lippy

/ˈlɪpi//ˈlɪpi/

معنی: جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب اویزان
معانی دیگر: (خودمانی) دهان دریده، اهل پیش جوابی، زبان دراز

جمله های نمونه

1. She can get a bit lippy with her parents.
[ترجمه گوگل]او می تواند با پدر و مادرش کمی لجباز شود
[ترجمه ترگمان]اون می تو نه با والدینش بازی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Bruce Willis plays a lippy cop battling it out with a female partner.
[ترجمه گوگل]بروس ویلیس نقش پلیسی را بازی می کند که با یک شریک زن در حال مبارزه است
[ترجمه ترگمان]بروس ویلیس بازی پلیسی lippy را بازی می کند که با یک شریک زن در حال مبارزه با آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You've got a bit of lippy on your tooth.
[ترجمه گوگل]کمی لبو روی دندانت داری
[ترجمه ترگمان]هری گفت: - تو می خواستی منو بکشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She always reapplies her lippy when he's due in for a briefing.
[ترجمه گوگل]او همیشه وقتی قرار است برای یک جلسه توجیهی حضور داشته باشد، لبه‌اش را دوباره می‌زند
[ترجمه ترگمان]اون همیشه می خواست تو رو به خاطر یه جلسه توجیهی دعوت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. By his own admission, he was a lippy, rowdy brat who coasted through his youth on ample amounts of beer and bourbon.
[ترجمه گوگل]به اعتراف خودش، او یک دژخیم و دمدمی مزاج بود که در دوران جوانی خود مقادیر زیادی آبجو و بوربن مصرف می کرد
[ترجمه ترگمان]با اعتراف خودش، او یک احمق lippy بود که در طول جوانی اش با مقدار زیادی آبجو و بوربن سر و کله می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Wait a minute, I'll just put a bit of lippy on.
[ترجمه گوگل]یک لحظه صبر کنید، من فقط کمی لبو می زنم
[ترجمه ترگمان]یک دقیقه صبر کن، من فقط می خواستم ادامه بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The study was carried out on 100 women aged 65 to 8 The finding reveals that the process of slapping on lippy and mascara boosts balance and coordination by acting as a type of stretching.
[ترجمه گوگل]این مطالعه بر روی 100 زن 65 تا 8 ساله انجام شد یافته‌ها نشان می‌دهد که سیلی زدن روی لب و ریمل با عمل به عنوان نوعی کشش، تعادل و هماهنگی را افزایش می‌دهد
[ترجمه ترگمان]مطالعه بر روی ۱۰۰ زن بین ۶۵ تا ۸ سال انجام شد که نشان می دهد فرآیند ضربه زدن به lippy و ریمل زدن تعادل و هماهنگی را با عمل به عنوان نوعی کشش افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Mom said, eyes look at is, ears are used to hearing, I said to Mouth is lippy (Quarrel).
[ترجمه گوگل]مامان گفت: چشم به است، گوش به شنیدن عادت کرده است، به دهان گفتم لبو است (نزاع)
[ترجمه ترگمان]مامان گفت، چشم ها نگاه می کنند، گوش ها برای شنیدن استفاده می شوند، من گفتم دهان به دهان باز می شود (Quarrel)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

دارای لب اویزان (صفت)
lippy

پیشنهاد کاربران

Lippy is a term used to describe someone who is disrespectful, insolent, or talks back in a rude manner.
کسی که بی احترامی می کند، گستاخ است یا با رفتاری بی ادبانه صحبت می کند
مثال؛
A teacher might say, “Don’t get lippy with me, young man!”
...
[مشاهده متن کامل]

In a heated argument, someone might retort, “Stop being so lippy!”
A parent might scold their child, saying, “I won’t tolerate any lippy behavior in this house. ”

حاضر جواب

بپرس