اسم ( noun )
حالات: localities
حالات: localities
• (1) تعریف: a specific neighborhood, place, or region.
• مترادف: locale, locus, place, site, venue
• مشابه: area, lieu, location, neighborhood, quarter, region, scene, setting, spot, vicinity, zone
• مترادف: locale, locus, place, site, venue
• مشابه: area, lieu, location, neighborhood, quarter, region, scene, setting, spot, vicinity, zone
- In my locality, people don't speak that way.
[ترجمه گوگل] در محله من، مردم اینطور صحبت نمی کنند
[ترجمه ترگمان] در محل من مردم این گونه حرف نمی زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در محل من مردم این گونه حرف نمی زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the fact or characteristic of being in or at a particular place.
• مترادف: context
• مشابه: location, locus, place, position, situation, station, vicinity, whereabouts
• مترادف: context
• مشابه: location, locus, place, position, situation, station, vicinity, whereabouts
- All that exists has locality.
[ترجمه Saeid.T] همه موجودات محلی دارند ( اشاره داره به موجودات خاصی چون با that آورده و از نظر گرامری جمله این بوده all that exists has a locality )|
[ترجمه گوگل] هر چیزی که وجود دارد محلی است[ترجمه ترگمان] تنها چیزی که وجود دارد، محل دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید