فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: locates, locating, located
حالات: locates, locating, located
• (1) تعریف: to find the position or place of.
• مترادف: find, spot
• مشابه: detect, determine, discover, notice, stumble across, unearth
• مترادف: find, spot
• مشابه: detect, determine, discover, notice, stumble across, unearth
- Can you locate the town on the map?
[ترجمه امین] ایا میتوانید شهر را بر روی نقشه بیابید؟|
[ترجمه سیروس مرادی] آیا می توانی محل وقوع شهر را بر روی نقشه پیدا ( جانمایی ) کنی؟|
[ترجمه مهناز مدرسی] آیا می توانید محل شهر را روی نقشه مشخص کنید ؟|
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] می تونی، شهر رو، روی نقشه پیدا کنی؟|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید مکان شهر را روی نقشه پیدا کنید؟[ترجمه ترگمان] میتونی شهر رو توی نقشه پیدا کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to set in a certain place; situate.
• مترادف: base, set, situate, spot
• مشابه: establish, house, place, position, post, quarter, settle, site
• مترادف: base, set, situate, spot
• مشابه: establish, house, place, position, post, quarter, settle, site
- They decided to locate their business in the city.
[ترجمه مهناز مدرسی] آنها تصمیم گرفتند محل کسب و کارشان را در شهر معین کنند .|
[ترجمه گوگل] آنها تصمیم گرفتند که کسب و کار خود را در شهر قرار دهند[ترجمه ترگمان] اونا تصمیم گرفتن کار اونا رو تو شهر پیدا کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give a position or association to.
• مترادف: place, set, situate
• مشابه: assign, classify, consign, order, pinpoint, post, relegate, station
• مترادف: place, set, situate
• مشابه: assign, classify, consign, order, pinpoint, post, relegate, station
- I would locate her among the later Impressionists.
[ترجمه گوگل] من او را در میان امپرسیونیست های بعدی قرار می دهم
[ترجمه ترگمان] او را در میان نقاشان بعدا پیدا خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را در میان نقاشان بعدا پیدا خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to establish a residence or a place of business.
• مترادف: settle
• مشابه: house, move in, quarter, reside
• مترادف: settle
• مشابه: house, move in, quarter, reside
- Their family located in Sweden after the war.
[ترجمه مهناز مدرسی] خانواده آنها بعد از جنگ در سوئد مستقر شدند .|
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] بعد جنگ، خونوادشون، تو سوئد، ساکن شدن|
[ترجمه گوگل] خانواده آنها پس از جنگ در سوئد مستقر شدند[ترجمه ترگمان] خانواده آن ها پس از جنگ در سوئد واقع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They decided it would be more profitable to locate just outside the city.
[ترجمه گوگل] آنها به این نتیجه رسیدند که قرار گرفتن در خارج از شهر سودآورتر خواهد بود
[ترجمه ترگمان] آن ها به این نتیجه رسیدند که بهتر است در خارج از شهر مستقر شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها به این نتیجه رسیدند که بهتر است در خارج از شهر مستقر شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید