literite

پیشنهاد کاربران

[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۱۰] Μahdiya: /əˈrest/
/əˈrest/
معنی: توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن
معانی دیگر: ایستاندن، وا ایستاندن، متوقف کردن، بازداشت کردن، جلب کردن، جلب توجه کردن، متمرکز کردن توجه، توقف، وقفه، فترت، ( مکانیک ) بازدار، ترمز، یواش کن
...
[مشاهده متن کامل]

[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۱۱] Μahdiya: حالات: arrests, arresting, arrested
• ( 1 ) تعریف: to slow down; impede; stop.
• مترادف: block, obstruct, stay
• متضاد: activate
• مشابه: abort, check, halt, hinder, impede, inhibit, interrupt, restrain, slow, slow down, stop, stunt, suppress
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۱۹] Μahdiya: امریکا - خودمانی ) 1 - به منظور گرفتار سازی نزدیک شدن به 2 - غفلتا مورد حمله قرار دادن، عرصه را تنگ کردن
جمله های نمونه
1. Deep rivers move in silence, shallow brooks are noisy.
[ترجمه ترگمان]رودخانه های عمیق در سکوت حرکت می کنند و نهرها پر سر و صدا هستند
[ترجمه گوگل]رودخانه های عمیق در سکوت حرکت می کنند، جریان های کم عمق پر سر و صدا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. You can hardly move in this pub on Saturdays .
[ترجمه ترگمان]روزه ای شنبه به سختی می توانید حرکت کنید
[ترجمه گوگل]شما به سختی می توانید در این میخانه در شنبه ها حرکت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. She wondered whether she had made the right move in telling the truth.
[ترجمه ترگمان]در این فکر بود که آیا حرکت درستی کرده که حقیقت را بگوید یا نه
[ترجمه گوگل]او تعجب می کند که آیا او حرکت درست را در حقیقت بیان کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۱] Μahdiya: معنی: عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن
معانی دیگر: کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، ( با: in یا for یا of ) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشوند: کم دار، دارای کمبود، ندار، بی - [lackluster]
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۲] Μahdiya: )
• ( 1 ) تعریف: the state or condition of being without something that is needed or desired; absence; deficiency.
• مترادف: absence, dearth, deficiency, want
• متضاد: abundance, excess, surfeit
• مشابه: deprivation, inadequacy, need, scarcity, shortage, shortcoming, void
- Lack of clean water is one of the worst problems that humans face.
[ترجمه ترگمان] فقدان آب تمیز یکی از بدترین مشکلاتی است که انسان ها با آن مواجه هستند
[ترجمه گوگل] کمبود آب پاک یکی از بدترین مشکلات موجود در انسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They suffer from a lack of food and medicine.
[ترجمه ترگمان] آن ها از کمبود غذا و دارو رنج می برند
[ترجمه گوگل] آنها از کمبود غذا و دارو رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They showed a lack of enthusiasm for his suggestion.
[ترجمه ترگمان] آن ها عدم اشتیاق به پیشنهاد او را نشان دادند
[ترجمه گوگل] آنها نشان دادند که شور و شوق برای پیشنهاد او کم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید . . .
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۳] Μahdiya: معنی: ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن
معانی دیگر: هراساندن ( معمولا به طور ناگهانی ) ، وحشت زده کردن، مرعوب و وادار کردن، ( از ترس ) به کاری واداشتن، ( با: away یا out یا off ) رم دادن، رماندن، ترساندن و دور کردن، ( ناگهان ) ترسیدن، fright : بوحشت انداختن
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۴] Μahdiya: حالات: frightens, frightening, frightened
مشتقات: frightening ( adj. ) , frighteningly ( adv. )
• ( 1 ) تعریف: to make fearful or terrified.
• مترادف: funk, panic, scare, terrify, terrorize
• مشابه: alarm, chill, dismay, horrify, intimidate, petrify, threaten, unnerve
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۵] Μahdiya: در 5 دقیقه وارد بورس شوید، حالا ثبت نام کنید!
بستن تبلیغات
بستن تبلیغات
بستن تبلیغات
/ˈv�li/
/ˈv�li/
معنی: گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه
معانی دیگر: بازه
بررسی کلمه
اسم ( noun )
حالات: valleys
• ( 1 ) تعریف: a long area of relatively low elevation, often having a stream bed at the bottom, surrounded by mountains or hills.
• مترادف: dale, vale
• مشابه: basin, bowl, canyon, chasm, coulee, defile, dell, glen, gorge, gulch, gully, hollow, ravine
• ( 2 ) تعریف: any hollow or depression suggestive of a valley.
• مترادف: hollow
• مشابه: basin, bowl, concavity, depression
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۷] Μahdiya: معنی: ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه، پوزه بخاک مالیدن، از عددی ریشه گرفتن، ریشه کن کردن، ریشه دار کردن، داد زدن
معانی دیگر: ریشه ی هوایی aerial root، ( جمع - مجازی ) ریشه ی خانوادگی یا محلی، سابقه ی زندگی، تبار، نسب، کس و کار، ( دندان یا مو یا ناخن یا زبان ) بن، منشا، کنه، ( ریاضی ) ریشه، ریشه دواندن، کاشتن، ( بیشتر به صورت مجهول ) سرجای خود میخ کوب شدن یا کردن، جم نخوردن، مبتنی بودن یا کردن، ریشه داشتن ( در چیزی ) ، - 1 ( گیاه ) ریشه، بیخ، بیخه ( ( انواع ریشه ها ) ) ، مخروطی concial، شلغمی napiform، دوکی fusiform، لیفی، رشته ای fibrous، تسبیحی moniliform، گرهکی، گرهک دار nodulose، تکمه ای tuberous، ریشه ی نابجا adventitious root، ریشه ی نگهدار prop root، ( دستور زبان ) واج پایه، رجوع شود به: rhizome، ( به ویژه با پوزه ) زمین را کندن، پوزه مالی کردن، کاویدن، کاوش کردن، جستجو کردن، ( فضولانه ) بررسی کردن، زیر و رو کردن، ( معمولا با: for ) حمایت کردن، تشویق کردن، هورا کشیدن ( به سود شخص یا تیم و غیره ) ، ( معمولا با: out ) جستن، یافتن، درجمع اصول، غریدن
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۷] Μahdiya: اسم ( noun )
عبارات: take root
• ( 1 ) تعریف: the part of a plant that usu. grows underground, absorbs water and nutrients, and attaches the plant to the soil.
• ( 2 ) تعریف: something similar to the root of a plant in form, position, or function.
• مترادف: base, bottom, footing, foundation, ground, matrix
• ( 3 ) تعریف: the embedded part of a hair, nail, tooth, or other partially external bodily part.
• مترادف: matrix, quick
• ( 4 ) تعریف: the basis; core; origin.
• مترادف: bottom, core, heart, origin, pith, quick, seed, source
• مشابه: derivation, extract, ground
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۲۹] Μahdiya: معنی: پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی
بررسی کلمه
اسم ( noun )
حالات: victories
• ( 1 ) تعریف: success in a struggle against an enemy, opponent, or obstacle.
• مترادف: success, triumph
• متضاد: defeat, failure
• مشابه: checkmate, excelling, laurels, mastery, walkaway, win, winning
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۳۰] Μahdiya: معنی: کم ژرفا، کم اب، سطحی، کم عمق، کم عمق کردن
معانی دیگر: فرناد، بی مایه، کم مایه، ضعیف، خفیف، کوتاه، کم ژرفا کردن یا شدن، کم عمق کردن یا شدن، ( معمولا جمع - با: the ) پایاب، آبتل، سنار، تنگاب ( shoal هم می گویند )
[۹/۱۸، ‏ ۱۴:۳۲] Μahdiya: صفت ( adjective )
حالات: shallower, shallowest
• ( 1 ) تعریف: measuring little from top to bottom; lacking depth.
• متضاد: deep
• مشابه: shoal, thin

Literite=باسواد
مثال=she is literite
He was most literite in collage
You can be literite with practices

بپرس