lineament

/ˈlɪnɪəmənt//ˈlɪnɪəmənt/

معنی: سیما، طرح، نشان ویژه، طرح بندی، خطوط چهره، صفات مشخصه
معانی دیگر: قیافه، وجنات، ریخت، هنایش، رو، رخ، ویژگی، صفت مشخصه، (معمولا جمع)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: lineamental (adj.), lineamentation (n.)
(1) تعریف: (often pl.) a distinguishing shape or outline, esp. of a face or feature.
مشابه: outline

(2) تعریف: (usu. pl.) distinctive or characteristic features.

جمله های نمونه

1. Her actions were marked with the lineaments of her character.
[ترجمه گوگل]اعمال او با خطوط شخصیت او مشخص شده بود
[ترجمه ترگمان]رفتارش با خطوط چهره اش مشخص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I recognized those haggard lineaments, those eroded temples.
[ترجمه گوگل]من آن دودمان های مضطر، آن معابد فرسوده را شناختم
[ترجمه ترگمان]خطوط چهره اش را شناختم و آن خطوط فرسوده را که ساییده شده بود شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The invisible writing, the lineaments of me, which had been there beneath the surface all the time, became manifest.
[ترجمه گوگل]نوشته های نامرئی، خطوط من، که همیشه در زیر سطح وجود داشتند، آشکار شدند
[ترجمه ترگمان]خط نامریی، خطوط چهره من که همیشه در زیر سطح آن قرار داشت، آشکار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In tracing the lineaments of his own sensibility, he has the key to understanding everyone else.
[ترجمه گوگل]در ردیابی خط‌واره‌های حساسیت خود، کلید درک دیگران را دارد
[ترجمه ترگمان]در ردیابی چهره حساسیت خود، او کلید درک هر کس دیگری را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. On the basis of lineament interpretation of DEM, TM, NOAA and ground magnetics, this study suggests that lineaments spatially coupled with gold deposits distribution.
[ترجمه گوگل]بر اساس تفسیر خطی DEM، TM، NOAA و مغناطیسی زمین، این مطالعه نشان می‌دهد که خطوط به صورت فضایی با توزیع ذخایر طلا همراه می‌شوند
[ترجمه ترگمان]براساس تفسیر lineament از DEM، TM، NOAA و magnetics، این مطالعه نشان می دهد که خطوط چهره به صورت فضایی با توزیع رسوبات طلا جفت شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The young girl had regular and delicate lineament.
[ترجمه گوگل]دختر جوان خط و نسب منظم و ظریفی داشت
[ترجمه ترگمان]این دختر جوان دارای صورت مرتب و ظریف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Objective To observe the effects of changing lineament with the milling-technique.
[ترجمه گوگل]هدف مشاهده اثرات تغییر خط خطی با تکنیک فرز
[ترجمه ترگمان]هدف مشاهده اثرات تغییر lineament با روش milling
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She has a beautiful lineament and golden hair which is gently floating on her back.
[ترجمه گوگل]او دارای یک خط کش زیبا و موهای طلایی است که به آرامی روی پشت او شناور است
[ترجمه ترگمان]او یک چهره زیبا و موهای طلایی دارد که به آرامی بر پشتش شناور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. On the basis of lineament interpretation of High-resolution SPOT image in complex terrain region.
[ترجمه گوگل]بر اساس تفسیر خطی تصویر SPOT با وضوح بالا در منطقه پیچیده زمین
[ترجمه ترگمان]براساس تفسیر lineament از تصویر بالا از وضوح رزولوشن بالا در منطقه منطقه پیچیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The lineament of the criminal has been found.
[ترجمه گوگل]اصل و نسب جنایتکار پیدا شده است
[ترجمه ترگمان]خطوط چهره جنایتکار پیدا شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Lineament maps derived from the remote sensing image by geological interpretation are useful tools for basic geological study and mineral prognoses .
[ترجمه گوگل]نقشه های خطی به دست آمده از تصویر سنجش از دور با تفسیر زمین شناسی ابزار مفیدی برای مطالعات زمین شناسی پایه و پیش بینی های معدنی هستند
[ترجمه ترگمان]نقشه های lineament که از تصویر سنجش از راه دور بدست می آیند، ابزارهای مفیدی برای مطالعه زمین شناسی اولیه و prognoses معدنی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Imagery of the Lake District has been used to analyse the lineament pattern of the region.
[ترجمه گوگل]برای تحلیل الگوی خطی منطقه از تصاویر ناحیه دریاچه استفاده شده است
[ترجمه ترگمان]Imagery از ناحیه دریاچه برای تجزیه و تحلیل الگوی lineament منطقه مورد استفاده قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. No longer is it ill defined: it is marked with the lineaments of his character.
[ترجمه گوگل]دیگر بد تعریف نشده است: با خطوط و خطوط شخصیت او مشخص شده است
[ترجمه ترگمان]دیگر آن را بد تعریف نمی کند: چهره او با خطوط چهره اش مشخص شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But where else shall I find a face of which every lineament, every fine even, reawakens the greatest and sweetest memories of my life?
[ترجمه گوگل]اما دیگر کجا می توانم چهره ای را پیدا کنم که هر خط و نطفه ای، حتی زیباترین و زیباترین خاطرات زندگی ام را زنده کند؟
[ترجمه ترگمان]اما در کجا باید یک چهره از آن ها پیدا کنم که هر کدام از آن ها، حتی بهترین و شیرین ترین خاطرات زندگیم باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سیما (اسم)
countenance, physiognomy, appearance, air, aspect, features, visage, expression, brow, lineament, mien

طرح (اسم)
trace, figure, design, skeleton, projection, line, scheme, draft, pattern, plan, blueprint, layout, project, model, drawing, lineament, diagram, plot, protraction, sketch, croquis, delineation, eye draught, schema, outline, shop drawing

نشان ویژه (اسم)
characteristic, trait, lineament

طرح بندی (اسم)
layout, lineament

خطوط چهره (اسم)
lineament

صفات مشخصه (اسم)
lineament

تخصصی

[زمین شناسی] خطواره

انگلیسی به انگلیسی

• feature (of the face, body, etc.); trait, characteristic
someone's lineaments are the outlines and features of their face; a literary word.

پیشنهاد کاربران

ویژگی های متمایز؛ خصوصیات بارز
Example:👇
The discussion between Johnny and Edward, with Linda as onlooker, fleshes out the lineaments of a classic American success story in the making, of a boy who loses both parents by age sixteen, puts himself through college and law school on scholarships and part - time jobs, and is establishing himself as a valued new junior member of a prominent New York law firm.
...
[مشاهده متن کامل]

* Shadowed Cocktails: The Plays of Philip Barry from Paris Bound to the Philadelphia Story - by Donald R. Anderson . )

lineament
lineament ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: خطواره
تعریف: سیمای ( feature ) عارضه نگاشتی خطیای با گسترۀ ناحیه ای که تصور میشود ساختار پوسته را نمایش می دهد

بپرس