صفت ( adjective )
• (1) تعریف: able to read and write.
• متضاد: illiterate, unlettered
• متضاد: illiterate, unlettered
- A strong nation needs a literate population.
[ترجمه گوگل] یک ملت قوی به جمعیت باسواد نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] یک ملت قوی به جمعیت باسواد نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ملت قوی به جمعیت باسواد نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hadn't been able to attend school and had not become literate.
[ترجمه گوگل] او نتوانسته بود به مدرسه برود و سواد نداشت
[ترجمه ترگمان] او نتوانسته بود در مدرسه شرکت کند و باسواد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نتوانسته بود در مدرسه شرکت کند و باسواد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having or showing education or knowledge; learned.
• مترادف: educated, erudite, intellectual, learned, lettered, scholarly, well-read
• متضاد: illiterate
• مشابه: brainy, cerebral, cultured, knowledgeable, schooled, well-informed
• مترادف: educated, erudite, intellectual, learned, lettered, scholarly, well-read
• متضاد: illiterate
• مشابه: brainy, cerebral, cultured, knowledgeable, schooled, well-informed
- Judging by his vocabulary, he was a literate man.
[ترجمه گوگل] با توجه به دایره لغاتش، او مردی باسواد بود
[ترجمه ترگمان] با توجه به کلمات اون مرد با سواد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با توجه به کلمات اون مرد با سواد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having a knowledge of literature and the uses of language.
• مترادف: literary
• متضاد: illiterate
• مشابه: versed, well-read, well-versed
• مترادف: literary
• متضاد: illiterate
• مشابه: versed, well-read, well-versed
- Being as literate as you are, I'm sure you've read all of Shakespeare's plays.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که به اندازه شما باسواد هستید، مطمئن هستم که تمام نمایشنامه های شکسپیر را خوانده اید
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که همه نمایش های شکسپیر را خوانده ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که همه نمایش های شکسپیر را خوانده ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having practical knowledge or skill within a (specified) area or concerning a (specified) topic.
- You need to be computer literate in order to be considered for certain jobs.
[ترجمه گوگل] برای اینکه در مشاغل خاصی مورد توجه قرار بگیرید، باید سواد کامپیوتری داشته باشید
[ترجمه ترگمان] شما باید سواد کامپیوتر داشته باشید تا برای برخی مشاغل خاص در نظر گرفته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما باید سواد کامپیوتر داشته باشید تا برای برخی مشاغل خاص در نظر گرفته شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Members of the younger generation tend to be more technologically literate than their elders.
[ترجمه گوگل] اعضای نسل جوان نسبت به بزرگان خود از سواد فنی بیشتری برخوردارند
[ترجمه ترگمان] اعضای نسل جوان بیشتر از بزرگ ترها از نظر فن آوری سواد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اعضای نسل جوان بیشتر از بزرگ ترها از نظر فن آوری سواد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- To avoid taking on more debt than one can afford, it's important to become financially literate.
[ترجمه گوگل] برای جلوگیری از گرفتن بدهی بیش از توان مالی، داشتن سواد مالی بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان] برای اجتناب از مصرف بیش از حد توان مالی، مهم است که به لحاظ مالی سواد مالی داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای اجتناب از مصرف بیش از حد توان مالی، مهم است که به لحاظ مالی سواد مالی داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: literately (adv.)
مشتقات: literately (adv.)
• (1) تعریف: one who can read and write.
• متضاد: illiterate
• متضاد: illiterate
• (2) تعریف: an educated person.
• مترادف: scholar
• متضاد: illiterate
• مشابه: academic, cognoscente, connoisseur, intellectual, literati, pundit, savant
• مترادف: scholar
• متضاد: illiterate
• مشابه: academic, cognoscente, connoisseur, intellectual, literati, pundit, savant