صفت ( adjective )
مشتقات: limpidly (adv.), limpidity (n.), limpidness (n.)
مشتقات: limpidly (adv.), limpidity (n.), limpidness (n.)
• (1) تعریف: perfectly clear; transparent.
• مترادف: clear, crystalline, lucent, pellucid, transparent
• متضاد: opaque, turbid
• مشابه: crystal, glassy, liquid, lucid, vitreous
• مترادف: clear, crystalline, lucent, pellucid, transparent
• متضاد: opaque, turbid
• مشابه: crystal, glassy, liquid, lucid, vitreous
- We could see the rocks at the bottom of the limpid pool.
[ترجمه گوگل] میتوانستیم صخرهها را در پایین استخر شفاف ببینیم
[ترجمه ترگمان] می توانستیم تخته سنگ ها را در ته استخر صاف ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می توانستیم تخته سنگ ها را در ته استخر صاف ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: clear in style or meaning; lucid.
• مترادف: clear, lucid, pellucid, perspicuous, straightforward
• متضاد: opaque
• مشابه: articulate, clear-cut, coherent, comprehensible, intelligible, luminous, plain
• مترادف: clear, lucid, pellucid, perspicuous, straightforward
• متضاد: opaque
• مشابه: articulate, clear-cut, coherent, comprehensible, intelligible, luminous, plain
- He's known for his limpid prose.
[ترجمه گوگل] او به خاطر نثر شفافش معروف است
[ترجمه ترگمان] به خاطر نثر his شناخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به خاطر نثر his شناخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: calm and unruffled; placid.
• مترادف: pacific, placid, serene, smooth, still, unruffled
• مشابه: calm, composed, peaceful, quiet, tranquil
• مترادف: pacific, placid, serene, smooth, still, unruffled
• مشابه: calm, composed, peaceful, quiet, tranquil
- The nun's limpid gaze had a calming effect on us.
[ترجمه گوگل] نگاه زلال راهبه روی ما اثری آرام بخش داشت
[ترجمه ترگمان] نگاه روشن زن روحانی روی ما تاثیری آرامش بخش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاه روشن زن روحانی روی ما تاثیری آرامش بخش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید