limitation

/ˌlɪməˈteɪʃn̩//ˌlɪmɪˈteɪʃn̩/

معنی: شرط، سابقه، محدودیت، تحدید، محدود سازی
معانی دیگر: کرانبندی، تعیین حد و مرز، قید، کرانمندی، کاستی، حد، پای بستگی، نقطه ی ضعف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: that which confines or restricts.
مترادف: bound, check, confine, curb, limit, restriction
مشابه: boundary, frame, line, perimeter, qualification, restraint

- The prisoners play outdoor games within the limitations of the prison grounds.
[ترجمه گوگل] زندانیان در فضای باز در محدوده محوطه زندان بازی می کنند
[ترجمه ترگمان] این زندانیان در حال بازی در فضای باز در محدوده محدوده زندان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A sack race imposes a limitation to movement.
[ترجمه گوگل] مسابقه گونی محدودیتی برای حرکت ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان] یک نوع تبعید، محدودیت حرکت را تحمیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a weakness or shortcoming that restricts one's abilities.
مترادف: failing, handicap, shortcoming, weakness
متضاد: strength
مشابه: defect, drawback, fault, flaw, frailty, incapacity

- Despite the limitation caused by his recent injuries, he managed to win the race.
[ترجمه گوگل] با وجود محدودیت های ناشی از مصدومیت های اخیر، او موفق شد در این مسابقه پیروز شود
[ترجمه ترگمان] با وجود محدودیت ناشی از جراحت های اخیر، او موفق به برنده شدن مسابقه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the setting of limits or the state of being limited.
مترادف: confinement, restriction
مشابه: constraint, control, modification, qualification

- The government is imposing new limitations on imports.
[ترجمه گوگل] دولت محدودیت های جدیدی برای واردات اعمال می کند
[ترجمه ترگمان] دولت محدودیت های جدیدی را بر واردات تحمیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the limitation of royal power under a constitutional monarchy
محدودیت اختیارات پادشاه در سلطنت مشروطه

2. the limitation of the power of the central government
محدود سازی قدرت دولت مرکزی

3. The meeting was merely an exercise in damage limitation.
[ترجمه گوگل]این جلسه صرفاً تمرینی برای محدود کردن خسارت بود
[ترجمه ترگمان]این جلسه صرفا تمرینی برای محدودسازی آسیب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Any limitation to the king's power could be permanent.
[ترجمه گوگل]هر گونه محدودیت در قدرت پادشاه می تواند دائمی باشد
[ترجمه ترگمان]هر محدودیتی برای قدرت پادشاه می تواند دائمی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Able to work under high pressure and time limitation.
[ترجمه گوگل]قادر به کار تحت فشار بالا و محدودیت زمانی
[ترجمه ترگمان]توانایی کار تحت فشار بالا و محدودیت زمان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Disability is a physical limitation on your life.
[ترجمه گوگل]ناتوانی یک محدودیت فیزیکی در زندگی شماست
[ترجمه ترگمان]معلولیت یک محدودیت فیزیکی در زندگی شماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There is to be no limitation on the number of opposition parties.
[ترجمه گوگل]هیچ محدودیتی برای تعداد احزاب مخالف وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ محدودیتی برای تعداد احزاب مخالف وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This drug has one important limitation. Its effects only last six hours.
[ترجمه گوگل]این دارو یک محدودیت مهم دارد اثرات آن تنها شش ساعت طول می کشد
[ترجمه ترگمان]این دارو یک محدودیت مهم دارد تاثیرات آن فقط شش ساعت طول می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They would resist any limitation of their powers.
[ترجمه گوگل]آنها در برابر هرگونه محدودیت قدرت خود مقاومت خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]آن ها در برابر هر گونه محدودیت قدرت خود مقاومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I am willing to accept certain limitation on my freedom.
[ترجمه گوگل]من حاضرم محدودیت خاصی در آزادی خود بپذیرم
[ترجمه ترگمان]من حاضرم محدودیت خاصی در آزادی خود بپذیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was to be an ugly demonstration; damage limitation was not on the agenda.
[ترجمه گوگل]این یک تظاهرات زشت بود محدودیت خسارت در دستور کار نبود
[ترجمه ترگمان]این یک تظاهرات زشت بود؛ محدودیت آسیب در دستور کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A further important human limitation is that the intellect works discursively.
[ترجمه گوگل]محدودیت مهم انسانی دیگر این است که عقل به صورت گفتمانی کار می کند
[ترجمه ترگمان]یک محدودیت مهم انسانی دیگر این است که هوش با discursively کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A non-elastic limitation is the available disk storage capacity.
[ترجمه گوگل]یک محدودیت غیرکشسان ظرفیت ذخیره سازی دیسک موجود است
[ترجمه ترگمان]یک محدودیت غیر الاستیک ظرفیت ذخیره سازی دیسک موجود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But even with this limitation, there is sufficient evidence of the conductor's authority.
[ترجمه گوگل]اما حتی با وجود این محدودیت، شواهد کافی دال بر صلاحیت هادی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اما حتی با این محدودیت، شواهد کافی از قدرت هادی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

سابقه (اسم)
antecedent, limit, service, heretofore, past, reputation, fame, history, record, precedent, background, prescription, foretime, backward, limitation, repute, standing

محدودیت (اسم)
constraint, circumscription, limitation, restriction, finiteness, finitude

تحدید (اسم)
confinement, limitation, restriction

محدود سازی (اسم)
limitation, de-escalation

تخصصی

[ریاضیات] تحدید، محدودیت

انگلیسی به انگلیسی

• limit, bound, restriction; act of limiting; state of being limited
limitation is the control or reduction of something.
if you talk about the limitations of someone or something, you mean that they can only do some things and not others, or that they can only achieve a fairly low degree of success or excellence.
when there are limitations on something, it is not allowed to grow or extend beyond certain limits.

پیشنهاد کاربران

1. محدودیت 2. قید. قید و بند 3. ضعف. نقطه ضعف
مثال:
our perception of our own limitations
درک و فهم ما از محدودیتهای خودمان.
حقوق : مرور زمان
محدودیت
مثال: There are some limitations to what we can achieve with the current technology.
بعضی از محدودیت ها در آنچه که می توانیم با فناوری فعلی دست یابیم وجود دارد.
مرزبندی_ تنگنا
limitation: کرانش ( Kar�neš )
Limited:کرانمند، کرانیده
Limitor: کرانگر، کراننده، کرانر ( Kar�nar - مانند انگشتر )
Limiting: کرانیدن
Limitive/Limitable:کرانش پذیر، کران پذیر
Unlimitable: ناکرانش پذیر/ناکرانپذیر/نکرانپذیر ( Nakar�npazir - اختصار "نا - " به "ن - "، مانند اختصار "پادآفند" به "پدافند" )
...
[مشاهده متن کامل]

و وند ( مشتق ) های دیگر نظیر: کرانگری، کرانپذیری، کرانگرا، کرانگرایی، کرانی، کرانمندی، کرانشی، کران سازی/بندی، کران زدایی، کران یابی، کران کاوی و صدتا آپشن برای تفکر در قالبی گسترده، پرامکانات و ساده تر!
جهت آشنایی با معادل پارسی وند های انگلیسی ( پیشوندها/پسوندها )
به فرهنگ دکتر محمد حیدری ملایری مراجعه میتوانید بکنید دوستان.
آدرس: http://dictionary. obspm. fr

کارشکنی، سنگ اندازی
نقطه ضعف
محدودیت، کاستی، نقطه ی ضعف
کاستن، کاهش دادن ( محدود سازی )

بپرس