غرق شدن، غرق کردن ( خود در چیزی )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس