lobe

/loʊb//ləʊb/

معنی: گوشه، لخته، خاج، اویز، نرمه، بخشی از عضله یا مغز
معانی دیگر: نرمه ی گوش (بخش نرم و زیرین لاله ی گوش) (ear lobe هم می گویند)، (هر یک از بخش های نرمه مانند برخی از اندام مثلا ریه و مغز سر و کبد) لب، لبک، آویز، تکه، (کالبد شناسی)، (هر یک از بخش های برگ به شرطی که بریدگی آن تا رگبرگ میانی ادامه نداشته باشد) لپک برگ، برگ لپ، برگ بخش (مانند برگ بخش های برگ چنار)، نرمه مثل نرمه گوش، بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a rounded projection, such as that at the base of the ear.

(2) تعریف: any curved or rounded subdivision or part, esp. of a bodily organ.

جمله های نمونه

1. lobe of the brain
یک لب مغز

2. frontal lobe
بخش قدامی مغز،لب پیشانی

3. she pierced my daughter's ear lobe with a needle
با سوزن نرمه ی گوش دخترم را سوراخ کرد.

4. She gently nipped the lobe of his ear.
[ترجمه گوگل]به آرامی لبه گوش او را نیش زد
[ترجمه ترگمان]او به آرامی قسمتی از گوشش را تیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. George has tried stimulating the right temporal lobe while showing patients such actors' faces depicting a standard emotion like disgust.
[ترجمه گوگل]جورج سعی کرده لوب گیجگاهی سمت راست را تحریک کند در حالی که چهره بازیگرانی را به بیماران نشان می دهد که احساسات استانداردی مانند انزجار را به تصویر می کشند
[ترجمه ترگمان]جورج تلاش کرده است که لوب گیجگاهی را تحریک کند در حالی که نشان می دهد بیمارانی که چنین actors را نشان می دهند، احساس یک احساس استاندارد مثل تنفر را نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It ran from just behind the lobe of the ear to the very comer of his mouth.
[ترجمه گوگل]درست از پشت لبه گوش تا لبه دهانش می رفت
[ترجمه ترگمان]از پشت گوش تا گوشه دهانش خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This occurs in extensive bilateral frontal lobe dysfunction and is usually due to vascular disease, hydrocephalus, or massive neoplasia.
[ترجمه گوگل]این در اختلال عملکرد دو طرفه لوب فرونتال گسترده رخ می دهد و معمولاً به دلیل بیماری عروقی، هیدروسفالی یا نئوپلازی عظیم است
[ترجمه ترگمان]این امر در عملکرد کلی پیشانی دو جانبه رخ می دهد و معمولا به علت بیماری عروقی، hydrocephalus، یا neoplasia بزرگ رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The patient with damage to one frontal lobe catches on to the original sorting strategy and gets the string of yes answers.
[ترجمه گوگل]بیمار با آسیب به یک لوب فرونتال به استراتژی مرتب‌سازی اصلی می‌پردازد و رشته‌ای از پاسخ‌های بله را دریافت می‌کند
[ترجمه ترگمان]بیمار مبتلا به آسیب به بخش قدامی به استراتژی مرتب سازی اصلی می رسد و رشته پاسخ بله را دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The sediments of the old lobe will be attacked, destroyed and incorporated in marine sediments.
[ترجمه گوگل]رسوبات لوب قدیمی مورد حمله قرار می گیرند، از بین می روند و در رسوبات دریایی گنجانده می شوند
[ترجمه ترگمان]رسوبات بخش قدیمی مورد حمله قرار گرفته، تخریب و در رسوبات دریایی گنجانده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He tugged his ear lobe, our agreed sign for the other to remain silent.
[ترجمه گوگل]لاله گوشش را کشید، علامت مورد توافق ما برای اینکه دیگری ساکت بماند
[ترجمه ترگمان]او قطعه گوشش را کشید، نشانه موافقت ما برای سکوت دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Certainly this frontal lobe role in adaptive behavior is linked to the mechanisms of selective attention.
[ترجمه گوگل]مطمئناً این نقش لوب فرونتال در رفتار تطبیقی ​​با مکانیسم های توجه انتخابی مرتبط است
[ترجمه ترگمان]بدیهی است که این نقش بخش قدامی در رفتار انطباقی با مکانیزم های توجه انتخابی مرتبط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The right temporal lobe is particularly interested in the emotional content of the facial expression.
[ترجمه گوگل]لوب گیجگاهی راست به ویژه به محتوای عاطفی حالات صورت علاقه مند است
[ترجمه ترگمان]لوب گیجگاهی می تواند به طور خاص به محتوای احساسی حالت چهره توجه داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He studied the Gascon's dark effete face and the jewel-encrusted pearl which swung arrogantly from one ear lobe.
[ترجمه گوگل]او چهره تیره گاسکونی و مروارید تزئین شده با جواهر را که با غرور از یک لاله گوش تاب می خورد، مطالعه کرد
[ترجمه ترگمان]صورت تیره و سیاهش را برانداز کرد و the را که از یک قسمت گوش مغرورانه آویزان شده بود برانداز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Defects of body in ge may be more likely with a stroke centered in the lower portions of the parietal lobe.
[ترجمه گوگل]نقایص بدن در جنین ممکن است با سکته ای که در قسمت های پایینی لوب جداری متمرکز شده است، بیشتر باشد
[ترجمه ترگمان]نقص های پیکر در جنسیت ممکن است بیشتر با یک ضربه در قسمت پایین بخش آهیانه ای قرار بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گوشه (اسم)
recess, quip, angle, corner, nook, quoin, lobe, jest, cantle

لخته (اسم)
lobe, clod, flocculation, thrombus, coagulum

خاج (اسم)
cross, lobe, club, crosslet, earflap, earlap, earlobe, rood

اویز (اسم)
lobe, hanging, earring, lappet

نرمه (اسم)
lobe

بخشی از عضله یا مغز (اسم)
lobe

تخصصی

[علوم دامی] لب ؛ یک لب از چند لوبول تشکیل شده است .
[شیمی] قطعه، لب
[برق و الکترونیک] لبه ثانوی، آویز، لوب - گلبرگ، لب هر یک از بخشهای سه بعدی الگوی تابش یک آنتن جهتی، جهت بیشترین تابش منطبق بر محور گلبرگ اصلی است . بقیه ی گلبرگهای الگوی تابش گلبیرگ فرعی نامیده می شوند .
[مهندسی گاز] زائده
[ریاضیات] نیم موج، حلقه، نیم دوره ی تناوب

انگلیسی به انگلیسی

• rounded projection (especially of a bodily organ or part); earlobe
the lobe of your ear is the soft part at the bottom.
a lobe is also one of the parts of your brain, your lungs, or your liver; a technical use.

پیشنهاد کاربران

[هندسه] لَپ؛ لوب؛ لوبیایی؛ شکلی شبیه لوبیا. شکل گِرد مانندی که از یک شکل طولی بیرون زده باشد.
[آناتومی] لَپ؛ لوب؛ بخش هایی از اندام مانند کلیه، کبد، ریه، لاله ی گوش، یا مغز که نسبتاً گِرد و لوبیایی شکل باشد
...
[مشاهده متن کامل]

[مهندسی مکانیک] لوبیایی؛ قطعه ی لوبیایی؛ لوبیایی شکل؛ قطعه ای که شکلی کشیده و لبه های مدور دارد. مثال: پمپ/دمنده ی لوبیایی ( پمپ یا دمنده ای با پره های لوبیایی شکل. پره های لوبیایی معمولاً به صورت دوپره ای، سه پره ای، و چهارپره ای ساخته می شوند.

lobe
( فوتبال ) چیپ بلند
[پزشکی] لوب، تکه، قسمت، قطعه، نرمه، آویز
ear lobe
نرمه ی گوش
any part of an organ which seems to be separate in some way from the rest, esp.
one of the divisions of the brain
lobe ( زیست‏شناسی )
واژه مصوب: لَپ
تعریف: هریک از بخش های متمایز اندام هایی نظیر مغز و شش و کبد

بپرس