اسم ( noun )
• (1) تعریف: place or position.
• مترادف: lieu, locus, place, position, site, situation, spot, station
• مشابه: area, context, lie, locale, scene, setting, venue, vicinity, whereabouts
• مترادف: lieu, locus, place, position, site, situation, spot, station
• مشابه: area, context, lie, locale, scene, setting, venue, vicinity, whereabouts
- The location of the factory is marked on the map.
[ترجمه ارشاد] محل کارخانه روی نقشه مشخص شده|
[ترجمه گوگل] محل کارخانه روی نقشه مشخص شده است[ترجمه ترگمان] محل کارخانه بر روی نقشه مشخص شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of locating.
• مترادف: placement, siting, situating, spotting
• مشابه: assignment, discovery, disposition, habitation, positioning
• مترادف: placement, siting, situating, spotting
• مشابه: assignment, discovery, disposition, habitation, positioning
- Location of the document was not an easy task since the files were so disorganized.
[ترجمه گوگل] مکان سند کار آسانی نبود، زیرا پرونده ها بسیار نامرتب بودند
[ترجمه ترگمان] محل این سند کار آسانی نبود، زیرا پرونده ها خیلی نامنظم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] محل این سند کار آسانی نبود، زیرا پرونده ها خیلی نامنظم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a specific site for a residence or business, in regard to appropriateness, beauty, opportunity, or the like.
• مترادف: site, situation, spot
• مشابه: locale, locality, neighborhood, vicinity, zone
• مترادف: site, situation, spot
• مشابه: locale, locality, neighborhood, vicinity, zone
- The apartment is in a wonderful location overlooking the park and near a grocery store.
[ترجمه گوگل] آپارتمان در موقعیتی فوق العاده مشرف به پارک و نزدیک یک فروشگاه مواد غذایی است
[ترجمه ترگمان] آپارتمان در مکان فوق العاده ای است که مشرف به پارک و نزدیک یک مغازه خواروبار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آپارتمان در مکان فوق العاده ای است که مشرف به پارک و نزدیک یک مغازه خواروبار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید