little

/ˈlɪtl̩//ˈlɪtl̩/

معنی: پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی، قدری، اندک
معانی دیگر: (قد) کوتاه، کوچک اندام، بچه، نابالغ، کوتاه مدت، زودگذر، کم زمان، کم تعداد، کم شمار، کم جمعیت، دون، دون پایه، کم رتبه، کم زور، کم قدرت، (فکر و غیره) کوته، نارسا، (به نشان محبت) کوچولو، کوچول موچول، ملوس، (به طور سرگرم کننده یا خوشایند) کم اهمیت، بی ارزش، کوچک و ناراحت کننده، کم اهمیت ولی مغرضانه، نه چندان، (معمولا با: a) کمی، یک خورده، شمه، مدت یا مقدار کم، خورده، محقر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: less, lesser, littler, least, littlest
(1) تعریف: small in size.
مترادف: small
متضاد: big, great, large
مشابه: bantam, diminutive, miniature, minute, petite, pint-size, puny, short, teeny, tiny, undersized

- a little bag
[ترجمه ftm] یک کیف کوچک
|
[ترجمه Saye] یک کیف یا کیسه کوچک
|
[ترجمه هستی] یک کیسه کوچک
|
[ترجمه گوگل] یک کیسه کوچک
[ترجمه ترگمان] یه کیسه کوچولو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: young.
مترادف: small, young
متضاد: big, old
مشابه: baby, childish, immature, puerile, youthful

- a child too little to go to school
[ترجمه ziba] یک کودک خیلی کوچک است برای مدرسه رفتن
|
[ترجمه Hana] این کودک خیلی کوچک است برای مدرسه رفتن
|
[ترجمه Amini gh] بچه هم کوچیکه بره به مدرسه
|
[ترجمه گوگل] کودکی برای رفتن به مدرسه خیلی کم است
[ترجمه ترگمان] کودکی بیش از آن که بتواند به مدرسه برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not much.
مترادف: meager, scant
متضاد: considerable, much, substantial
مشابه: exiguous, paltry, piddling, scanty, short, skimpy, slight, sparse

- little money
[ترجمه LORD] پول خرد
|
[ترجمه گوگل] پول کم
[ترجمه ترگمان] پول کوچک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- little time left
[ترجمه گوگل] زمان کمی باقی مانده است
[ترجمه ترگمان] کمی دیگر مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of a certain extent or amount (prec. by a).
مترادف: some
متضاد: no
مشابه: slight

- I had a little trouble starting the car.
[ترجمه فا] من یه مشکل جزیی برا روشن کردن ماشین داشتم
|
[ترجمه هستی] ماشین یک مشکل کوچکی داشت
|
[ترجمه گوگل] برای روشن کردن ماشین کمی مشکل داشتم
[ترجمه ترگمان] یه مشکل کوچولو برای شروع ماشین داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: brief in time.
مترادف: brief, short
متضاد: long

- in a little while
[ترجمه گوگل] در مدت کوتاهی
[ترجمه ترگمان] کمی بعد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: not important; trivial or mean.
مترادف: limited, mean, narrow, petty, picayune, small
متضاد: big, great, important, significant
مشابه: illiberal, inflexible, intolerant, provincial

- He has a little mind.
[ترجمه هستی] او کم عقل است
|
[ترجمه گوگل] او کمی عقل دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه ذره عقل داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: less, least
(1) تعریف: hardly at all.
مترادف: barely, hardly, just, scarcely
متضاد: far, greatly, much, well
مشابه: slightly

- He is little aware of her presence.
[ترجمه هستی] او از حضور آن آگاه نیست
|
[ترجمه گوگل] او کمی از حضور او آگاه است
[ترجمه ترگمان] از حضور او خبر ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: infrequently; seldom.
مترادف: infrequently, rarely, seldom
متضاد: much, often
مشابه: hardly, uncommonly

- He thinks of her little.
[ترجمه ali] کمی به او فکر میکند
|
[ترجمه گوگل] او به کوچک او فکر می کند
[ترجمه ترگمان] به او کوچولو فکر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: littleness (n.)
(1) تعریف: a small or insignificant amount.
مترادف: bit, jot, smidgen, tittle, touch, trace
متضاد: a great) deal, a) lot, much
مشابه: dab, drop, shred, snippet, speck, trifle, whit

- We accomplished little.
[ترجمه گوگل] ما موفقیت کمی داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما یه کم موفق شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a small distance.
مشابه: bit

- A little down the road is our house.
[ترجمه هستی] کمی پایین تر خانه ما است
|
[ترجمه گوگل] کمی پایین تر از جاده خانه ماست
[ترجمه ترگمان] کمی پایین تر از جاده خانه ماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a brief period of time.
مترادف: bit, minute, moment, sec, second, trice
مشابه: flash, instant, wink

- We will leave in a little.
[ترجمه گوگل] کمی بعد می رویم
[ترجمه ترگمان] یه کم دیگه میریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. little crazy
کمی خل

2. little did he realize
کم متوجه بود.

3. little did i know, from the start, that you are unkind and fickle
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

4. little eddies of people were dancing in the streets
گروه های کوچک مردم در خیابان ها پایکوبی می کردند.

5. little flowers are smothered by weeds
علف های هرزه گل های کوچک را خفه می کنند.

6. little globs of ink
لکه های کوچک جوهر

7. little streams branching from the river
نهرهای کوچکی که از رودخانه منشعب می شوند

8. little black book
(عامیانه) کتابی که حاوی نام و آدرس دوستان دختر و معشوقه ها باشد

9. little by little
کم کم،خرده خرده،به تدریج

10. little strokes fell great oaks
با ضربه های کوچک می توان درخت بلوط را فرو افکند،قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

11. little to choose between (or not much to choose between)
با هم فرق ندارند،مثل هم هستند

12. a little
یک کمی،کماس،لختی

13. a little before norooz, people were herding into stores
کمی پیش از نوروز مردم گوسفندوار به فروشگاه ها هجوم می آوردند.

14. a little boy with chestnut-brown hair
پسر کوچکی با موی شاه بلوطی

15. a little change will do you good
کمی تغییر برایت خوب خواهد بود.

16. a little child
بچه ی کوچک

17. a little dandy of a tent
یک خیمه ی کوچک و بسیار خوب

18. a little encouragment will make him frisky
کمی تشویق او را شنگول می کند.

19. a little group of people
گروه معدودی از مردم

20. a little house
یک خانه ی کوچک

21. a little known writer
نویسنده ای کم شهرت

22. a little music to jollify the party
قدری موسیقی برای طرب انگیز کردن مهمانی

23. a little straggle of mourners
دسته ی کوچک و ناهماهنگ عزاداران

24. a little train of silent men carried the body to the grave
زنجیره ی کوچکی از مردان غرق در سکوت،جسد او را به آرامگاه می بردند.

25. a little village
دهکده ی کوچک

26. a little while
یک لحظه،مدت کوتاه

27. a little while after napoleon's downfall
کمی پس از سرنگونی ناپلئون

28. his little brother is a right little horror
برادر خردسالش واقعا شیطان است.

29. his little daughter is a peach
دختر کوچک او خیلی ناز است.

30. his little daughter paddled up to him and kissed him
دختر خردسالش به طرف او تاتی کرد و او را بوسید.

31. his little feet twinkled on the pavement
پاهای کوچک او روی سنگفرش تند حرکت می کرد.

32. his little office is a hive of activity
دفترکار کوچک او کندوی فعالیت است.

33. odd little haps and mishaps of daily life
رویدادها و بدبیاری های زندگی روزانه

34. the little bird made an essay at flying
پرنده ی کوچک کوشید که پرواز کند (بال های خود را آزمود).

35. the little deer scares easily
آهوی کوچک زود می ترسد.

36. the little girl bobbed down behind the hedge
دخترک پرید پشت پرچین.

37. the little girl despised her stepmother
دختر کوچک از نامادری خود متنفر بود.

38. the little girls capered toward home
دختر بچه ها بازی کنان روانه ی منزل شدند.

39. the little prince was not used to being roughed about
شاهزاده ی کوچک عادت نداشت که مورد خشونت قرار گیرد.

40. the little toe
انگشت کوچک پا،کلیک

41. what little game are you up to now?
حالا دیگه چه ترفندی در آستین داری ؟

42. "you slept little last night and worked hard today; therefore, you are tired" is a priori reasoning
استدلال ((تو دیشب کم خوابیدی و امروز خیلی کار کردی،بنابراین خسته هستی)) یک استدلال علت به معلول است.

43. in little
به اندازه ی کوچک،به قطع کوچک،به میزان کم

44. make little of
دست کم گرفتن،حقیر شمردن،ناچیز شمردن

45. some little
نسبتا زیاد یا گسترده یا پر،خیلی

46. the little woman
(امریکا ـ خودمانی) زوجه،زن،همسر

47. think little (or nothing) of
1- اهمیت ندادن،مهم نپنداشتن 2- تردید نکردن

48. to little (or no) purpose
بیهوده،بی نتیجه،بی فایده

49. to little avail
بیهوده،کم فایده

50. too little
(مقدار) بسیار کم،خیلی کم

51. a cozy little room
اتاق جمع و جور و راحت

52. a cunning little baby
بچه ی ریزه میزه و جذاب

53. a dear little cat
گربه ی کوچک و نازنین

54. a feisty little dog
سگ کوچک دعوایی

55. a lonely little town on the edge of the forest
شهر کوچک و تک در کنار جنگل

56. a morose little poem
شعر کوتاه غم افزا

57. a pompous little man
مرد کوتاه پرمدعا

58. a pretty little garden
یک باغ کوچک و قشنگ

59. a silly little girl
دختربچه ی بی فکر

60. a sleepy little town
یک شهر کوچک و آرام

61. a snivelling little boy
پسر بچه ای که آب دماغش جاری است

62. a snug little house
یک خانه ی کوچک و جمع و جور

63. a snug little income
درآمد نسبتا کافی

64. a somber little room
یک اتاق دلگیر و کوچک

65. after a little while, death intervened
پس از اندک زمانی مرگش روی داد.

66. bless your little heart!
خدا عمرت بده !

67. don't make little of his threats; he is a dangerous man!
او مرد خطر ناکی است - تهدیدهای او را دست کم نگیر!

68. go a little farther
کمی دورتر برو.

69. he had little breath left for running
به واسطه ی دویدن نفس نداشت.

70. he had little love for his children
او نسبت به بچه هایش محبت کمی داشت.

مترادف ها

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

مختصر (صفت)
brief, abridged, concise, summary, short, little, terse, succinct, compendious, laconic, curt, synoptic, synoptical, telegraphic

ریز (صفت)
small, little, fine, atomic, tiny, minute, wee, pony, teeny, minikin, snippety, weeny

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

کوتاه (صفت)
concise, short, little, miniature, succinct, dumpy, stocky, transient, laconic, stunted, pygmy, synoptic, synoptical

خرد (صفت)
small, little, minim, tiny, pimping, minor, diminutive, petty, exiguous, inconsiderable, minuscule, minikin, pint-size, pint-sized

بچگانه (صفت)
little, silly, juvenile, young, childlike, childish, puerile, infantile, small-fry

اندک (صفت)
slight, light, little, frugal, lean, scant, low, niggling, scarce, skimpy, low-test

قد کوتاه (صفت)
little, dwarf, puny, lilliputian, pygmaean, pygmean

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

معدود (صفت)
poor, little, scant, numerable, few, numerated

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

حقیر (صفت)
slight, little, runty

درخور بچگی (صفت)
little

قدری (قید)
some, little, something, slightly, somewhat

اندک (قید)
little, few

انگلیسی به انگلیسی

• few; small amount; short distance; short period of time
small, tiny; young; few, not many; not much, sparse; some; short, brief; petty; unimportant, minor
not at all; slightly
little things are small in size or number, or short in length or duration.
a little child is very young.
your little sister or brother is younger than you are.
little also means not important.
you also use little to emphasize that there is only a small amount of something.
little means not very often or to only a small extent.
a little of something is a small amount of it.
a little or a little bit means to a small extent or degree.
if something happens little by little, it happens gradually.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Small
🔘 Tiny
🔘 Little
🔘 Minute
🔘 Miniature
🔘 Slight
🔘 Petite
🔘 Compact
🔘 Minuscule
🔘 Diminutive
✅ Definition:
👉 Being of a size that is less than average or usual.
کم جا
به جای "little " میتوان از" very little" استفاده کرد
با "little" کلمه"only" به کار نمی رود ولی "only a little " کاربرد دارد.
کم، اندک
مثال: There's little chance of success.
شانس موفقیت کمی وجود دارد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
سلام
لطفا معنی littleting
Ask much to have little
به مرگ بگیر تا به تب راضی بشه
Great boast little toast
اصطلاحا: پز عالی جیب خالی
بسیار کم
Little trouble
نُقلی
تا حدودی
مقدار بسیار کمی
در انگلستان بیشتر به معنی پست و حقیر به کار برده میشه.
مثال:
. U r little tramp
تو یه گوزوو، یه حقیر هستی.
little did somebody know/realize/think etc
معادل پیشنهادی اینجانب:
فکرش رو هم نمی کرد که . . .
یک ذره هم فکر نمی کرد/نمی دونست که . . .
مثال از بالای همین صفحه:
Little did I know, from the start, that you are unkind and fickle
...
[مشاهده متن کامل]

ترجمه اینجانب: فکرش را نمی کردم که از همان اول تو بی مهر و وفایی.
نمی دانستم که از همان اول تو بی مهر و وفایی.

یه کم ، کوچیک
کم
ریزه میزه
فسقلی
کوچولو
اگر "کمیت نما" بود به شرح زیر ترجمه می کنیم:
little = مقدار بسیار کمی ( از )
a little = مقداری ( از )
less = مقدار کمتری
so little / very little / too little = مقدار ناچیزی ( از ) / مقدار بسیار بسیار کمی ( از )
...
[مشاهده متن کامل]

quite a little = مقدار زیادی ( از )
مثال:
There's little water in the jar = مقدار بسیار کمی آب در پارچ وجود دارد.
There's a little water in the jar = مقداری آب در پارچ وجود دارد.
اگر "صفت" بود به شرح زیر ترجمه می کنیم:
little = کوچک
مثال :
a little book = کتابی کوچک
a little boy = پسری کوچک

صفت small به معنای کوچک
صفت small در این مفهوم اشاره دارد به اندازه چیزی و کوچک بودن آن چیز. مثال:
a little dog ( یک سگ کوچک )
. it is in a little box ( در داخل یک جعبه کوچک است. )
تخصیصگر little
...
[مشاهده متن کامل]

از تخصیصگر little برای بیان کم بودن میزان چیزی استفاده می شود. little با اسامی غیر قابل شمارش بکار می رود. مثال:
. i understood little of what he said ( میزان کمی از چیزی که او گفت را فهمیدم. )
a little milk ( کمی شکر )
صفت little به معنای کم سن، کوچک و کوچولو
- صفت little در این مفهوم اشاره دارد به کم سن و سال بودن یک فرد. مثال:
. when you were little your hair was really curly ( وقتی تو کم سن بودی موهایت واقعا فرفری بود. )
- صفت little در مفهوم کوچک بودن به علاوه بیان علاقه. مثال:
. her little boy isn't well ( ( حال ) پسر کوچولوی او خوب نیست. )
قید little به معنای کمی
قید little به کم بودن میزان چیزی اشاره دارد. مثال:
. let's wait just a little bit longer before i call them ( بیایید قبل از اینکه به آنها زنگ بزنیم کمی صبر کنیم. )
منبع: سایت بیاموز

لهجه ی آمریکایی little :لِدُوْل ( تقریبا )
لام آخر، خیلی سریع وکوتاه تلفظ می شود گوئی تلفظ نمی شود.
little:کمی
a little ( اِ لِدُوْل ) :یک کمی
a little later ( اِ لِدُوْل لِیْدِر ) :یک کمی دیرتر
حرکت دال در /لیدر / کسره نیست حرکتی بین کسره و ضمه است.
My little god
خدای کوچک من
فنچ، جینگولی😍❤
کم، حقیر، کوچیک، ضعیف، مقداری و مختصر
Little person ادم ضعیف
کم , اندک , کوچک , ارزان , کم سن , کوتاه
معنی اصلی
کوچک، قدکوتاه، هیچ، ابدا، یک کمی، قدری، مقدارکم=Little
Big مخالفLittle
مختصر
مقداری

ریز

کوچک
کمی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس