اسم ( noun )
• (1) تعریف: one of the separate closed pieces of a chain.
• مشابه: loop, ring
• مشابه: loop, ring
- If one link breaks, the whole chain is useless.
[ترجمه گوگل] اگر یک حلقه شکسته شود، کل زنجیره بی فایده است
[ترجمه ترگمان] اگر یک پیوند بشکند، کل زنجیر بی فایده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر یک پیوند بشکند، کل زنجیر بی فایده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any bond or connection.
• مترادف: bond, connection, junction, tie
• متضاد: separation
• مشابه: copula, coupling, joint, juncture, liaison, relation, union, yoke
• مترادف: bond, connection, junction, tie
• متضاد: separation
• مشابه: copula, coupling, joint, juncture, liaison, relation, union, yoke
- The detective looked for any possible link between the victim and the suspect.
[ترجمه گوگل] کارآگاه به دنبال هرگونه ارتباط احتمالی بین مقتول و مظنون بود
[ترجمه ترگمان] کارآگاه دنبال هرگونه ارتباط احتمالی بین قربانی و مظنون می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارآگاه دنبال هرگونه ارتباط احتمالی بین قربانی و مظنون می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't see any link between this paragraph and the next.
[ترجمه گوگل] من هیچ ارتباطی بین این پاراگراف و بند بعدی نمی بینم
[ترجمه ترگمان] من هیچ ارتباطی بین این پاراگراف و بعدی نمی بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من هیچ ارتباطی بین این پاراگراف و بعدی نمی بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an element in a communications system.
• مترادف: liaison
• مترادف: liaison
• (4) تعریف: in surveying and engineering, a unit of distance equal to one hundredth of a chain.
• (5) تعریف: in computing, a hyperlink.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: links, linking, linked
مشتقات: linked (adj.)
حالات: links, linking, linked
مشتقات: linked (adj.)
• : تعریف: to join or unite by a link or connection.
• مترادف: attach, bond, concatenate, connect, couple, join, unite, yoke
• متضاد: separate
• مشابه: ally, associate, bind, butt, chain, dock, fasten, lock, loop, mate, relate, tie
• مترادف: attach, bond, concatenate, connect, couple, join, unite, yoke
• متضاد: separate
• مشابه: ally, associate, bind, butt, chain, dock, fasten, lock, loop, mate, relate, tie
- The railroad now links the two towns.
[ترجمه گوگل] اکنون راه آهن این دو شهر را به هم متصل می کند
[ترجمه ترگمان] راه آهن حالا دو شهر را به هم وصل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راه آهن حالا دو شهر را به هم وصل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My memories of that time are always linked with memories of him.
[ترجمه گوگل] خاطرات من از آن دوران همیشه با خاطرات او پیوند خورده است
[ترجمه ترگمان] خاطرات آن زمان همیشه با خاطرات او ارتباط دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خاطرات آن زمان همیشه با خاطرات او ارتباط دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید