limiting

/ˈlɪmətɪŋ//ˈlɪmɪtɪŋ/

معنی: منحصر کننده
معانی دیگر: محدود کننده، کرانمند ساز، کرانمندگر، مقید، معین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: serving to restrict or limit.
مترادف: confining, exclusive, restrictive
مشابه: binding, circumscribing, constraining, narrowing, qualifying, restraining

- She found her life as a housewife limiting.
[ترجمه گوگل] او زندگی خود را به عنوان یک زن خانه دار محدود کرد
[ترجمه ترگمان] او زندگی خود را به عنوان یک زن خانه دار پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in grammar, of or designating an adjective or clause that restricts the meaning or application of a noun or noun equivalent.
مترادف: restrictive
مشابه: modifying

- A limiting clause is not set off by commas.
[ترجمه گوگل] یک بند محدود کننده با کاما تنظیم نمی شود
[ترجمه ترگمان] یک عبارت محدود کننده با کاما تنظیم نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. A limiting factor in health care is the way resources are distributed.
[ترجمه گوگل]یک عامل محدود کننده در مراقبت های بهداشتی نحوه توزیع منابع است
[ترجمه ترگمان]یک عامل محدود کننده در حوزه بهداشت و درمان، نحوه توزیع منابع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Everyone benefited from limiting their intake of tea to just three or four cups a day.
[ترجمه گوگل]همه افراد از محدود کردن مصرف چای خود به سه یا چهار فنجان در روز سود می بردند
[ترجمه ترگمان]همه از محدود کردن مصرف چای به تنها سه یا چهار فنجان در روز سود بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Limiting casualties is important for public relations.
[ترجمه گوگل]محدود کردن تلفات برای روابط عمومی مهم است
[ترجمه ترگمان]محدودسازی شدید تلفات برای روابط عمومی اهمیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The job's OK, but it's sort of limiting.
[ترجمه گوگل]کار خوب است، اما به نوعی محدود کننده است
[ترجمه ترگمان]کار خوب است، اما نوعی محدود کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Lack of cash is a limiting factor.
[ترجمه گوگل]کمبود پول نقد یک عامل محدود کننده است
[ترجمه ترگمان]فقدان نقدینگی یک عامل محدود کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Words, as a means of expression, can be limiting.
[ترجمه گوگل]کلمات به عنوان وسیله بیان می توانند محدود کننده باشند
[ترجمه ترگمان]کلمات، به عنوان وسیله ای برای بیان، می توانند محدود کننده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Not eating meat or fish can be very limiting when you go to a restaurant.
[ترجمه گوگل]وقتی به رستوران می روید، نخوردن گوشت یا ماهی می تواند بسیار محدود کننده باشد
[ترجمه ترگمان]خوردن گوشت و ماهی می تواند زمانی که به رستوران می روید، بسیار محدود کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He moved an amendment limiting capital punishment to certain very serious crimes.
[ترجمه گوگل]او اصلاحیه ای را ارائه کرد که مجازات اعدام را به برخی از جرایم بسیار جدی محدود می کند
[ترجمه ترگمان]او اصلاحیه را محدود کرد و مجازات اعدام را به جرایم بسیار جدی محدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Other approaches include limiting vehicle horsepower, placing warning signs to mark hazards and enforcing speed limits.
[ترجمه گوگل]روش های دیگر شامل محدود کردن اسب بخار خودرو، قرار دادن علائم هشدار دهنده برای علامت گذاری خطرات و اجرای محدودیت های سرعت است
[ترجمه ترگمان]سایر رویکردها عبارتند از محدود کردن قدرت اسب بخار، قرار دادن علائم هشدار دهنده برای علامت گذاری مرزها و اجرای محدودیت های سرعت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He said the limiting factor has been power.
[ترجمه گوگل]او گفت عامل محدود کننده قدرت بوده است
[ترجمه ترگمان]او گفت که عامل محدود کننده قدرت بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The user interface is very limiting.
[ترجمه گوگل]رابط کاربری بسیار محدود است
[ترجمه ترگمان]رابط کاربر بسیار محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This lean, sporty, androgynous image is as limiting and as difficult to achieve as more conventional beauty ideals.
[ترجمه گوگل]این تصویر لاغر، اسپرت و آندروژن به اندازه ایده‌آل‌های زیبایی معمولی محدودکننده و دشوار است
[ترجمه ترگمان]این تصویر لاغر و جلف و جلف، به همان اندازه محدود کننده و به همان اندازه دشوار است که به عنوان ایده آل های زیبایی مرسوم به آن دست یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Some army officers criticized the politicians for limiting their actions.
[ترجمه گوگل]برخی از افسران ارتش از سیاستمداران به دلیل محدود کردن اقدامات خود انتقاد کردند
[ترجمه ترگمان]برخی از افسران ارتش از سیاستمداران بخاطر محدود کردن اقدامات خود انتقاد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This would be done by limiting exculpatory mistakes to those based on reasonable grounds.
[ترجمه گوگل]این امر با محدود کردن اشتباهات تبرئه کننده به اشتباهات مبتنی بر دلایل منطقی انجام می شود
[ترجمه ترگمان]این کار با محدود کردن اشتباه ات exculpatory به افراد براساس دلایل منطقی انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This normal tissue injury is a limiting factor for radiotherapy dose.
[ترجمه گوگل]این آسیب بافت طبیعی یک عامل محدود کننده برای دوز رادیوتراپی است
[ترجمه ترگمان]این آسیب بافت طبیعی یک عامل محدود کننده برای درمان radiotherapy است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

منحصر کننده (صفت)
limiting

تخصصی

[ریاضیات] حدی، سامانی

انگلیسی به انگلیسی

• restricting; curtailing; reducing
restricting; confining; reducing; delimiting, demarcating

پیشنهاد کاربران

محدودکننده، منحصر کننده، محدود کردن
محدود شونده
محدود کننده
تحدید

بپرس